- ارسالیها
- 60
- پسندها
- 387
- امتیازها
- 1,723
- مدالها
- 4
- نویسنده موضوع
- #41
پر احساس ترس و هیجان بود، انگار هنوز در اتاق پنج و در کنار آن مرد مرموز مهربان قرار داشت و این واقعیت که الان در دنیای واقعی انسانها بیدار شده است، پر از ناامیدی بود. دستش را زیر بالشتش کشید تا گوشیاش را پیدا کند، با لمس بدنه فلزی آن را بیرون کشید و روشنش کرد، نور زیاد صفحه مانند تیری در چشمانش رفت و زیر لب ناسزایی گفت، نو را کم کرد و اعداد 4:44 برایش چشمک زدند. تاریخ را چک کرد. 1400/08/11
سریع به آخرین پیامهای فریال رفت و با دیدن تاریخ 1400/08/09 شوکه گوشی را خاموش کرد. یعنی دو روز بود که خوابیده بود؟ کسی به سراغش نیامده بود؟ ترسیده از روی تخت بلند شد که سرش گیج رفت، دستش را به دیوار گرفت و از اتاق بیرون رفت. سکوت کرکنندهی خانه و تاریکی مطلق هال هم از سرعت دویدن دختر کم نکرد، در...
سریع به آخرین پیامهای فریال رفت و با دیدن تاریخ 1400/08/09 شوکه گوشی را خاموش کرد. یعنی دو روز بود که خوابیده بود؟ کسی به سراغش نیامده بود؟ ترسیده از روی تخت بلند شد که سرش گیج رفت، دستش را به دیوار گرفت و از اتاق بیرون رفت. سکوت کرکنندهی خانه و تاریکی مطلق هال هم از سرعت دویدن دختر کم نکرد، در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر