• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان عصیانگر قرن (جلد دوم) | فاطمه السادات هاشمی نسب نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

جلد اول رمان رو خوندین؟

  • بله مگه میشه اون رو نخونده باشیم.

    رای 1 100.0%
  • بی صبرانه منتظر جلد دوم بودم.

    رای 0 0.0%
  • نه نخوندم. ولی میرم می خونم.

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    1

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
280
امتیازها
1,263
مدال‌ها
3
سن
20
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
رمان عصیانگر قرن (جلد دوم)
نام نویسنده:
فاطمه السادات هاشمی نسب (سادات.82)
ژانر رمان:
#فانتزی
کد رمان: 5681
ناظر: Mobina.yahyazade Mobina.yahyazade


خلاصه:
تا به حال به لحظه ای رسیده اید که دیگر امیدی نباشد؟ برای من آن لحظه درست بالای صخره در نبرد بود. خود را فدا کردم تا جنگ تمام شود و دیدید که چگونه در یک افنجار ناپدید گشتم. پنج سال گذشته است و اکنون زمان بازگشت من به این سرزمین نفرین شده فرا رسیده است. جنگ در کمین انتظار می کشد، بیشتر از همیشه نزدیک است. صدای شیپور های نبرد را عاشقانه گوش کنید، نبردی حماسی که به یکباره عصیان را به اتمام خواهد رساند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Y.SALIMI❁

میکسر آزمایشی + منتقد آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,702
پسندها
8,901
امتیازها
33,973
مدال‌ها
25
سطح
18
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y.SALIMI❁

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
280
امتیازها
1,263
مدال‌ها
3
سن
20
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
باد وزیدن گرفته است و کوه ها فریاد می زنند. چنگال ها آماده ی دریدن هستند. دستور این است، دندان هایتان را تیز کنید، زیرا ما برای خون ریزی باز می گردیم!
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
280
امتیازها
1,263
مدال‌ها
3
سن
20
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
سخن نویسنده:
سلام و صد حرف نگفته، بابت وقفه طولانی ای که بین دو جلد پیش اومد واقعا از تمام مخاطب های رمان عذرخواهی می کنم. باور کنید یا نه قرار بود جلد دوم رو پردیس بنویسه ولی مشکلی براش پیش اومد و نشد. برای همین پس از سه سال، خودم رمان و دست گرفتم و انشالله تا یک ماه آینده تمام خواهد شد. در کل ممنونم که هنوز هم دنبال جلد دوم گشتید و منتظر ما موندید. بریم که رمان رو پر قدرت شروع کنیم. (اگر هنوز مجموعه کابوس افعی رو نخوندید فراموشش نکنید. جادوی کهن هم بعد از این جلد میاد.)
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
280
امتیازها
1,263
مدال‌ها
3
سن
20
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
(راوی)
کارول* با تمام شدن حرف اش به طرف لبه صخره حرکت کرد، دیانا خواست سریع جلو برود و مانع رفتنش شود؛ اما با بالا آمدن ناگهانی یک اژدهای عظیم آن هم درست جلوی صخره از حرکت ایستاد. آتش زیادش که به سمت کارول روانه شد، فریاد دیانا در تمام صحنه ی نبرد پیچید و توجه همه را به خود جلب کرد. کارول جلوی چشم هایشان داخل آتش غرق شد و این صحنه را تمامی دشمنان و یارانش از پایین صخره دیدند.
دیانا که تازه به خود آمده بود با حرکت دست اش اژدها را خشمگین به عقب پرتاب کرد، نگران و وحشت زده به طرف بدن سوخته ی کارول دوید. آتنا بالای سرش ظاهر شد و گریان بدنش را تکان داد. آتنا او را بزرگ کرده بود. منطقی بود که بیشتر دلش برای او بسوزد. سال ها ازش نگهداری کرده بود و برایش حکم مادر را داشت و حال بچه‌اش مرده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
280
امتیازها
1,263
مدال‌ها
3
سن
20
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
دیانا با شنیدن صدای انفجار، در شوک فرو رفت. او آن‌قدر به کارول تاکید کرد که باید زنده بماند، اکنون او کجا رفته بود؟ از جایش برخاست، حیران جلو آمد و آن اطراف را با نگاه گیجش کاووش کرد، او نبود! با ترس و لرز جلوتر آمد. پایین سخره را که نگاه کرد، زانوانش لرزیدند و خود را باخت.
جسد ببری که پایین صخره، بر روی تمام اجساد دیگر افتاده بود، خبر از یک حقیقت تکان دهنده می‌داد. کارول مرده بود. دیانا اما سعی کرد ابتدا خود را آرام کند. نه اشتباه می‌کرد. احتمالا کارول تلپورت کرده بود، محال است که او آن‌قدر الکی و بی‌خود بمیرد! مثلا ببرینه بود.
با ترس از صخره پایین آمد و خود را به بالای سر جسد رساند. راه رفتن روی اجساد دیگر سرباز ها اصلا احساس خوبی به او نمی‌داد. هنگامی که جسد سوخته شده را دید، نفس در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
280
امتیازها
1,263
مدال‌ها
3
سن
20
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
پنج سال گذشته است اما همچنان موجودات زندگی می‌کنند، باد به آرامی می‌وزد و از لا‌به‌لای چمن‌های دشت تایگا عبور می‌کند. هکتور بر روی یک صخره نشسته است. به قولی پنجه‌ی غم ب*غل گرفته و دارد به خاطرات دور فکر می‌کند. خاطراتی که شاید چند ماه بیشتر از آن‌ها نگذشته‌اند اما انگار سال‌هاست که رفته‌اند و دیگر هرگز باز نخواهند گشت.
باد که به پشت گوش‌هایش خورد، نفس عمیقی کشید و چشم‌هایش را بست. چقدر این هوای دلپذیر آرامش بخش است. دمش را کمی تکان داد، می‌خواست ساعت‌ها آن‌جا بخوابد و به افق دشت نگاه کند، اما با زوزه‌ی آلفا که او را صدا می‌زد این آرزویش ناکام ماند.
پنجه‌هایش را کشید، خمیازه کشان به راه فتاد تا با آلفا ملاقات کند. با رسیدن به کارانوس، سر تعظیم فرود آورد و گفت:
" چی شده؟"
آلفا همانزور که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
280
امتیازها
1,263
مدال‌ها
3
سن
20
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
(پنج سال قبل)
به ناگاه با گریه به طرف صخره دوید، او که دیگر نمی‌توانست خود را قانع به زنده ماندن کند، حرف‌های دیانا را نشنیده گرفت. فداکاری آتنا را نادیده گرفت و خواست که خود را رها کند. هرچند با دیدن دایره‌ای نورانی و عجیب در جلوی صخره، سر جایش میخکوب شد. متعجب به آن خیره ماند؛ حیران به انسانی خیره بود که کنار دایره با یک شنل بر سرش ایستاده بود و آن‌ها را نظاره می‌کرد.
در آن تاریکی شب، ماه و ستارگان پشتش قرار گرفته بودند و او را همچون الهگان نشان می‌دادند. او که بود؟ چگونه روی هوا معلق مانده بود؟ پرنسس، اما بی خیال وی شد، او تنها می‌خواست بمیرد تا بقیه را از دست خودش نجات بدهد. نگاهش را از دل آسمان گرفت و بی‌توجه به آن فرد عجیب، به طرف لبه‌ی صخره دوید که با حرف آن ناشناس، از حرکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
280
امتیازها
1,263
مدال‌ها
3
سن
20
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
دختر هیجان‌زده جلوتر آمد که کارول ناخواسته و از روی واکنش عصبی، قدمی به عقب نهاد. دست‌هایش را سریع بالا آورد، جلوی خود گرفت و گفت:
- صبر کن تو کی هستی؟ جلوتر نیا لطفا!
دختر زیباروی با آن موهای بنفش، از حرکت ایستاد و دستش را محکم بر پیشانی‌اش کوبید. با تاسف گفت:
- اوه ببخشید اصلا حواسم نبود که تازه اومدی.
حالت چهره‌اش سریع تغییر کرد، انگار که احوال کارول را به خوبی درک می‌کرد. با لحن آرامی به او خیره شد و گفت:
- اینکه تصمیم گرفتی همراه تاون بیای، یعنی توی شرایط مرگ و زندگی بودی. مگه نه؟
کارول نفس عمیقی کشید، او از کجا خبر داشت؟ آهسته سرش را تکان داد که دختر لبخند تلخی زد. سرش را خم کرد و گفت:
- لیلیت* هستم، اسمت چیه؟
کارول نام او را زیر ل*ب زمزمه کرد و با تاخیر پاسخش را داد. لیلیت دختر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
280
امتیازها
1,263
مدال‌ها
3
سن
20
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
کارول نفس عمیقی کشید، او تازه از دل جنگ بیرون آمده بود، آیا می‌توانست این همه تفاوت و چیز های جدید را حضم کرده و با آن‌ها کنار بیاید؟ یاسمن که رسید، لرزی بر اندام کارول افتاد. تا قبل از آن فکر می‌کرد خودش خیلی با شکوه است، اما اکنون با دیدن این پرنده‌ی زیبا واقعا چیزی برای گفتن نداشت. پرنده با نوک تیز و کوتاهش سرش را جلو آورد. بال‌های بزرگش هر کدام به اندازه‌ی یک درخت کاج ده ساله بود. رنگارنگ بودن بال‌هایش واقعا هوش و حواس شخص را مختل می‌کرد.
یاسمن چشم‌های بزرگ و براقش را جلو آورد و کارول را بررسی کرد. با کنجکاری پرسید:
- جدید اومده؟
لیلیت تاج پر یاسمن را که با حالت زیبایی به پایین افتاده بود نوازش کرد و گفت:
- آره ده دقیقه ایه که تاون آوردتش. خیلی خوب شد اومدی واقعا خسته بودم که اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا