- تاریخ ثبتنام
- 22/12/23
- ارسالیها
- 169
- پسندها
- 585
- امتیازها
- 2,863
- مدالها
- 5
سطح
5
- نویسنده موضوع
- #21
مار به دور او روی زمین پر از شن چرخید و افسون سوار بر آن با سرخوشی قهقهای نثارش کرد، مرد ابرو در هم پیچاند و غرید:
- آری بخند که تو قصد نابودی من از این دنیا را کردهای.
دم مار به دور مچ پای مهرداد پیچید و او را بالا برد و باری دیگر کنار افسون خندان که از نشاط گونههای برجستهاش گلگون شده بود، نشاند. کمی گذشت که باری دیگر چشمان نیم باز مرد بسته و سرش به روی شانهی افسون قرار گرفت، اما اینبار افسون کاری نکرد و اجازه داد تا او به راحتی مدتی را به عالم خواب برود. مدتی گذشت که آنها سوار بر حیوان خزندهی افسون از مسیری گرم و شنی میگذشتند. و باز هم شب بود و تاریکی! سالها بود که دخترک روشنایی را به چشم ندیده بود، صدای پرندههایی که در روز آواز میخوانند نشنیده بود! مدت زیادی گذشته و او...
- آری بخند که تو قصد نابودی من از این دنیا را کردهای.
دم مار به دور مچ پای مهرداد پیچید و او را بالا برد و باری دیگر کنار افسون خندان که از نشاط گونههای برجستهاش گلگون شده بود، نشاند. کمی گذشت که باری دیگر چشمان نیم باز مرد بسته و سرش به روی شانهی افسون قرار گرفت، اما اینبار افسون کاری نکرد و اجازه داد تا او به راحتی مدتی را به عالم خواب برود. مدتی گذشت که آنها سوار بر حیوان خزندهی افسون از مسیری گرم و شنی میگذشتند. و باز هم شب بود و تاریکی! سالها بود که دخترک روشنایی را به چشم ندیده بود، صدای پرندههایی که در روز آواز میخوانند نشنیده بود! مدت زیادی گذشته و او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.