- تاریخ ثبتنام
- 28/7/23
- ارسالیها
- 837
- پسندها
- 5,715
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 20
- سن
- 24
سطح
14
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
***
صدای مادرم و رضا در گوشم میپیچد. با صدایی بلند درباره من چیزهایی میگویند که ای کاش گوشهایم نمیشنیدند. صدای مادرم همچون همیشه راه اشکهایم را باز میکند.
- میبینی رضا! دخترهی نکبت تا لنگ ظهر خوابه و نمیگه پا بشم خونه رو جمع کنم مهمون میاد برای فاتحه.
صدای رضا هم بیشتر از آن، روی اعصاب و معدهام چنگ میاندازد و باعث میشود حالت تهوع بگیرم. حالم بد است، سریع از جایم بلند میشوم تا خود را به سرویس برسانم. از روی تخت خود را به پایین سُر میدهم و به سمت درب اتاق قدم برمیدارم. خنکیِ کف اتاقم به پاهای برهنهام اصابت میکند و سرمای جان فرسا را به مغز و استخوانم وارد میکند. نفس عمیقی کشیدم و دستم را روی دستگیره در گذاشتم و دستگیره را فشردم. بیرون که میآیم، مادرم در هال کوچکمان که...
صدای مادرم و رضا در گوشم میپیچد. با صدایی بلند درباره من چیزهایی میگویند که ای کاش گوشهایم نمیشنیدند. صدای مادرم همچون همیشه راه اشکهایم را باز میکند.
- میبینی رضا! دخترهی نکبت تا لنگ ظهر خوابه و نمیگه پا بشم خونه رو جمع کنم مهمون میاد برای فاتحه.
صدای رضا هم بیشتر از آن، روی اعصاب و معدهام چنگ میاندازد و باعث میشود حالت تهوع بگیرم. حالم بد است، سریع از جایم بلند میشوم تا خود را به سرویس برسانم. از روی تخت خود را به پایین سُر میدهم و به سمت درب اتاق قدم برمیدارم. خنکیِ کف اتاقم به پاهای برهنهام اصابت میکند و سرمای جان فرسا را به مغز و استخوانم وارد میکند. نفس عمیقی کشیدم و دستم را روی دستگیره در گذاشتم و دستگیره را فشردم. بیرون که میآیم، مادرم در هال کوچکمان که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.