• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه عامی خبرکِش | pen lady (ماها کیازاده) کاربر انجمن یک رمان

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
188
پسندها
598
امتیازها
2,933
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
لبخندی غمگین چهره مرد را نقاشی کرد خیره‌ی چشم‌های کشیده و مشکین افسون شد و جادو شده سرش را نزدیک برد که ضربه‌ی دیگری بر سرش خورده و آخش را در آورد:
- دیگر زیاده‌روی نکن مردک.
خنده‌اش گرفت و با لحنی که قهقهه‌ای بلند در آن نهفته بود، به دخترک مشغول راه رفتن گفت:
- همین دیوانه بازی‌هایت را هم بعد از پیوندمان انجام می‌دهی؟
اما جوابی از دخترک پشت کرده به خود نشنید و لبخند خاصی که بر لبش بود را ندید. رفتند و رفتند که به مسیری شنی رسیدند وجود آن مسیر شنی در جنگل جادویی برای‌شان حیرت آور بود مهرداد به افسون نگریست سپس گفت:
- حال چه کنیم دخترک؟
افسون شانه‌ای بالا انداخت و گوشه‌ی لبانش را به پایین راند:
- نمی‌دانم من تا‌کنون تا به این‌جا پیش نرفته‌ام پسرک!
- پس برویم تا ببینیم دیگر چه بلایی قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
188
پسندها
598
امتیازها
2,933
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
مهرداد متعجب چشم ریز کرد و گفت:
- یعنی... .
- آری... من شیطانی‌ترین حیوان را دارم.
گوشه‌ی لبش را خاراند و ادامه داد:
- وقتی که به دنیا آمده بودم... .
مهرداد مشتاق به اویی که قصد گفتن رازش را داشت گوش سپرد:
- پدر و مادرم پیروان شیطان بودند... آن‌ها مرا تقدیم شیطان کردند و من جسمی شدم برای ورود شیاطین و انجام کارهای پلیدشان... .
چشمان مهرداد از شدت گشاد شدن به درد افتاده بود و قادر به تلکم و گفتن سخنی نبود گیج و حیران سرش تکان داد و گفت:
- متوجه نشدم، تو کالبد... .
- آری من کالبدی هستم که اجنه و شیاطین به آن ورود کرده و به وسیله‌ی من گناهان‌شان را انجام می‌دهند... اما مجازاتش فقط برای من است... برای همین موضوع است که تا ابد به این‌جا تبعید شده‌ام.
مهرداد بازوهای او را در پنجه‌هایش گرفت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
188
پسندها
598
امتیازها
2,933
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
مرد متعجب به سخنان آن‌ها گوش سپرده بود که با علامت دست افسون به معنای برو نگاهی به اطراف کرد. مسیری که پیش می‌رفتند به روشنایی می‌رسید. آرام‌آرام گام برداشت و همان‌طور که خیره ملکه و افسون درحال گفت‌و‌گو بود از آن‌ها دور شد. ناگهان اطراف ملکه را مارهای سیاه و سبز رنگش فرا گرفتند که آماده باش قصد حمله به افسون را داشتند. دخترک با بی‌خیالی نگاهی به ملکه‌ای که از شدت خشم پوستش در حال آتش گرفتن و سوختن بود کرد، دو انگشتش را به سمت دهانش برد و سوت بلندی زد که سکوت همه جا را فرا گرفت. اندکی گذشت که ناگهان زمین شروع به لرزیدن کرد. مهرداد با قدم‌هایی که به خاطر لغزش زمین می‌لرزید را کنترل کرد و با تمام توان به سمت آن دریچه‌ایی که بزرگ‌تر می‌شد و نور بیشتری از خود منتشر می‌کرد، دوید. اما حرکاتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
188
پسندها
598
امتیازها
2,933
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
جا‌م‌هایی طلایی رنگ که کمی‌ پایین‌تر از لبه‌اش با الماس‌های آبی زینت داده‌شده. مرد به سمت جام‌ها دوید و یکی را برداشت که درونش مایعی خونی رنگ دید. انگار که خون شکارچیان را پیدا کرده بود، بدون درنگ اولین جام را روی زمین خالی کرد که صدای جیغ گوش‌خراشی شنیده شد. ملکه با شنیدن ندای گوش‌خراش وحشت زده به سمت دریچه دوید و مارهایش که هر لحظه بیشتر می‌شدند، خود را به روی افسون و انداخته و حواس مار غول‌آسا را پرت کردند. مهرداد دومین جام را خالی کرد که زمین با شدت لرزید و سقف غار شروع به ریزش کرد ملکه خشمگین خود را سریع به مرد رساند و خواست چنگال‌های تیزش را به سمت قلب او نشانه برود که افسون مقابلش پدیدار شد و پنجه‌هایش را گرفت، رو به مهرداد فریاد زد:
- شاهزاده آخرین جام را خالی کنید.
ملکه با فریاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا