- تاریخ ثبتنام
- 25/5/24
- ارسالیها
- 312
- پسندها
- 1,890
- امتیازها
- 11,833
- مدالها
- 9
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #251
زمزمهیِ او جا مانده در گذر زمان و تبدیل شده به گذشته، چند دقیقه بعد که جز صدای مشتهایِ هرمز و فریادهایِ سمیعی چیزی برای شنیده شدن نبود، پاشا یک دستش را بلند کرد و با حرکتی کوتاه و لحنی دستوری گفت:
-کافیه.
تک کلمهاش هرمز را مجاب کرده برای عقب کشیدن، مشتی که در هوا به مقصدِ گونهیِ او نگهداشته بود، آرام، پایین آورد ولی پیچک انگشتانش را از دورِ یقهیِ مچاله شده و رنگ گرفته با سرخی خون، باز نکرد. هر چند که سمیعی حتی نایِ نفس کشیدن هم نداشت، حرکت کردن که پیشکش ولی در عوض، هرمز تند و پشت سر هم نفس میکشید. سینهاش به سرعت بالا و پایین میشد و با هر نفس، حجم زیادی از اکسیژن راهی ریههایش، درست برخلاف سمیعی که به زحمت و با تنفسهای نصفهنیمه، قدری اکسیژن به قلبِ سرعت گرفتهاش میرساند.
حس...
-کافیه.
تک کلمهاش هرمز را مجاب کرده برای عقب کشیدن، مشتی که در هوا به مقصدِ گونهیِ او نگهداشته بود، آرام، پایین آورد ولی پیچک انگشتانش را از دورِ یقهیِ مچاله شده و رنگ گرفته با سرخی خون، باز نکرد. هر چند که سمیعی حتی نایِ نفس کشیدن هم نداشت، حرکت کردن که پیشکش ولی در عوض، هرمز تند و پشت سر هم نفس میکشید. سینهاش به سرعت بالا و پایین میشد و با هر نفس، حجم زیادی از اکسیژن راهی ریههایش، درست برخلاف سمیعی که به زحمت و با تنفسهای نصفهنیمه، قدری اکسیژن به قلبِ سرعت گرفتهاش میرساند.
حس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.