فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان خدای زمینی بانو | ریحانه عسکری کاربر انجمن یک رمان

ملورین آسل

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
32
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #31
بعد چند دقیقه مدیر معلم هر دو با هم با لبخند به سمت من اومدن و معلم من رو صدا زد و گفت:
- می‌بینم که کارتون تو این دو هفته فوق العاده بوده، از فردا می‌تونید توی کلاس‌های عمومی هم شرکت کنید.
من هم خیلی خوشحال شدم و دوباره برگشتم سر تمرینم و بعد تموم شدن کلاس‌ها رفتم خونه.
روز بعد شد من آماده شدم به سمت مدرسه اومدم برای کلاس‌های عمومی سمت کلاس رفتم و معلم رو دیدم که دم در کلاس منتظر ایستاده بود و من رو دید، به طرف اومد و با هم به سمت کلاس‌های عمومی رفتیم اونجا بچه‌های رشته‌های مختلف رو دیدم که به صف شده بود و منتظر ایستاده بودند و یک آدم بزرگ‌تر که چهره آشنایی داشت و به نظر معلم بود رو دیدم، آها اون یکی از کسایی بود که اون روز توی صبحگاه پشت مدیر ایستاده بود معلم من رو به طرف صف برد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ملورین آسل

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
32
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #32
بچه‌ها رو دیدم که انگار از روی ترس از من یکم دور شدن و به حالت نظام و مرتب ایستادند، بعد هم معلم درس رو داد و تموم کرد و من در مورد چگونگی ایجاد پورتنال و وردهای دیگه در مورد پورتنال رو هم فهمیدم خیلی جالب بود، کلاس تموم شد داشتم به سمت بیرون رفتم بچه‌ها رو دیدم که بعد از مدرسه داشتن به سمت ساختمان بزرگ می‌رفتن.
به خونه که رفتم موقع خوردن شام از لیلی پرسیدم که اونجا کجاست اون هم بعد از اینکه ازش سوال پرسیدم چند دقیقه مکث کرد و گفت:
- خوابگاه.
- خوابگاه چیه لیلی؟
وقتی بچه‌ها از یه راه دور میان مدرسه برای راحتی به خوابگاه میرن و اونجا می‌مونن اشراف برای راحتی فقط اجازه بردن یک خدمتکار همجنس دارن، دوست دارید برید اونجا؟
- نمی‌دونم.
- نگران نباشید شما هیچ اجباری ندارید ولی اگه دوست دارید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ملورین آسل

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
32
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #33
وقتی بیدار شدم توی اتاق خودم بودم و لیلی رو دیدم که کنار تختم نشسته بود و دستم رو گرفته بود و خوابش رفته بود.
ناخودآگاه یک تکون خوردم و لیلی رو بیدار کردم و صورت نگرانش و سوالات تموم نشدنیش رو شنیدم:
- آرت...ارباب جوان حالتون خوبه؟ خیلی درد داری؟ چی شده؟ چیکارت کردن؟ کجات درد می‌کنه؟ اونا کی... .
- یه کمی بهترم اول خیلی درد داشتم ولی الان خیلی بهترم.
لیلی هم یه حاله ترسناک به خوش گرفت و قدرتش رو ناخداگاه آزاد کرد و گفت:
- اون عوضی... .
بعد بهم‌ نگا کرد و چشماش رو بست و یه نفس عمیق کشید و گفت:
- فعلا براتون یه سوپ سبک آماده می‌کنم و میارم لطفاً استراحت کنید و یکم منتظر شید. وقتی بلند شد دست لیلی رو دیدم که یه طرفش سیاه شده بود و شبیه نفرین بود ناخداگاه دستش رو گرفتم و اون بخاطر درد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا