- تاریخ ثبتنام
- 31/7/24
- ارسالیها
- 660
- پسندها
- 1,649
- امتیازها
- 10,973
- مدالها
- 11
- سن
- 17
سطح
10
- نویسنده موضوع
- #61
خندهای کرد و نیز گفت:
- نه من میخوام برای این دخترهی سربههوا از یکنفر اونو خواستگاری کنم!
سانیا ابروانش را بالا میدهد.
- منظورتون کیه؟
خسروخان نگاهی بر چهرهی مُستَمَع سانیا انداخت و نیز گفت:
- منظورم خواهرته دیگه، مهنا!
سانیا خوشحال شد که مهنا خواستگار دارد و نمیتواند روی حرف خسروخان حرفی بزند.
- چهقدر خوب! میدونید که مهنا و شهاب چهقدر همدیگه رو دوست دارند؛ اما هیچکدومشون هم از این قضیه چیزی نمیدونن و من دوست دارم هرچه سریعتر این خواستگاری صورت بگیره!
خسروخان لبخندی از جنس اهریمنی زد و سری به خوبه برای سانیا تکان داد.
- خب دیگه من برم که شاید این وصلت رو با اجبار فراوان صورت بگیره!
سانیا سری به (تأیید) و همانطور (خداحافظی) برای پدربزرگش به حرکت درآورد.
- فعلاً مراقب...
- نه من میخوام برای این دخترهی سربههوا از یکنفر اونو خواستگاری کنم!
سانیا ابروانش را بالا میدهد.
- منظورتون کیه؟
خسروخان نگاهی بر چهرهی مُستَمَع سانیا انداخت و نیز گفت:
- منظورم خواهرته دیگه، مهنا!
سانیا خوشحال شد که مهنا خواستگار دارد و نمیتواند روی حرف خسروخان حرفی بزند.
- چهقدر خوب! میدونید که مهنا و شهاب چهقدر همدیگه رو دوست دارند؛ اما هیچکدومشون هم از این قضیه چیزی نمیدونن و من دوست دارم هرچه سریعتر این خواستگاری صورت بگیره!
خسروخان لبخندی از جنس اهریمنی زد و سری به خوبه برای سانیا تکان داد.
- خب دیگه من برم که شاید این وصلت رو با اجبار فراوان صورت بگیره!
سانیا سری به (تأیید) و همانطور (خداحافظی) برای پدربزرگش به حرکت درآورد.
- فعلاً مراقب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.