- تاریخ ثبتنام
- 17/10/23
- ارسالیها
- 508
- پسندها
- 4,361
- امتیازها
- 17,273
- مدالها
- 19
سطح
14
- نویسنده موضوع
- #31
بادِ سردِ شب، شیشههای بلند مجتمع را به نرمی میلرزاند. تاریکی از راهروها بالا خزیده بود و سایهها، بیصدا بر دیوارها رژه میرفتند. شایان، کلید مخصوصش را در قفل چرخاند و وارد شد. طبقات خاموش بودند. هیچکس نبود. طبیعی هم بود، روز کاری به پایان رسیده بود اما او بازگشته بود، بهدلیل انبوهی از کارهایی که دیگر فرصتی برای تعویق نداشتند.
چراغ اتاقش را روشن کرد. نور زرد، آرام روی اسناد پخش شد. کت را از تن کند، آستینها را بالا زد. لحظهای ایستاد. حتی سکوتِ اینجا، شبیه به فضای بیمارستان بود؛ خفه و بیرمق.
پروندهها یکی پس از دیگری گشوده شدند. یادداشتهایی پراکنده، اسناد بررسینشده، و ایمیلهایی که باید پاسخ داده میشدند. برخی مربوط به پروندههای تعلیقی بود که منتظر نظر نهایی بخش نظارت بودند؛...
چراغ اتاقش را روشن کرد. نور زرد، آرام روی اسناد پخش شد. کت را از تن کند، آستینها را بالا زد. لحظهای ایستاد. حتی سکوتِ اینجا، شبیه به فضای بیمارستان بود؛ خفه و بیرمق.
پروندهها یکی پس از دیگری گشوده شدند. یادداشتهایی پراکنده، اسناد بررسینشده، و ایمیلهایی که باید پاسخ داده میشدند. برخی مربوط به پروندههای تعلیقی بود که منتظر نظر نهایی بخش نظارت بودند؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.