- ارسالیها
- 60
- پسندها
- 387
- امتیازها
- 1,723
- مدالها
- 4
- نویسنده موضوع
- #31
فقط چندثانیه طول کشید تا به داخل ساختمان کشیده شود و لباسهایش تغییر کند، بلیز و شلوار سفید ساده با یک تگ اسم آبی که نام «میشا» روی آن نوشته شده بود. هیچکس در آن جا حضور نداشت و انگار با جادویی قوی تمام انرژیها از بین رفتهبودند. نمیدانست چه کاری انجامدهد، کسی را صدا کند یا فرارکند؟
***
صدای آهنگ شادی که از تلویزیون داخل هال کل فضا را گرفتهبود، به داخل اتاق دربسته هم نفوذ کرد و دختر با تکانی آرام بیدار شد و ساکت به سقف سفید زل زد. هربار که فکر میکرد این بدترین اتفاق است، حتی 24 ساعت هم نمیگذشت که اتفاقی وخیمتر رخ میداد. برای وولفکا گرگینه اصیل به دنبال اطلاعات بود که حالا باید از مجمع هم فرار میکرد، البته شاید خیلی هم بد نبود. اگر میشا جزئی از مجمع میشد دیگر هیچ قدرتی به آن...
***
صدای آهنگ شادی که از تلویزیون داخل هال کل فضا را گرفتهبود، به داخل اتاق دربسته هم نفوذ کرد و دختر با تکانی آرام بیدار شد و ساکت به سقف سفید زل زد. هربار که فکر میکرد این بدترین اتفاق است، حتی 24 ساعت هم نمیگذشت که اتفاقی وخیمتر رخ میداد. برای وولفکا گرگینه اصیل به دنبال اطلاعات بود که حالا باید از مجمع هم فرار میکرد، البته شاید خیلی هم بد نبود. اگر میشا جزئی از مجمع میشد دیگر هیچ قدرتی به آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش