• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آنسون، پسر خدا | بنفشه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع banafsh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 23
  • بازدیدها 504
  • برچسب‌ها
    خدایان کهن
  • کاربران تگ شده هیچ

banafsh

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/4/24
ارسالی‌ها
20
پسندها
74
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
اما خب همیشه افرادی بودند که به خواست خودشان باعث شدند افراد میان بُعدی وارد زمین بشه و ازشون استفاده کردند که حالا ما با اون‌ها کاری نداریم، بعد از بُعدزمین وارد بُعد دوم که به سرزمین قاضی های پس از مرگ ربط داره یعنی اونجا تصمیم گیری میشه که روح افراد و قدرتها کجا بره، یا انسان میشن و برمیگردن زمین تا کارمای زندگی رو پس بدن یا میرن به قسمت های بالاتر، خیلی از اوقات ارواح فراری یا شیطانی یا خود شیطان های پایین رتبه هم در میان این دو بُعد زندگی و مرگ هستند که انسان های با دید بازتر هم میتونند ببیننشون، خب بعد از قاضی های پس مرگ یک سرزمین میان بُعدی وجود داره به اسم والهالا که افراد قدرتمند اونجا بعد از مرگ می‌مونند، بُعد سوم که جذاب‌تر از بقیه اس که بیشتر افراد قدرتمند اونجا زندگی می‌کنند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

banafsh

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/4/24
ارسالی‌ها
20
پسندها
74
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
با یک هین کشیده، از خواب پرید. هنوز از حس تاریک قصر، لرزی بر اندامش بود که گواه رویایش بود. چشمانش را باری دیگر بست و سعی کرد با نفس های عمیق ضربان قلب اش را پایین بیاورد، نمی‌دانست ساعت چند است و در چه روزی از ماه بیدار شده. بعد از دم پنجم کامل بیدار شد و نشست، گرگ طوسی رنگ پشت به آن در وسط اتاق خوابیده بود، نور کمی که از پنجره و در نیمه باز شده به اتاقش سرک کشیده بود نشان می‌داد بیشتر از چند ساعت خوابیده، صداهای صحبت پدر و مادرش از بیرون به گوش می‌رسید. چند دقیقه ساکت به دیوار اتاق زل زده بود و فقط به چیزهایی که دیده بود می‌اندیشید، دوست هایی که داشت، خانه‌اش، رفت و آمد به قصر لوسیفر یا والهالا.
او دیوانه کننده ترین اتفاقات ممکن را به چشم های خود می‌دید و باز به زندگی عادی ادامه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

banafsh

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/4/24
ارسالی‌ها
20
پسندها
74
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
برای اولین بار بود که روی زمین، بُعد اول، بدون آن که خواب باشد یا در حالت خلسه رفته باشد، یک گرگینه واقعی می‌دید. همیشه از دریچه چشمان میشا به آن موجودات بزرگ اما زیبا و پرشکوه نگاه می‌کرد طبق دانسته‌های میشا که گاهی با حافظه آن هم ترکیب می‌شد، می‌دانست آن‌ها به عنوان موجودات ماورایی حتی قبل از بوجود آمدن اولین دورگه‌ها در ابعاد بالاتری زندگی می‌کردند و همیشه نقش محافظ را ایفا می‌کردند اما بعد از چند انقلاب و جنگ میان قبایل قدرت‌ها، آن‌ها از قدرت اجدادی حفاظت کناره گیری کردند و شروع به زندگی قبیله‌ای داشتند و بعدها روی زمین هم دیده شدند و شاید هم هنوز در گوشه کناری وجود خود را مخفی کرده باشند. حالا در فاصله کمتر از یک متری خودش آن را می‌دید. قلب ضعیف انسانی یاسمین تحمل این حجم از هیجان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

banafsh

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/4/24
ارسالی‌ها
20
پسندها
74
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
میشا در کنارش قرار گرفت، دخترها چهره ای آشنا داشتند و همین بیشتر فرمانده را به فکر فرو می‌برد که شاید آن حس جذب کننده به این مکان ناآشنا جهت کمک کردن به این دو دختر باشد. کمی جلوتر رفت و بدون تردید پتوی یکی از دختران را کشید. موهای بلند مشکی نقره‌ای، صورت رنگ پریده اما زیبایی داشت، دماغ کوچک قوز دار و لب‌های قلوه ای که انگار سال‌هاست ترک برداشته بود، لباس بلند مشکی رنگ رفته.
لیارا هم پتوی نازک دختر کناری را برداشت، معلوم بود قدش کوتاه تر و لاغرتر از هم اتاقی‌اش بود، با لباس قرمز و موهای مشکی که انگار لایت سفید داشت، صورت گرد سفید رنگ پریده و لب های نازک.
- بنظرم این‌ها خواب نیستند.
میشا بعد از گفتن حرفش کنار دختر رو تخت نشست و با دقت بیشتری نگاهش کرد تا شاید ردی از یک موجود پیدا کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا