• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پیشنهاد آخر | آبیس کاربر انجمن رمان

  • نویسنده موضوع سمانه_ش
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 30
  • بازدیدها 1,617
  • کاربران تگ شده هیچ

سمانه_ش

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/7/24
ارسالی‌ها
32
پسندها
157
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
کلید رو از در خونه جدا می‌کنم، با دست کشیدنم به دیوار دنبال پریز برق می‌گردم.
خونه دست نخورده و مرتب بود، بطری‌ای که قطره‌قطره آب به گل و گیاهم می‌ریخت رو بر می‌گردونم و روی سینک می‌ذارم، چشمم به نخ سیگاری که قبل از رفتن روی سینک خاموشش کرده بودم خورد، از کشوی کابینت پاکت سیگار رو بیرون می‌کشم، با نگاهی به درونش تک نخی که مانده رو می‌بینم و با مچاله کردن پاکت توی دستم به سطل زباله می‌ا‌ندازمش.
به اتاقم میرم و با آخرین توان پلک‌هام آلارم گوشی رو فعال می‌کنم و با عوض کردن لباسم خودمو به زحمت به تخت می‌رسونم.
***
[آراز]
ناخواه چشمم دنبال بازویش بود، سال‌ها گذشته و من خاطره‌اش رو از ذهنم پاک نکرده بودم. خودم رو مقصر می‌دونستم هرچند فراموش بشم.‌ به دنبال صدای زنگ در رو باز می‌کنم و صدای همیشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

سمانه_ش

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/7/24
ارسالی‌ها
32
پسندها
157
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
جواد به دنبال من از واحدم بیرون زدیم و به سمت آسانسور رفتیم.
به کیسه‌ی دستم اشاره می‌کنه و با حرص نهفته تو صداش میگه:
- آراز! صبحونه برداشتی؟
- گفتم سرکار می‌خورم.
- داداش من اینجا از گشنگی هلاک شدم، منم میام باهات.
- جواد گفتم که! میرم دنبال هناس.
- آره داداش حواست باشه بهش، یه وقت ضعف می‌کنه نامزدی صوری هم باطل میشه، دستت بی‌حنا می‌مونه.
- شب که بچه‌ها میان سفسطه نچین براشون، الان اول صبحه تو هم مجردی، این آشفتگی نرماله.
از آسانسور که بیرون می‌زنیم جلوتر به راه می‌افته.
- می‌رسوندمت!
- شما برو شازده‌ گیسو من پیاده‌روی می‌کنم.
تعارف که نداشتیم، سوار ماشینم میشم کیسه رو صندلی کناری ماشینم می‌ذارم و به سمت خونه‌ی هناس که نیم‌ساعتی راه بود رانندگی می‌کنم، امروز باید استارت حرکت رو می‌زدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سمانه_ش

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/7/24
ارسالی‌ها
32
پسندها
157
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
جلوی آیینه کمی به خودم زل می‌زنم و دقیق میشم، همچین بی‌مورد هم نمی‌گفت‌. شاید فکر می‌کرد من همین‌طور که هستم خوبم، خب قابل قبول بود اما وحید... .
***
[فلش‌بک]
- وحید بیا ببین چطور شدم با این لباسه.
در اتاق پروف رو به سمت خودش میکشه و در حالی که چشمش به تلفنش بود میگه:
- قشنگه ولی رنگ سرمه‌ای رو بردار.
در اتاقک رو که ول می‌کنه در با شیبی که به سمت اتاقک بود کوبیده میشه.
در رو باز می‌کنم و لباس عروسکی با آستین‌های پفی سرخابی رنگ رو روی پیش‌خوان می‌ذارم.
- همین رو برمی‌دارم.
وحید نگاه چپی می‌ا‌ندازه و نچی میگه و از بوتیک لباس خارج میشه.
دختر متصدی با لبخند معنادارش با تعجب میگه:
- فقط همین رو بذارم برات عزیزم؟ به نظرم سرمه‌ای هم بهت میومد سرمه‌ای رو هم بذارم برات که مشکلتون هم حل بشه.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

سمانه_ش

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/7/24
ارسالی‌ها
32
پسندها
157
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
دست مشت شده‌ام رو باز و نگاهم رو از آینه جدا می‌کنم، آراز منتظر بود و نمی‌خواستم لفتش بدم.
به نرمی رژ گوشتی رنگم رو در پایان آرایش ملایمم روی لب‌هام می‌کشم و با فیکس کردن درب رژ به جای میز کنسول تو کیفم می‌ذارمش.
از اتاقم خارج میشم و آراز همزمان با رسیدنم به کمد کفش‌هام و در خروج از روی مبل پا شده لیوان خالی رو کمی بالا میده و روی بار کنار عرق نعناهای اوریجینالم می‌ذاره.
مشخصه از رنگ و روش از مزه‌ی آبمیوه‌ی تاریخ گذشته خوشش نیومده، همین که به روم نمیاره نشون میده مرد پسندیده‌ای هستش.
تا رسیدنمون به همکف تو آسانسور فقط به کفش هم نگاه می‌کنیم؛ کفش‌های چرم قهوه‌ای سوخته‌‌اش در مقابل کفش‌ پاشنه‌ کوتاه و ساق‌‌دار مشکی من بود.
- مامانم همیشه میگه کفش سیاه نگیر نور چشمت کم میشه.
- الان تو با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سمانه_ش

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/7/24
ارسالی‌ها
32
پسندها
157
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
کلافه مدام به در خروجی نگاه می‌کنم که مرتضوی صداش در میاد.
- نگران به نظر میای، من خودم به شخصه وقتی استرس دارم بعدش یه اتفاق خوب برام میوفته.
- امیدوارم که همین بشه، راستش دکتر ما یه چیزی آماده کرده بودیم که تقدیم کنیم و شما لطف کنید که قابل بدونید تا... .
من پشت سر هم کلمه می‌چیدم و مرتضوی با یه لنگه ابرو بالا رفته و چشمان دقیق شده توجهش به من بود که نیما و نگار با باکس پروژه وارد شدن و صدای موزیک تولد بیبه تو کل فضای نیمه خلوت کافه رستوران پیچید. مرتضوی با دیدن نیما و نگار نگاهی به من کرد و پشت میزش ایستاد و دست گره کرد و سر پائین آورد و نگاهی پر از تشکر حواله‌ی من کرد.
من یه چشمم به در خروج بود یه چشمم به مرتضوی که دست کرد به جیبش و دولا شد سمت زمین نیما رسید جلوی مرتضوی و گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

سمانه_ش

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/7/24
ارسالی‌ها
32
پسندها
157
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
اون شب به هر طریق که باعث و بهونه اش مرد صورتی بود، شر مرتضوی رو با نزدیک بیست سال اختلاف سنی کم کردیم. نگار که اینستاگرام مرد صورتی رو دنبال کرد، وحید حضور سبزش رو تو دایرکت من نشون داد و من از اون شب هر شب بیشتر در مورد زندگیش کنجکاو می‌شدم و این شد که با وحید این رابطه شروع شد، وقتی از تخصصش مطمئن شدم پاش رو به شرکت زرلین خودمون باز کردم.
آراز نیم نگاهی کرد و با نگاهی حق به جانب گفت:
- منظورت از تخصص همون لیسانس حسابداریه؟ حیف شدی دختر.
تک‌خند عصبی می‌زنم و با تاکید و پافشاری میگم:
- دلم سوخت براش گفتم بیاد شرکتم، از این لحاظ میگم تخصص داره که خوب تو کار خودشو بالا کشید.
آراز دو طرف ل..*باش رو به سمت پایین کشید و با سه رخ صورتش نگاهی به من کرد و گفت:
-منطقیه.
- فکر نمی‌کردم آدم بدی باشه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

سمانه_ش

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/7/24
ارسالی‌ها
32
پسندها
157
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
هم‌زمان آراز کیف و به دستم داد و گفت:
- پس قراره جای شما رو من بگیرم جناب اصلانی.
فامیلی وحید اصلانی بود و من لحظه‌ای که میشه قبل از خاطر نشان کردن آراز فراموشش کرده بودم، رو به نگار کردم که بی‌حرکت فقط نگاه می‌کرد:
- جناب اصلانی دیگه حسابدار شرکت نیستن بعد تسویه وسیله‌هاش رو دستش بدید همراه زباله‌ها بیرونه.
نگار نیشخندی زد و گفت:
- خانم زرگر جناب اصلانی باید بابت سگشون که این چند وقت شرکت می‌آوردن و یه سری وسیله‌ها رو شکوند خسارت پرداخت کنن اما چون سگ جزو اموال به حساب نمیاد به جای خسارت باید سگشون واگذار بشه به مدیریت.
وحید که تا این لحظه به خاطر وجود پررنگ و جذبه‌ی آراز که ده سال هم جوان‌تر از چهل‌ساله به نظر میاد در کمال ناباوری سکوت کرده بود شروع کرد به دفاع از خودش:
- خانم زرگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

سمانه_ش

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/7/24
ارسالی‌ها
32
پسندها
157
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
نیما بعد برگشتن سمت من اشاره میکنه دوربین‌ها خاموش‌ان نیما و آراز که وحید رو دوره میکنن من به سمت آذین میرم.
آذین که می‌خواست با توپ پر دهن باز کنه میگم:
- فقط جواب سوالم رو بده. تو چند وقته که با وحیدی؟
مشخص بود می‌خواد از جواب دادن طفره بره که گفتم:
- وحید می‌دونه تو کی‌ای؟
صورت بدون آرایش رنگ پریده‌اش جواب سوالم بود، خوب می‌تونست تظاهر کنه. پس وحید نمی‌دونست! آذین میگه:
- ما یک ماهی میشه که با همیم نمی‌دونستم جز این که مدیرعامل شرکتی رابطه‌ی دیگه‌ای با وحید داری!
- برای همین اومدی شرکت قشقرق به پا کردی؟
طعنه‌ای که بهش می‌زنم رو میگیره و میگه:
- بیا کدورت‌ها رو بذاریم کنار، خوشحال میشم تو مراسم عقدمون شرکت کنی.
تو دلم زهرخندی می‌زنم مار خوش خط و خال بعد آتیشی که تو شرکتم به پا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سمانه_ش

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/7/24
ارسالی‌ها
32
پسندها
157
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
بی‌توجه به علامت سوال توی چشم دوقلوها به سمت در اتاق رفتم و آراز با من وارد دفتر کارم شد، به محض باز کردن در پاپی سمتم دوید و با پای جلوی پشمالوی کوتاهش به کمک من ایستاد و با تموم توانش دم پشمکیش رو تکان داد، شور و انرژی‌ پاپی نسبت به زندگی‌ سگی‌ای که داشت عالی بود. آراز کیسه‌ای که دستش بود رو روی میز گذاشت و روی صندلی مهمان نشست و شروع به بازکردن کیسه و صبحانه‌اش کرد و پاپی به استقبالش رفت بعد برداشتن کمی از آن با پاپی که مثل بچه‌هایی که همه رو والد خودشون می‌دونن و بغل همه شیر می‌خورن و با همه خواهر برادر شیری هستن رفت، آراز گفت:
- این صبحانه‌ی توعه تا پاپی رو می‌چرخونم میام تمومش کن.
بعد از بیرون رفتن آراز در حالی که لقمه کله گاوی از سوسیس تخم‌مرغ می‌زدم در بدون این که تقه‌ای بهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

سمانه_ش

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/7/24
ارسالی‌ها
32
پسندها
157
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
همان‌طور که سر تکان می‌داد در اتاق رو باز گذاشت و از اتاق روبه‌رویی که ابدارخانه بود مشغول کاری شد و با دو فنجان چای روبه‌روی من نشست و همزمان که چای رو جلوم می‌ذاشت یوسفی درحالی برگه‌های پرینت شده رو بدون در زدن گذاشت تو اتاق گفت:
- چای آقای نعمتی خوش عطر و طعمه، خوش به حال خاستگاراش.
- یوسفی تعریف الکی نکن خانم زرگر که میبینی پسندیدن.
و حلقه دستمون رو نشون یوسفی داد و یوسفی با خنده گفت:
- خانم زرگر چرا برای تحقیقات نیومدی اینجا پیش من و همکارا؟
- جزو اقوام به حساب میایم، ولی درست می‌گین هنوزم دیر نشده برای تحقیقات.
آراز گفت:
- یوسفی به بقیه کارا رسیدگی کن.
یوسفی با چهره‌ای متفکر:
- تحقیقات؟
نگاه آتیشی آراز باعث شده با خنده از اتاق خارج بشه.
تلفن آراز زنگ می‌خوره که جواب میده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا