• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Nargess128
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 48
  • بازدیدها 1,724
  • کاربران تگ شده هیچ

Nargess128

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
631
پسندها
1,533
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
شهاب نمی‌خواست حرفی بزند تا بلکه حس و حال و هوای عاشقانه‌شان به‌هم بریزد.
مینا از دور آن‌ها را می‌پایید تا بلکه بفهمد چه خبر شده است؟!
مهنا لب‌هایش را گزید تا بغضی که تازه به دل او تازیانه کرده بود، نشکند. این همه خوشبختی در وجود او محال بود و محال... .
می‌گفتند:
- عشق به دردنخور و حسی پوچ و الکی است؛ اما همه‌ی آن‌ها دروغ بود. دروغی که انگار نه انگار آن حس شیرین را به زیبایی تجربه کنند؛ اما مهنا انگار حس شهاب را نسبت به خودش می‌توانست دریابد که حال شهاب چگونه است؟! شهاب با لبخندی که به آن زده بود، خیره‌ی عشق آتشین خود شده بود. باید حس خود را بگوید. باید اعتراف کند که به مهنا علاقه دارد. از همان دوازده‌سال‌سن، هرگاه به مهنا خیره میشد، انگار دنیایش را به او هدیه می‌دادند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nargess128

Nargess128

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
631
پسندها
1,533
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #42

مهنا از خوشحالی، در پوست خود نمی‌گنجید. خوشحالی که تا این‌گونه به بدن او سرازیر نشده بود.
- باشه!
شهاب لبخندی زد و نگاهی به چشم‌های میشی‌رنگ‌اش کرد. این دختر را بیشتر از جان‌اش دوست داشت. حتی دنیایش را با این دختر عوض نمی‌کرد؛ حتی یک دانه ارزن!
از مهنا روی گرداند و خواست برود که صدایش را از پشت‌سرش شنید:
- پسرعمو، فردا با همدیگه عمل داریم. یادت که نرفته؟
شهاب از حرف مهنا که به او زد خوشحال گردید. با حس آن‌که قرار است با مهنا عمل جراحی انجام دهد، سر از پا نشناخت و به طرف مهنا برگشت. لبخندی گرم حواله‌ی مهنا کرد و با یک «باشه‌ای» اکتفا کرد و نیز از او دور شد.
مهنا هنوز نیش‌اش تا بناگوش باز بود. خوشحالی یعنی تا این‌ حد و این‌گونه؟
خودش خبر نداشت که قرار است زیادتر از حال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nargess128

Nargess128

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
631
پسندها
1,533
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #43

مهنا با تعجب از آغوش شیما بیرون آمد و نیز به پشت‌سر خود بازگشت و به دکتری که در جلوی آن لبخند تصنعی در لب‌هایش زده بود، خیره شد.
شیما سلام داد؛ ولی مهنا با کمی مکث کردن سلامی به آن مرد داد.
مرد هم در جواب‌شان فقط یک سلام و یک‌ سر تکان‌دادن اکتفا کرد و از کنار مهنا و شیما گذر کرد.
شیما با تعجب به رفتن مرد نگاه کرد و نیز به مهنا گفت:
- این دیگه کی بود؟
مهنا ناگهان پوزخندی زد و گفت:
- این به جای آقای اکبری اومده؟
شیما که از پوزخند مهنا شاخ در آورده بود، نگاه‌اش کرد و گفت:
- آره، فکر کنم. چرا پوزخند زدی؟
مهنا باری‌دیگر پوزخندی زد و گفت:
- معلوم بود خیلی مغروره! همچین غروری بهش دست داده بود که هرکی از راه می‌رسید، بهش احترام می‌ذاشت. انگار رییس‌جمهور مملکت بوده.
شیما به حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nargess128

Nargess128

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
631
پسندها
1,533
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
بی‌خیال دلشوره‌اش شد و در حیاط را باز کرد و آن را بست. سوار ماشین‌اش شد و آهنگی از ضبط خود پلی کرد.
- یه ساعتی که خوابه
یه یادگاری که لابه‌لای برگای کتابه
یه علامت سؤال هنوزم بی‌جوابه
برمی‌گردی یا نه؟
نزدیک؛ اما دورم تو این شب سرد
دنبال یه روزنه‌ی نورم
برمی‌گردی یا نه؟
عشق تو با من رفیقه مرحم زخم عمیقه
یاد تو هستم من امشب بیشتر یک‌دقیقه
نیستی و چشم انتظارم خیره به نور ستاره‌م
یاد تو هستم من امشب بیشتر یک‌دقیقه
فرشی به زیرپاته از برگای زرد و قرمز
فالی بیا بگیریم پای کتاب حافظ
دل می‌رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
یارا، دریاب ما را
عشق تو با من رفیقه مرحم زخم عمیقه
یاد تو هستم من امشب بیشتر یک‌دقیقه
نیستی و چشم انتظارم خیره به نور ستاره‌م
یاد تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nargess128

Nargess128

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
631
پسندها
1,533
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
عمویش از جای خود برخاست و به سوی حیاط به راه افتاد. مهسا و شوهرش آقا مهدی داشتند با یکدیگر صحبت می‌کردند و حواس‌شان از شهاب و مهنا پرت بود. مهنا دردش دیگر برای او طاقت‌فرسا بود و انگاری که مانند یک سنگ در بدن او باشد، این درد را نمی‌توانست تحمل نماید. به یک‌باره از روی مبل برخاست و به چهره‌ای که از نظر ظاهری‌اش چیزی قابل معلوم نبود و از درون دردی در آن تازیانه کرده بود، به سوی دست‌شویی قدمی برداشت. همان که خودش را به دست‌شویی رساند، نخستین کاری که انجام داد، شستن چهره‌ی زیبایش بود؛ اما مهنا فقط دلش از شدت دلشوره درد می‌کرد و کاری از دست او برنمی‌آمد.
دوباره صورت خود را با آب شست. دل‌درد، توان را از او سلب کرده بود و نمی‌توانست کاری انجام بدهد. آب دهانش را فرو داد و به ستونی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nargess128

Nargess128

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
631
پسندها
1,533
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #46

سیمین خانم رویش نمی‌شد که زبان باز کند تا بلکه ماجرای مهنا را بگوید؛ اما باید اکنون مهنا را نجات بدهد.
لبخند تصنعی در لبانش زد و گفت:
- الآن میام سهیلا جان.
سهیلا خانم کمی به شک و دودلی ماند؛ ولی چشم‌هایش را کوچک کرد و نیز با شانه‌ای بالا داده، سرکی به غذاهای امشب کشید. فکر می‌کرد کارهای سیمین خانم به او چه مربوط است که خود را به فلاکت می‌انداخت؟!
سیمین خانم، ضربه‌ای به در دست‌شویی زد که مهنا سراسیمه خود را به در دست‌شویی رساند و سپس در آن را گشود که با مادرش مواجه شد.
مادرش نفس عمیقی کشید و با حالی مشوش، دخترش را نگریست.
مادرش به او گفت:
- مهنا، تو حالت خوبه دخترم؟
مهنا دست مادر خود را گرفت و نیز درحالی‌که از دست‌شویی خارج میشد، گفت:
- نه، می‌خوام برم خونه.
مادرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nargess128

Nargess128

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
631
پسندها
1,533
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #47

شهاب نگاهی به گوشی‌اش انداخت و نیز او همانند مهنا، همان آهنگ مورد علاقه‌ی مهنا را گذاشت.
- به دلم آرامش و حس میدی منو با خوبی زیادیت حرص میدی
تو مثه حادثه خبر نکرده یهو رسیدی
شدی همه دنیام بهونه شعرام ساده بگم حرفامو
دو کلوم حرف حساب باهات دارم آخه من دوست دارم
واقعاً دوست دارم قلباً دوست دارم
دو کلوم حرف حساب باهات دارم آخه من دوست دارم
واقعاً دوست دارم مثه قبلاً دوست دارم
محرم قلبم مرهم دردم
خودمونو سپردم به اون‌که نزدیک‌تره از رگ گردن
تقصیر من نیست که فاصله کم نیست
تو ساحل امنی تو پستی بلندیه موجای طوفانی دریا
شدی همه دنیام بهونه شعرام ساده بگم حرفامو
دو کلوم حرف حساب باهات دارم آخه من دوست دارم
واقعاً دوست دارم قلباً دوست دارم
دو کلوم حرف حساب باهات دارم آخه من دوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nargess128

Nargess128

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
631
پسندها
1,533
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #48


شهاب به سخن می‌آید و سرش را به خاطر حرفی که قرار است بزند، می‌افکند. خجالت او را وادار به همچین کاری کرده بود و نمی‌توانست از علاقه‌ی خود نسبت به مهنا، برای مادرش بازگو کند.
نفسی تازه کرد و گفت:
- می‌خوام صیغه رو باطل کنم. بین من و سانیا هیچی نبوده مامان، باور کن!
سهیلا خانم جلو آمد و دست شهاب را در دست‌هایش گرفت.
- عاشق یه نفری؟
شهاب به یک‌باره، از حرف مادرش جا خورد. انتظار چنین حرفی را از جانب مادرش نداشت.
ابروان مادرش به یک آن بالا رفت و لبخندی مرموز در لبانش جاخوش کرد.
- راستش رو بگو شهاب!
فکر می‌کرد در بازجویی آگاهی پلیس است که موجب بازخواست مادرش قرار گرفته است. به چهره‌ی مادرش خیره شد.
- آره.
حدس سهیلا خانم درست بود؛ اما با دیدن عکس فردی از صفحه‌ی گوشی شهاب،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nargess128

Nargess128

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
631
پسندها
1,533
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
به پاهای جوگندمی‌اش چشم دوخت که هم‌زاد پوست صورت‌اش بود. نگاهش را از آن‌ها گرفت و به چشم‌های نافذ مادرش خیره شد.
نمی‌دانست به مادرش چه جوابی بدهد تا بلکه دست از سر خود بردارد. نفس عمیقی کشید و نیز گفت:
- نه، داشتم می‌رفتم توی تلگرام تا به برسام پیام بدم که دیدم عکسش رو داخل تلگرام گذاشته.
ابروان سهیلا خانم به یک‌باره بالا رفت و با حالت استهزاء گفت:
- شهاب، منم بلانسبت گاوم؟
شهاب مانده بود که چگونه خود را از منجلابی که در دست مادر خود قرار گرفته، نجات پیدا کند.
تمام سعی خود را می‌کرد مادرش متوجه نشود؛ اما اوضاع مدام خراب‌تر و فاجعه‌ی ناگوارتری رخ می‌داد.
سهیلا خانم گفت:
- شهاب، حرف‌هایی که داری می‌زنی رو برای خودت نگهدار که به من نیای دروغ بگی.
شهاب مردی نبود که غرور داشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nargess128

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 13)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا