• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جمجمه‌ی شیطان | معصومه.عین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 259
  • بازدیدها 6,775
  • کاربران تگ شده هیچ

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
312
پسندها
1,890
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #251
زمزمه‌یِ او جا مانده در گذر زمان و تبدیل شده به گذشته، چند دقیقه بعد که جز صدای مشت‌هایِ هرمز و فریادهایِ سمیعی چیزی برای شنیده شدن نبود، پاشا یک دستش را بلند کرد و با حرکتی کوتاه و لحنی دستوری گفت:
-کافیه.
تک کلمه‌اش هرمز را مجاب کرده برای عقب کشیدن، مشتی که در هوا به مقصدِ گونه‌یِ او نگه‌داشته بود، آرام، پایین آورد ولی پیچک انگشتانش را از دورِ یقه‌یِ مچاله شده و رنگ گرفته با سرخی خون، باز نکرد. هر چند که سمیعی حتی نایِ نفس کشیدن هم نداشت، حرکت کردن که پیشکش ولی در عوض، هرمز تند و پشت سر هم نفس می‌کشید. سینه‌اش به سرعت بالا و پایین میشد و با هر نفس، حجم زیادی از اکسیژن راهی ریه‌هایش، درست برخلاف سمیعی که به زحمت و با تنفس‌های نصفه‌نیمه، قدری اکسیژن به قلبِ سرعت گرفته‌اش می‌رساند.
حس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
312
پسندها
1,890
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #252
قدری سر کج کرد و نگاهش را به نیم رخ و چشمانِ بسته‌یِ او داد و گوش پر کرد از صدایِ نفسِ به خس‌خس افتاده‌یِ او. نیشخندی روی لب‌هایش جا گرفت و سپس کمر صاف کرده، رو به راست چرخید تا همزمان با شروع قدم زدنش، زبانش هم بچرخد برای گفتن.
- حتما نامی فخیم رو میشناسی.
نامش لرز انداخت به جانِ سمیعی و صاحبش کجا بود؟ نامی نشسته گوشه‌یِ میز، با یک پایِ قدری کج و پای دیگر صاف، جعبه‌یِ فلزی و طلایی رنگ سیگار را باز کرد برای برداشتن نخی از آن و پاشا بود که سوزن نخ کرد برای بافتن تار و پودِ سخنانش.
-مگه میشه نشناسیش، مطمئنم ماجرای هجده سال پیشم میدونی، فکر نمیکنم کسی باشه که خبر نداشته باشه.
رسیده به نیم قدمیِ دیوار، مسیر کج کرد برای مابقی قدم‌هایش، چون مسیری که از دستِ نامی سویِ لب‌هایش کج می‌شد.
- ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
312
پسندها
1,890
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #253
علامت سوال پرسشش گره خورد با خاکستری دودی که مقابل نامی قد علم می‌کرد، می‌رقصید و دلبری می‌کرد برای پس زدنِ طرحِ شعله‌های وحشی آتش از سیاهی چشمانِ او ولی دلبری‌اش برای این مردِ کینه‌توز، راه به جایی نداشت. هنوز هم سرخی آتش مقابل چشمانش چرخ می‌زد و به یادش می‌آورد دقایقی که سرگردان میان شعله‌های آتش، به دنبال راهی برای گریختن می‌گشت ولی راهی برایش نبود، چون سمیعی که گریز برایش بی‌معناترین واژه در آن لحظه بود و محکوم به سپری کردن آن لحظات.
و آن لحظه همراه شد با صاف ایستادن پاشا و سپس دوباره دست به جیب شدن و پی گرفتن جمله‌ای که پیشتر به نقطه سر خط گرهش زده بود.
- ولی این وسط یه نفر زنده مونده. کیهان کیان، همون طرف به اصلاح معامله.
واژه‌یِ معامله را با نیشخندی ادا کرد و چشمانش شکار کردند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
312
پسندها
1,890
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #254
تهدیدش به مرگ کارساز بود؟ سمیعی دست از لجاجت برداشته و به حرف می‌آمد یا آنقدر تعلل می‌کرد تا از زور درد و به احتمال زیاد، دوباره افتادن هرمز به جانش، آخرین نفسش را هم بکشد؟ همان لحظه هم حس می‌کرد روحش کالبدش را بدرود گفته با آن دردی که فشار دست پاشا به جانش انداخته بود، حس می‌کرد تمام جسمش در حال له شدن است، نفس گیر سینه‌اش بود و قلبش به‌سان فردی تک افتاده در غربت، به کنج سینه‌اش پناه برده و حتی دیگر نایِ سرعت بخشیدن به تپش‌هایش را نداشت.
لب فشرده روی هم برای عقب کشیدنِ آوایِ دردآلودی که قصد خروج از گلویش را داشت، همچنان به سکوتش ادامه داد تا پاشا، دست عقب کشیده از شانه‌یِ او، لحظه‌ای خیره‌اش ماند و سپس عقب کشید.
رو به هرمز که چرخید، شانه‌ای بالا انداخت و با صدایی آرام ولی طوری که به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
312
پسندها
1,890
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #255
و او چه؟ پاشا بعد از شنیدن زنده بودن نامی چه کرد؟ نام حسش در آن لحظه چه بود؟ تعجب؟ مبهوت شدن؟ گیجی؟ باید حسِ رخنه کرده به جانش را چه می‌نامید، حسی که مخلوطی از هزاران هزار حس مختلف بود؟
شوخی بود مگر نه؟ مگر میشد زنده‌ای از آن آتش بیرون آمده باشد؟ آن جهنم هیچ منافاتی با معجزه نداشت پس دست کدام معجزه به سویِ نامی دراز شده بود که حالا خبر زنده بودنش را، آن هم پس از گذر سالیان می‌شنید؟
او مطمئن بود از مرگِ نامی، مطمئنش کرده بودند که احدی زنده از آن عمارت خارج نشده، پس این چه بود که شنیده بود؟ به حتم سمیعی حرفی در هوا پرانده بود که خودش را نجات دهد، چنین چیزی حتی با معجزه هم همخوانی نداشت.
نگاهش با هجوم هزاران حس به تیرگی‌اش و همراه شده با حیرت، خیره به سمیعی بود و نگاهِ هرمز چرخیده سویِ پاشا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
312
پسندها
1,890
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #256
دستورش که با چشمی از سویِ هرمز پاسخ شنید، چرخیده به پشت، با دستانی فرورفته در جیب، قدم‌هایش را سویِ پله‌ها کشاند و گام‌های افکارش به کدام سو برداشته می‌شدند؟ دروغ نبود اگر می‌گفت از دمِ شنیدن زنده بودن فخیم، هزاران جور فکر گوشه به گوشه‌یِ مغزش را تار زده بودند. هجده سال با تصورِ مرگ فخیم سپری شده بود و حالا، فردی نشسته رو به رویش، دم از زنده بودن او می‌زد و این با منطق جور بود؟ مگر می‌شد جنبده‌ای زنده از آن آتش بیرون آمده باشد؟منطقی نبود ولی وقتی تکه‌های پازل کنار هم چیده می‌شدند پای منطق هم به میان کشیده میشد، کیهان دلیلی جز چنین چیزی برای نشان دادن خودش نداشت، با عقل جور در نمی‌آمد اینکه زیردستی بخواهد انتقام رئیسش را بگیرد مگر در صورتی که رئیس زنده باشد و خودش به قصد انتقام برگردد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo
  • poker
واکنش‌ها[ی پسندها] Masoome.e

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
312
پسندها
1,890
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #257
یک زن و یک پسر بچه به چه کارشان‌ می‌آمد جز جهنم کردنِ زندگی آن زن تا ابد و کشته شدن پسرش برای اعضای بدنش و یا فروخته شدنش برای کار اجباری؟جز اینکه اتفاق دیگری انتظارشان را نمی‌کشید. حاضر بود تا آخر عمر زیر سقفی که یوسف هم در آن زندگی می‌کند زندگی کند ولی حتی دقیقه‌ای را از سرنوشت شومی که برایش در نظر گرفته بودند تجربه نکند. چگونه می‌توانست هر روز بمیرد و روز بعد دوباره زنده شود و آماده برای مرگی دیگر؟ نه، نمی‌توانست، نه خودش تحمل چنین وحشتی را داشت و نه حتی می‌توانست فرزندش را به دست کسانی که به حتم رحم برایشان مسخره‌ترین واژه بود بسپارد. باید فرار می‌کردند، به هر طریقی که میشد.
نگاهِ غرق در وحشتش را از زمینِ زیر پایش گرفت و سر چرخانده به اطراف، محوطه‌یِ نسبتا بزرگ مقابلش را از نظر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo
  • poker
واکنش‌ها[ی پسندها] Masoome.e

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
312
پسندها
1,890
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #258
ایستاده سر جایش، میثاق هم که به اجبار متوقف شد، دوباره فریادِ درد سر داد تا مردی که پشت سرشان قدم برمیداشت، رسیده کنارشان، درست همان دم که مابقی هم از بابت صدایِ ثمین متوقف شده و به پشت سر می‌چرخیدند، لحظه‌ای نگاهی به صورتِ مچاله شده‌یِ او انداخت و سپس بی هیچ حسی در صدایش و لحنی دستوری گفت:
- واینسا، راه بیفت.
ایستادنش کنار ثمین، برای بالا رفتنِ دوزِ وحشتش کافی بود ولی حالا که تن داده بود به فرار، باید تا انتهایش پیش می‌رفت. حاضر بود بمیرد ولی گرفتار طوفانی که انتظارشان را می‌کشید نشود.
بی‌توجه به دستورِ لحنِ او، دستش را بیشتر به شکمش فشرد و پس از گفتن آخی این‌بار پررنگ‌تر از قبل، زانوانش را خم کرد و همان‌جا روی زمینِ یخ زده، زانو زد تا میثاق هم، هم‌پایش و از بابت هنوز دست در دست مادرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo
  • Sad
واکنش‌ها[ی پسندها] Masoome.e

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
312
پسندها
1,890
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #259
رسیده به درگاه، ثمین هم به دو قدمی خروج از حیاط رسید، دست میثاق را رها کرد و با فشردن کف دستش روی کمر او، او را قدمی جلوتر از خود کشاند و حالا فاصله‌یِ میثاق شد تک قدم و فاصله‌یِ ثمین دو قدم و همان تک قدم هم تمام شد تا میثاق گذشته از در، اولین قدم را داخل کوچه‌ای مخروبه بگذارد و ثمین که لبخندی از بابت خروج پسرش و رسیدن خودش به تک قدمی خروجی رو لب‌هایش نشاند.
بلاخره می‌توانستند خودشان را از وحشتی که گرفتارشان کرده بود رها سازند ولی تصورش از موفقیت آمیز بودن گریختن‌شان در دم تبدیل به خیالی خام شد،با ایستادن مرد با قدمی فاصله از ورودی اتاق و دراز کردن دستش به جلو و سپس فشردن انگشتش روی ماشه.
گلوله شلیک شد تا صدایش پیچیده در گوشِ ثمین، پیش از اینکه فرصت خروج از حیاط را داشته باشد، همانجا،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo
  • Sad
واکنش‌ها[ی پسندها] Masoome.e

masoo

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
312
پسندها
1,890
امتیازها
11,833
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #260
گفت برو، گفت برو و نمان، گفت حداقل تو خودت را نجات بده، برو حداقل تلاشم برای فرار هیچ نشده باشد، برو که بدانم مرگم توانسته فرزندم را نجات دهد، برو، برو که برگشتت هیچ سودی برای من، منی که نفس‌هایم به شماره افتاده و نای ادامه دادن ندارند، ندارد. از او خواست برود، از اویی که نمی‌توانست مادرش را رها کرده و برود، مگر که را جز او داشت؟ که را داشت که حالا باید او را هم از دست می‌داد؟ میثاق ده ساله تنها بود، تنهاتر از هر کسی، آنقدر تنها که حتی مرگ هم سراغش را نمی‌گرفت تا خلاص شود از هر چه سختی که در آن ده سال تحمل کرده بود و حالا باید مادرش را هم رها میکرد و تا دامن بزند به این تنهایی. نه، نمیخواست برود، نمیخواست، نمیخواست و برای همین خودش را جلو کشید برای ورود به حیاط و دوباره ثمین بود که مانعش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo
  • Sad
واکنش‌ها[ی پسندها] Masoome.e

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا