• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان خدای زمینی بانو | ریحانه عسکری کاربر انجمن یک رمان

ملورین آسل

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/5/24
ارسالی‌ها
23
پسندها
69
امتیازها
90
سن
17
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
به چمن‌زاری که با رنگ سبز شروع می‌شد و با رنگ سرخابی تموم می‌شد کلی گل‌ها و گیاه‌های عجیب غریب و زیبا بود ؛ ولی اونا در برابر چیزی که جلو من بودن هیچ بود،‌درخت خیلی بزرگی اونجا بود که انگار هزاران سال سن داشت به جای برگ سنگ‌های کریستال مانندی از اون آویزون بود خیلی زیبا بود جوری که نمی‌خواستم ازش چشم بردارم سرم رو که بالا آوردم بیشتر سر جای خودم خشکم زد ماه به زیبایی خودش رو نشون می‌داد خیلی زیبا بود نگار که نزدیک‌ترین جا به ماه بود، ماه خیلی بزرگ و زیبا دیده می‌شد و یک آسمون پرستاره که ستاره‌ها به خاطر اینکه هیچ نوری نبود مخفی نشده بودند همینجور که در حال نگاه کردن و لذت بردن از منظره بودم که لیلی بهم گفت:
- بفرمایید ارباب جوان.
رفتیم و زیر اون درخت نشستیم لیلی شروع کرد به درآوردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] F.MIRI❁

ملورین آسل

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/5/24
ارسالی‌ها
23
پسندها
69
امتیازها
90
سن
17
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
- ارباب جوان سر خدمتکار هستم حالتون خوب بوده این مدت.
من هم با بی‌میلی جواب دادم:
- بله ممنون.
سرخدمتکار هم یک لبخند زد و گفت:
- مثل اینکه از دیدن من خیلی خوشحال شدین، اومدم یک خبری بهتون بدم ،سه روز دیگه کلاس خصوصی‌تون تموم میشه و به مدرسه پلار بهترین مدرسه جادوگری منتقل میشین
- چ...چی بهترین مدرسه جادوگری؟ یعنی می‌تونم به طور اختصاصی جادو یاد بگیرم؟
- بله درسته ،چون اون روز خودم کارتون رو دیدم و مقام بالایی دارین بدون ارزیابی وارد مدرسه شدین، امیدوارم در مدرسه اوقات خوبی رو سپری کنید، لباس و وسایل مدرسه‌تون رو تا چند روز دیگه براتون می‌فرستم.
من هم با خوشحالی جواب دادم :
- خیلی ممنون.
و من که توی دنیای خودم بودم و خوشحال بودم که یهو صداش یک صدا شنیدم :
- ارباب جوان، ارباب جوان.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] F.MIRI❁

ملورین آسل

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/5/24
ارسالی‌ها
23
پسندها
69
امتیازها
90
سن
17
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
من کیف کوچیکم رو برداشتم بقیه وسایلم توی کالسکه دیگه بود که اون رو خدمتکارها می‌آوردن.
بالا رو که نگاه کردم جلوی مدرسه نوشته بود به مدرسه جادوگری پلار خوش آمدید؛ مدرسه شبیه قصر درست شده بود بزرگ بود ولی اصلاً به پای قصر آلار نمی‌رسید و یک قصر نسبتا خوب و اشرافی بود اطرافمو که نگاه کردم پسرها و دخترها رو دیدم که اون دور و اطراف بودن و لباس‌هایی با رنگ‌های مختلف پوشیده بودن بعضی‌ها هم لباسشون عین من آبی بود ولی به جای یک نوار طلایی با یک نوار ساده آبی تزئین شده بود .
بیشتر که اطرافمون رو نگاه کردم بعضی از پسرها و دخترها هم روی لباسشون نوار سیاه، صورتی، سبز، بنفش و قرمز بود.
بچه‌ها خیلی از من بزرگتر بودن البته بچه‌های کوچک‌تر هم دیده می‌شدند ولی بازم بنظر از من بزرگ‌تر بودند .
در ورودی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] F.MIRI❁

ملورین آسل

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/5/24
ارسالی‌ها
23
پسندها
69
امتیازها
90
سن
17
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
بعد من وسایل اضافی رو گذاشتم توی کمد و وسایلم رو مرتب کردم و به سمت مدیر رفتم و بهش گفتم :
- من آمادم.
اونم اشاره کرد به جلو و ما به سمت جلو رفتیم دوباره دو آسانسور دیگه جلومون بود ولی دیگه خبری از راه پله نبود و ما این بار سوار آسانسور سمت راست شدیم و وقتی سوار شدیم
یک دکمه بالا و زیرش سه بار عدد یک تا شش نوشته شده و یک دکمه بود و بالای هر کدوم از یک تا شش‌ها یک، دو و سه نوشته شده بود و مدیر روی عدد یک که توی ردیف اول بود زد و بعد از چند لحظه آسانسور ایستاد و ما به طبقه رسیدیم و از آسانسور بیرون رفتیم و ما از در رد شدیم و وقتی از در رد شدیم و من شش در به رنگ صورتی که روش قلب کشیده شده بود، سبز که یک نمایی از طبیعت رو نشون می‌داد، یک در بنفش که یک گوی وسطش کشیده شده بود و یک در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] F.MIRI❁

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا