- ارسالیها
- 32
- پسندها
- 145
- امتیازها
- 490
- مدالها
- 1
- سن
- 17
- نویسنده موضوع
- #31
بعد چند دقیقه مدیر معلم هر دو با هم با لبخند به سمت من اومدن و معلم من رو صدا زد و گفت:
- میبینم که کارتون تو این دو هفته فوق العاده بوده، از فردا میتونید توی کلاسهای عمومی هم شرکت کنید.
من هم خیلی خوشحال شدم و دوباره برگشتم سر تمرینم و بعد تموم شدن کلاسها رفتم خونه.
روز بعد شد من آماده شدم به سمت مدرسه اومدم برای کلاسهای عمومی سمت کلاس رفتم و معلم رو دیدم که دم در کلاس منتظر ایستاده بود و من رو دید، به طرف اومد و با هم به سمت کلاسهای عمومی رفتیم اونجا بچههای رشتههای مختلف رو دیدم که به صف شده بود و منتظر ایستاده بودند و یک آدم بزرگتر که چهره آشنایی داشت و به نظر معلم بود رو دیدم، آها اون یکی از کسایی بود که اون روز توی صبحگاه پشت مدیر ایستاده بود معلم من رو به طرف صف برد و...
- میبینم که کارتون تو این دو هفته فوق العاده بوده، از فردا میتونید توی کلاسهای عمومی هم شرکت کنید.
من هم خیلی خوشحال شدم و دوباره برگشتم سر تمرینم و بعد تموم شدن کلاسها رفتم خونه.
روز بعد شد من آماده شدم به سمت مدرسه اومدم برای کلاسهای عمومی سمت کلاس رفتم و معلم رو دیدم که دم در کلاس منتظر ایستاده بود و من رو دید، به طرف اومد و با هم به سمت کلاسهای عمومی رفتیم اونجا بچههای رشتههای مختلف رو دیدم که به صف شده بود و منتظر ایستاده بودند و یک آدم بزرگتر که چهره آشنایی داشت و به نظر معلم بود رو دیدم، آها اون یکی از کسایی بود که اون روز توی صبحگاه پشت مدیر ایستاده بود معلم من رو به طرف صف برد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر