• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آق بانو | رها باقری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع رها باقری
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 311
  • کاربران تگ شده هیچ

رها باقری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
24/3/24
ارسالی‌ها
20
پسندها
93
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
مرا همراه عباسعلی با اسب راهی عمارت کرد. عباسعلی که پیاده قدم‌های بااحتیاط بر می‌داشت افسار اسب را دست گرفته بود، مدام بر می‌گشت نگاهم می‌کرد که بی‌حس و مرده‌وار، سرم روی تنم با تکان‌های اسب تلوتلو می‌خورد.
آخر سر طاقت نیاورد.
- خان‌زاده؟ خدا نخواسته بارمان‌خان خبط که نکرد؟... آمد به قصد سگ‌کشی.
دیگر طاقت شنیدن نداشتم.
- کی خان رو خبر کرد؟!
باز برگشت طرف من.
- آفتاب پهن، خبرم کرد برم از بابت قُرُق حمام و بردن ندیمهٔ شما برای کیه طلبون... آمدم عمارت، گفتن شما و ندیمه رفتید امامزاده... خان هم تا فهمید، آمد پی شما... خانوم، اون بی‌بته نفس می‌کشه یا خان نفسش رو برید؟!
حرف بارمان دو تا نمی‌شد.
می‌دانستم وقتی جان شاهین را بخشیده، دوباره برای خلاص کردنش بر نمی‌گردد.
اما با دلم چه می‌کردم؟ با دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : رها باقری

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا