- نویسنده موضوع
- #41
شهاب نمیخواست حرفی بزند تا بلکه حس و حال و هوای عاشقانهشان بههم بریزد.
مینا از دور آنها را میپایید تا بلکه بفهمد چه خبر شده است؟!
مهنا لبهایش را گزید تا بغضی که تازه به دل او تازیانه کرده بود، نشکند. این همه خوشبختی در وجود او محال بود و محال... .
میگفتند:
- عشق به دردنخور و حسی پوچ و الکی است؛ اما همهی آنها دروغ بود. دروغی که انگار نه انگار آن حس شیرین را به زیبایی تجربه کنند؛ اما مهنا انگار حس شهاب را نسبت به خودش میتوانست دریابد که حال شهاب چگونه است؟! شهاب با لبخندی که به آن زده بود، خیرهی عشق آتشین خود شده بود. باید حس خود را بگوید. باید اعتراف کند که به مهنا علاقه دارد. از همان دوازدهسالسن، هرگاه به مهنا خیره میشد، انگار دنیایش را به او هدیه میدادند...
مینا از دور آنها را میپایید تا بلکه بفهمد چه خبر شده است؟!
مهنا لبهایش را گزید تا بغضی که تازه به دل او تازیانه کرده بود، نشکند. این همه خوشبختی در وجود او محال بود و محال... .
میگفتند:
- عشق به دردنخور و حسی پوچ و الکی است؛ اما همهی آنها دروغ بود. دروغی که انگار نه انگار آن حس شیرین را به زیبایی تجربه کنند؛ اما مهنا انگار حس شهاب را نسبت به خودش میتوانست دریابد که حال شهاب چگونه است؟! شهاب با لبخندی که به آن زده بود، خیرهی عشق آتشین خود شده بود. باید حس خود را بگوید. باید اعتراف کند که به مهنا علاقه دارد. از همان دوازدهسالسن، هرگاه به مهنا خیره میشد، انگار دنیایش را به او هدیه میدادند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.