- ارسالیها
- 28
- پسندها
- 132
- امتیازها
- 490
- مدالها
- 1
- سن
- 17
- نویسنده موضوع
- #21
به چمنزاری که با رنگ سبز شروع میشد و با رنگ سرخابی تموم میشد کلی گلها و گیاههای عجیب غریب و زیبا بود ؛ ولی اونا در برابر چیزی که جلو من بودن هیچ بود،درخت خیلی بزرگی اونجا بود که انگار هزاران سال سن داشت به جای برگ سنگهای کریستال مانندی از اون آویزون بود خیلی زیبا بود جوری که نمیخواستم ازش چشم بردارم سرم رو که بالا آوردم بیشتر سر جای خودم خشکم زد ماه به زیبایی خودش رو نشون میداد خیلی زیبا بود نگار که نزدیکترین جا به ماه بود، ماه خیلی بزرگ و زیبا دیده میشد و یک آسمون پرستاره که ستارهها به خاطر اینکه هیچ نوری نبود مخفی نشده بودند همینجور که در حال نگاه کردن و لذت بردن از منظره بودم که لیلی بهم گفت:
- بفرمایید ارباب جوان.
رفتیم و زیر اون درخت نشستیم لیلی شروع کرد به درآوردن...
- بفرمایید ارباب جوان.
رفتیم و زیر اون درخت نشستیم لیلی شروع کرد به درآوردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر