• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان میراثی از عشق | شمیم حسینی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Shamim1376
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 208
  • کاربران تگ شده هیچ

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
میراثی از عشق
نام نویسنده:
شمیم حسینی
ژانر رمان:
#عاشقانه #معمایی
کد رمان: 5617
ناظر: Rounika Rounika

خلاصه: داستان عشق ساحل، یلدا، ژاکلین و نور که سرنوشت در تقدیر هرکدامشان داستان عشقی نوشته. ساحل پس از نقل داستان عشقش و آنچه در راه وصال عشقش بر او گذشته و انسان‌هایی که سر راهش قرار گرفته‌اند، در می‌یابد که گذشته و سرنوشتش با زنی به نام یلدا گره خورده و حالا باید برای یافتن حقایق زندگیش داستان یلدا را مرور کند. یلدایی که سرنوشتش خلاف رویاهایش و تحت عنوان عروس خون‌بس رقم خورده و به ناچار درگیر کینه‌ای قدیمی شده و رازهایی از گذشته بر او عیان می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,807
پسندها
24,385
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ANAM CARA

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
به نام صاحب قلم
میراثی از عشق
قلم سرنوشت در سرشتم جز عشق نسرشت
عشق میراثی شد که دست سرنوشت
سفیری از گذشته شد عشق را در سرشتم بنوشت
فصل اول
ساحل آرامش
ای عشق
ای مهمان ناخوانده قلبم
چه می دانستم روزی که به رسم ادب پذیرای تو می شوم طوری در خانه قلبم ساکن می شوی و شش دنگ آن راصاحب می شوی که گویی از روز ازل یکتا خالق هستی قلبم را برای تو آفریده و تو همان ساحل آرامش روزها بی قراری ام می شوی
بوی خاک نم خورده و صدای موسیقی ملایمی که تو ماشین پخش می شد درست مثل یه آرام بخش قوی آرومم کرده بود گرمای دستش رو دستانم نشست با همین چشمای بسته می تونستم نگاه خیره به جلو و لبهایی که به آرامی با خواننده همکلام شده رو تصور کنم
صدایم را به یاد آر اگر آواز غمگینی به پا شد
من این شعر گرانم که از ارزان و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
کلافه گفتم
- از این دیوونه گاو بی شعور بپرس
چشمای سینا شده بود قد نعلبکی و به من عصبانی نگاه می کرد
-ساحل؟این چه طرز حرف زدنه
غریبه گفت
- بیخیالش سینا آفتاب خورده به مغزش سیماش قاطی شد
بی توجه به حرفش چشم غره رفتم و رو به سینا گفتم
-این در چرا ریموتش کار نمی کنه؟
سینا اشاره ای به سر کوچه و مردهایی که با لباس اداره برق داشتن یه سری سیم و کابل رو درست می کردن گفت
- برق قطعه
سری تکون دادم و چشم غره رفتم آخر به خاطر این همه چشم غره چشمام چپ می شد سوویچ ماشین رو دادم دستش
-کولر ماشین جناب عالی هم مثل همیشه قطعه خوب عوض کن ماشینت رو به جای ماشین مشتی ممدلی ما ماشینی سینا ممدلی داریم
سینا گفت
-اعصاب نداریا
کلافه چشم غره دیگه ای رفتم و بعد هم بی توجه به جفتشون رفتم تو خونه سکوت خونه می گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
بعد از ناهار مامان و بابا اومدن خانواده ما همین بود پدرم مهرداد که متخصص قلب بود مادرم هم متخصص اطفال سینا دندان پزشک بود و فقط من بودم که عاشق و شیفته ادبیات بودم و مسیرم با بقیه خانواده فرق داشت البته پدر و مادرم هیچوقت از من و سینا نخواستن که راه اونا رو ادامه بدیم و تو انتخاب آزاد بودیم من همیشه ادبیات و شعر رو دوست داشتم یادم میاد حتی همون روزهای ممنوعه ساعت ها غرق رمان های کلاسیک می شدن ادبیات تنها راه نجات اون روزهای من بود باعث می شد حداقل ساعتی از اون حجم فکر و خیال راحت بشم بعد از کمی نشستن پیش بابا و مامان اونا رفتن تا یکم استراحت کنن شب قبل هر دو شیفت بودن من هم برای پوشیدن لباس به اتاقم برگشتم از بین لباس هام مانتو کتی کوتاه سورمه ایم رو با شلوار همرنگش پوشیدم موهام رو بالای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
-اوکی
و قطع کرد شماره سینا رو گرفتم و چند لحظه بعد صدای ظریف مانلی تو گوشم پیچید
-الو جانم ساحل جان
حرفای ستاره براش تکرار کردم و از اونور صدای سینا اومد
-باز خوبه ستاره صداش در اومد وگرنه من که روده بزرگم دیگه داره طحالم رو می خوره
فهمیدم گوشی رو بلندگوئه و جواب دادم
-والا داداشم من تا یادم میاد تو همیشه گرسنه ات بود اصلا تو حالت سیریت چه شکلی میشه من تا حالا ندیدم
صدای خنده مانلی اومد
-آی گفتی ساحل
به زور جلوی خندم رو گرفتم و با لحن جدی گفتم
-هوی عروس حواست باشه فقط من حق دارم داداشم رو اذیت کنم تو نداری
مانلی برو بابایی حواله ام کرد و گوشی رو قطع کرد
-آخه این عروسه؟ چرا انقدر پررو و بی تربیته پس از کی عروس جماعت این طوری با خواهر شوهر حرف می زنه باید در اولین فرصت ابهتم رو نشونش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
همه نشستیم و گارسون منو رو آورد هر کس چیزی سفارش داد آخرین نفر ما بودیم با دیدن منو هر دومون رو یه غذا مکث کردیم و با خنده همون رو سفارش دادیم این غذا برای ما شدیدا خاطره انگیز بود سینا با دیدن خندمون گفت
-من آخر نفهمیدم جریان علاقه شما به این غذا چیه که تا اسمش میاد نیش جفتتون باز میشه
با این حرف پرت شدم به شب عروسی سینا من شدیدا هیجان زده بودم از یه ماه قبل فکر لباس و آرایشگاه و اینا بودم و در نهایت یه پیراهن بلند قرمز دکلته پوشیدم که جنسش ساتن بود و از بغل ران چاک بلند داشت پیراهن ساده ای بود که من با پوشیدن دستکش های توری مشکی رنگ و صندل بند دار مشکی رنگم حسابی بهش جلوه داده بودم آرایشگر جلوی موهای بلندم رو محکم جمع کرده بود و پشتش رو ساده فر کرده بود رژ قرمز آخرین چیزی بود که کارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
با صدای خوبه عکاس دستاش از بدنم جدا شد و من برای پوشیدن مانتو به اتاق پرو پناه بردم تو آینه به خودم نگاه کردم تموم تنم گر گرفته بود و جای دستاش روی کمرم می سوخت مدت ها بود از لمس شدن تنم توسط یه مرد هراس داشتم مدت ها بود دلم نمی خواست هیچ مردی لمسم کنه بغلم کنه ببوستم می ترسیدم دلم بلرزه یا دل بدم به دل یه من و تاریخ و تلخی هاش برام تکرار بشه نه نباید بشه سینا و مانلی برای ادامه عکساشون موندن و شروین و ستاره هم رفتن دنبال مادر شروین تا با هم بیان من هم قرار بود باهاشون برم اما مامان زنگ زد و گفت که تو تالار دست تنها مونده و من زودتر برم پیشش و من به ناچار با سهند همراه شدم تموم راه ساکت بودیم و به موزیک گوش می کردیم دم در تالار رسیدیم با گفتن مرسی خواستم پیاده بشم که سهند گفت
-خیلی خوشگل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
اصلا من باید چی کار می کردم چطوری رفتار می کردم چه عجیب بود کسی که آشناترین کسم بود غریبه ای شده بود که دستپاچه نمی دونستم چطور رفتار کنم اون آشناترین غریبه زندگی من بود طوری وانمود کنم که این طور نیست که وجود نداره که فراموش کنم اما چی رو فراموش کنم نفس کشیدن رو؟من به اندازه نفس کشیدن هام به دوست داشتنش عادت کرده بودم همه این افکار تو یه ثانیه گذشت و ثانیه دوم اون برگشت و همون چیزی شد که ازش واهمه داشتم نگاهم به نگاه گیرا و نافذش گره خورد و جهانم ایستاد زلزله اومد و هر چی تو این زمان ساخته بودم فرو ریخت قیامتم رسید و قلبم نمیزد صداش تو گوشم پیچید
-به به ساحل خانم بی معرفت پارسال دوست امسال آشنا چه عجب شما رو زیارت کردیم
چرا همیشه عاشق بدهکاره و معشوق طلبکار کدوم محکمه ی ناعادلانه ای من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Shamim1376

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/9/20
ارسالی‌ها
157
پسندها
906
امتیازها
4,963
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
به محض نشستنم ستاره پرسید
- چی می گفت؟
نگاهم رو به سهند و سینا دوختم
- چی داره بگه چرت و پرت
کمی بعد سهند کنار ما جا گرفت تصمیم گرفته بودم ندید بگیرمش تا بهم خوش بگذره مگه برادر من چند بار ازدواج می کرد که من شب عروسیش رو به خاطر ماهان از دست بدم دست ستاره رو گرفتم و به وسط مجلس بردم تا برقصیم کم کم بقیه جوون های فامیل به ما پیوستن و جایگاه رقص پر از آدم شد و جا برای حرکت نبود چراغ ها خاموش شد و رقص نور روشن چشم چشم رو نمی دید در بین رقص دست کسی رو دور مچ دستم حس کردم و ناگهان در آغوش کسی فرو رفتم بوی عطر تلخش ریه هام رو پر کرد سر بالا آوردم و چشمم در اون تاریکی به نگاه داغش گره خورد نفس کم آوردم فضا برام خفه کنند بود خاطرات داشت دیوونه ام می کرد دستم رو آزاد کردم و به حیاط پناه بردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا