متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آنسون، پسر خدا | بنفشه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع banafsh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 51
  • بازدیدها 1,436
  • برچسب‌ها
    خدایان کهن
  • کاربران تگ شده هیچ

banafsh

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
60
پسندها
387
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #51
وولفکا با چند قدم بلند کنار در رسید و همزمان در بزرگ باز شد، همه افراد سالن بدون ثانیه‌ای تعلل سرشان را خم کردند و احترام گذاشتند، به جز دو دختر که با نگاه تیزشان منتظر مجمع اصلی بودند تا بدانند چه کسی پشت این همه قضایا بوده.
مردی قد بلند با موهای مشکی نقره‌ای، چشمان نافذ و تاریک کامل مشکی و صورتی استخوانی، کت و شلواری مشکی با خطوط صاف نقره‌ای به تن داشت در حالی که شنلی بلند از جنس ابریشم مشکی با طراحی قرمز که از روبه‌رو ناواضح دیده می‌شد به روی شانه‌های بزرگش خودنمایی می‌کرد. به عنوان اولین نفر وارد شد و میشا می‌توانست خم شدن بیشتر کمر افراد به معنی احترام بیشتر را حس کند. پس احتمالا نفر اول مجمع همان پسر بود.
با دو قدم فاصله پسری دیگر وارد شد، ته چهره مشابه داشتند و کت‌شلوارش کامل مشکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : banafsh

banafsh

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
60
پسندها
387
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #52
سینت فقط یک نفس عمیق کشید تا با گلوله‌های آتش، صورت سفید اون وو را از بین نبرد. اریک آرام به دست پسرک زد تا بحث را ادامه ندهد، به سختی لبخندش را قورت داد و رو به جادوگر سری به معنای شرمندگی تکان داد و زیر لب گفت:
- بچه‌اس.
سینت از جیب داخل کت‌اش، اسامی افراد منتخب را درآورد. روی پوست خرس و با جوهر سفید بیست نام خودنمایی می‌کرد. گلویش را صاف کرد و گفت:
- خانم لیارا، خانم میشا، آقای سوپا، آقای گالف، آقای جکسون، خانم سی، خانم لایسنس، خانم ماریا، آقای باس و آقای نوای ده نفر برتر بودن و ده نفر بعدی ...
اریک با شنیدن نام آشنایی، چشمانش را در محوطه چرخاند و از بین آن بچه قدرت‌ها توانست دختر را کنار پله‌ها پیدا کند. لبخندی زد و دختر هم متقابلا لبخندش را پاسخ داد و چشمکی زد که در قلب پادشاه لرزشی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : banafsh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا