• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه عامی خبرکِش | pen lady (ماها کیازاده) کاربر انجمن یک رمان

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
148
پسندها
520
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
رمان: عامی خبرکِش
نویسنده: pen lady (ماها کیازاده)
ژانر: #فانتزی، #تاریخی، #عاشقانه
کد داستان: ۵۹۷
ناظر:
ستایش؛ ستایش؛

خلاصه: طلسمی گریبان گیر‌ منفورترین ولیعهد تاریخ شد که آن‌ها را بیدار ‌کرد. ولیعهد که معنای عشق را نمی‌دانست، زمانی که برای اوردن همسر زیبارویش راهی رُم می‌شود؛ در دام آن‌ها افتاده و به سرزمینی عجیبی تبعید ‌می‌شود. سرزمینی که خبر‌کِشی از جنس آتش و ظاهری از جنس لطافت در آن زندگی می‌کند! خبرکشی که... .

*عام کلمه‌ای هست که برای رعیت‌زاده و افراد معمولی(عموم) بکار میره و خبر کش به معنای خبر چین هست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sara_D

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
30/5/20
ارسالی‌ها
1,295
پسندها
16,425
امتیازها
39,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • مدیر
  • #2
1000041330.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sara_D

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
148
پسندها
520
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
درون رگ‌هایش علاوه بر خون اصیل‌زادگان، سیاهی وجود داشت و در کالبدش زشتی نهفته بود.
اما وقتی سیاهی باطن شاهزاده از بین رفت که با قلب نفرین شده‌ی او آشنا شد.
اویی که درونش از سیاهی هم سیاه‌تر بود!
اویی که اصیل و اشراف‌زاده نبود؛ اما توانست زشتی کالبد ولیعهد را از بین ببرد و معنای عشق حقیقی را در سرزمین عجیب و الخلقه رانده شدگان به او بیاموزد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
148
پسندها
520
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
زبانش از تشنگی بند آمده بود! چشمانش را به خاطر نور شدیدی که به روی رخش می‌تابید، ریز کرد و با دقت به روبه‌رویش نگریست. هیچی جز شن، ماسه‌ و تپه‌های شتری رنگ مشاهده نکرد؛ قطرات عرق از پیشانی بلندش شر‌شر می‌ریخت و پاهایش سست و ضعیف شده بود. دستش را سایه‌بان صورتش کرد و قدمی برداشت که ناگهان از خستگی نقش بر زمین شد، با صورتی درهم رفته ناله کرد و در جایش به پشت دراز کشید. نفس‌ دردناکی از دهانش خارج شد و شروع به تهدید سربازانی کرد که آن‌جا حضور نداشتند:
- وقتی به پایتخت بازگشتم، شما را به دار می‌آویزم. بی‌عرضه‌های احمق!
لبان درشتش از تشنگی خشک شده و به سفیدی می‌زد. چشمانش را که تار می‌دید بست و به سختی زیر لب سخن گفت:
- مجازات سختی در انتظارتان است.
پرتوهای نور در آن ظهرِ تابستان صورتش را مورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
148
پسندها
520
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
آن دست به سمتش نشانه رفت، سکوت حاکم در صحرای بی‌سر و ته به ترس شاهزاده افزود و باعث شد نفس‌های سریع و کوتاه ولیعهد به گوش بخورد. اندک زمانی گذشت که دودی سفید؛ ولی محو از بدن شاهزاده خارج شد. شاهزاده به خود آمد و سعی کرد آن دستانی که او را در بر گرفته‌اند را رها سازد. خود را به شدت تکان داد و با تیله‌گانی که دودو می‌زد، بانگ داد:
- رهایم کنید... من ولیعهدم! رهایم کنید و جانتان را از تیزی شمشیرم نجات دهید.
رنگ سفید دود به سمت خاکستری و سپس آبی رفت و با شدت بیشتری از تن ولیعهد خارج شده و به کف دست موجود مقابلش ختم می‌شد. انگار که نیروی شاهزاده کم‌کَم از تن درشتش خارج شده و وارد تن جادوگر روبه‌رویش می‌شد. شاهزاده با فریاد خود را تکان داد و سعی کرد بگریزد که ناگهان احساس کرد انرژی و نیرویش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
148
پسندها
520
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
تیله‌گانش را به دخترکی با امواج بلند سیه دوخت که به روی لبه‌ی صخره نشسته و با لذ*ت به او خیره بود. مرد بدون شرم نگاهش را روی نقطه‌نقطه‌ی تن او گرداند؛ دخترکی بود با لباس‌های بلند سیه و پوستی سفید، تیله‌گان مشکینش شرارت را فریاد زده و لبخند سرخش کمی دل را از هراس می‌لرزاند. زیبا بود و در عین‌حال مرموز و شی*طان‌ مانند! دخترک با مهارت از روی قسمتی از صخره‌ که دارای شیب تندی بود، سر خورد و به سمت شاخه‌ای از درخت خشکیده‌ای پرید و از آن آویزان شد. بدون درنگ به روی زمین فرود آمد و به سمت مرد قدم برداشت. با حیرت آستین لباس سفید و اشرافی مرد را گرفت و به آن چشم دوخت. شاهزاده با خشم آستینش را کشید؛ اما او بی‌توجه دور مرد چرخید و پشتش قرار گرفت، سرش را از پشت به او نزدیک کرده و در گوش مرد زمزمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
148
پسندها
520
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
سردرگم و حیران اخم در هم کشید و به دخترک که لبخندی شیطانی بر ل*ب داشت نگریست، آیا واقعاً آن‌ها شعله‌ی آتش بودند که در تیله‌گان مشکین دختر مقابلش جولان می‌دادند؟ بی‌اختیار قدمی عقب رفت، او تبعید شده بود؟ چه کسی جرعت چنین عملی را داشت؟ خشم‌ اندک‌اندک وجودش را در بر گرفت، صورت کشیده‌اش به سرخی رفت و صدایش خراشیده شد:
- چه سخنی بر زبان آوردی؟
دهان‌کجی دخترک ماه چهره خراشی بر دیدگانش ایجاد کرد. قدمی از شاهزاده‌ی خشمگین دور شد و خریدانه نگاهش کرد، زیر ل*ب با خود گفت:
- خوب است! مشتلق کلانی از آن من خواهد شد.
مرد با شگفتی ابرو در هم پیچاند و پرسید:
- چه می‌گویی رعیت‌زاده‌ی... .
با صورتی در هم شده به پیراهن بلند مشکین دختر سفید رخ خیره شد. لباس پاره و کهنه‌اش از بازو دریده و شانه‌های نحیفش برهنه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
148
پسندها
520
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
دخترکِ مسکوت ل*ب‌هایش را غنچه کرد و از مسیر خارج شد. به سمت سنگی عظیم و الجثه رفت. شاهزاده با تعجب به او نگریست که سوت بلندی زد، ناگهان جانوری بزرگ با فرزی تمام از پشت سنگ خارج شد و درحالی که می‌خزید به سمت دخترک حرکت کرد. شاهزاده با دیدن آن جانور طویلِ بی‌دست و پا فریادی زد و با دهانی باز به سمت مخالف دوید، خواست همراه خود را تنها بگذارد تا شکار آن موجود شود و او جان سالم به در ببرد. لحظه‌ای به پشت نگاهی کرد که آن حیوان سبز رنگ و عظیم را درحال پیچیدن به دور دخترک دید، با مشاهده‌ی آن صحنه به سرعت گام‌هایش افزود. رفت و رفت تا جایی که به سه راهی رسید، نفسش به سختی از دهانش خارج شده و کف پاهایش نبض می‌زد. لحظه‌ای خم شد و کف دستانش را بر روی زانو گذاشت که ناگهان آن موجود را دید که با سرعت به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
148
پسندها
520
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
ناگهان مار ایستاد و سرش را برگرداند، نگاه اخطار آمیزش سبب شد قلب شاهزاده از جا کنده و تلپی بر زمین بیوفتد. دخترک با افتخار دست نوازش بر تنه‌ی حیوانش کشید و گفت:
- ای جوان اصیل‌زاده! باری دیگر به من ناسزا بگویی میان‌وعده‌ی دختر من می‌شوی. از من گفتن بود که در آن زمان کاری از دست کسی ساخته نیست.
شاهزاده حیرت زده چشم گشاد کرد و زیر ل*ب نالید:
- دختر تو؟!
ولوم نوایش را بالا برد و با وحشتی که آن را نهان می‌کرد، پرسید:
- نامت چیست ای دختر؟
دخترک با طنازی گردنی تاب داد و با لذ*ت به مسیر روبه‌رویش که جزء شن و خاک چیزی نداشت، نگریست. با ادا ل*ب کج کرد و گفت:
- افسون هستم.
مرد با دهان کجی کمی از او دور شد و تا رسیدن به مقصدشان سکوت کرد، در کمال حیرت آسمان پیرهن سیه بر تن داشت و قصد در آوردن آن را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
148
پسندها
520
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
شک نداشت که آن‌جا جهنم است! جهنمی که از اعمال و گناهان انسان‌ها ساخته شده بود. مارِ افسون دمش را تکان داد و خزید که ناگاه سکوتی سهمگین حاکم آن مکان شد. همه با حیرت گامی عقب رفته و سر تعظیم فرود آوردند. زنانی که چند مرد قفل و زنجیر شده به دنبال‌شان راهی بودند، حریصانه به شاهزاده نگریستند و لبخندهای مضحک و شیطانی بر لبان سیاه‌شان نشاندند. شاهزاده این‌دفعه با وحشت دست افسون را فشرد و زمزمه کرد:
- چرا این‌گونه با ما خیره شده‌اند؟ چرا تعظیم کردند؟
افسون با غرور امواج مشکینش را به پشت راند و زمزمه کرد:
- چون آنان تاکنون ولیعهدی ندیده‌اند، حال بگذار خوش باشند و بدانند که ولیعهدها چه سیما و رخی دارند.
مرد لبی کج کرد و قانع‌شده سرش تکان داد، گفت:
- خوشا به کلامت شیرین سخن!
راست می‌گویی من که قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا