- ارسالیها
- 60
- پسندها
- 387
- امتیازها
- 1,723
- مدالها
- 4
- نویسنده موضوع
- #11
سربازی با شنل سبز یشمی که نشان دهنده جایگاه بالاتر او نسبت به بقیه بود از روی زمین بلند شد و رو به روی دختر ایستاد و با یک تعظیم کوتاه بخاطر مقام بالاتر فرمانده، با احترام شاهزاده را گرفت و گفت:
- پیام پادشاه به ما رسیده، شما باید تا برگشت پادشاه یا اتمام جنگ محافظ پسرشون باشید.
انگار خستگی راه و زخم هایی که بر تن داشت به یک باره دوبرابر شد، واقعا توان ماندن در آن قصر را نداشت. بین نافرمانی از دستور رئیس و زجر کشیدن در آن مکان زجرآور مانده بود.
سربازهای سبزپوش بلند شدند و پشت فرمانده به ترتیب ایستادند و دختر به ناچار به سمت قصر حرکت کرد.
در مسیر سعی میکرد به هیچ کس نگاه نکند، جانی برای مرور خاطرات نمانده بود و به شدت احتیاج به استحمام و استراحت داشت، آهی که میان لب هایش بود را فروخورد و...
- پیام پادشاه به ما رسیده، شما باید تا برگشت پادشاه یا اتمام جنگ محافظ پسرشون باشید.
انگار خستگی راه و زخم هایی که بر تن داشت به یک باره دوبرابر شد، واقعا توان ماندن در آن قصر را نداشت. بین نافرمانی از دستور رئیس و زجر کشیدن در آن مکان زجرآور مانده بود.
سربازهای سبزپوش بلند شدند و پشت فرمانده به ترتیب ایستادند و دختر به ناچار به سمت قصر حرکت کرد.
در مسیر سعی میکرد به هیچ کس نگاه نکند، جانی برای مرور خاطرات نمانده بود و به شدت احتیاج به استحمام و استراحت داشت، آهی که میان لب هایش بود را فروخورد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.