- تاریخ ثبتنام
- 5/4/24
- ارسالیها
- 70
- پسندها
- 450
- امتیازها
- 2,648
- مدالها
- 5
سطح
5
- نویسنده موضوع
- #61
پسر هم جدی به آن زمان فکر کرد و گفت:
- تو زمان آتش سوزی بیشتر روستا از بین رفت و خب فقط چند نفر زنده موندند که خانواده میشا حتی جزو شمارش آمار هم نبودند، اگر مایک بردهباشه پس باید تو کتابخونه دورگهها هنوز باشه اما اگر بقیه بهش دسترسی پیدا کرده باشند در مورد این که روی زمین باشه یا توی بُعدهای دیگه اصلا نظری ندارم. یادمه اون شب چند نفر از بُعد سوم اون جا حضور داشتند.
میشا با تعجب جلوی گرگینه ایستاد و با صدایی که از تحیر بالا رفتهبود، پرسید:
- تو اون جا بودی؟ چند نفر دیگه هم بودن؟ پس چرا نجاتم ندادید؟
پسر از تُپُقی که زدهبود، پلک آرامی زد و با لبحند تصنعی به چشمان دو رنگ دختر زل زد و جواب داد:
- من فقط اونجا بودم که روح میشا رو کسی نبره، بقیه هم اجازه نداشتن به مرگ یک انسان دخالتی...
- تو زمان آتش سوزی بیشتر روستا از بین رفت و خب فقط چند نفر زنده موندند که خانواده میشا حتی جزو شمارش آمار هم نبودند، اگر مایک بردهباشه پس باید تو کتابخونه دورگهها هنوز باشه اما اگر بقیه بهش دسترسی پیدا کرده باشند در مورد این که روی زمین باشه یا توی بُعدهای دیگه اصلا نظری ندارم. یادمه اون شب چند نفر از بُعد سوم اون جا حضور داشتند.
میشا با تعجب جلوی گرگینه ایستاد و با صدایی که از تحیر بالا رفتهبود، پرسید:
- تو اون جا بودی؟ چند نفر دیگه هم بودن؟ پس چرا نجاتم ندادید؟
پسر از تُپُقی که زدهبود، پلک آرامی زد و با لبحند تصنعی به چشمان دو رنگ دختر زل زد و جواب داد:
- من فقط اونجا بودم که روح میشا رو کسی نبره، بقیه هم اجازه نداشتن به مرگ یک انسان دخالتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.