• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چیناچین | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 335
  • بازدیدها 10,583
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #301
خوردن صبحانه‌ام که تمام شد، سه قند درون فنجان چای انداختم و در حال هم‌زدن گفتم:
- یادت که نرفته قرار بود برای عروس شدن آماده‌ت کنم؟
مهری که دستش برای برداشتن نان رفته‌ بود، ثابت شد و نگاه به من دوخت.
- یادمه آقا!
- از همین امروز بعدازظهر شروع می‌کنیم.
دستش را عقب کشید.
- چیکار می‌کنیم؟
قاشق را از فنجان بیرون آورده، در نعلبکی رها کردم و گفتم:
- کارهای زیادی رو باید برای یه خانم کامل شدن و بعدش عروس شدن یاد بگیری، اولیش سلام و احوالپرسی درست هست.
نگاهم را به او دوختم و گفتم:
- باید یاد بگیری از کسی نترسی و با همه حرف بزنی.
لبش را به دندان گرفت. نگاه از او گرفتم و با برداشتن فنجان چای‌ام گفتم:
- راه رفتنت رو هم باید اصلاح کنیم، تو خیلی تند و بی‌پروا راه میری، باید یاد بگیری آروم و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #302
بعد از خوردن ناهار دلپذیری که مهری پخته‌ بود، درحالی‌ که از جا بلند می‌شدم، گفتم:
- مهرآواجان! من میرم یه خورده بخوابم، تو چاییت رو یه ساعت دیگه بردار بیار توی اتاق تا کلاسمون هم شروع بشه.
فقط با کج کردن سرش موافقت کرد و من به اتاق رفتم. زمانی که از خواب برخاستم، مهری را تکیه زده به دیوار کنار در دیدم که سینی حاوی یک نیم‌لیوان و قندان، و فلاسک چای روبه‌رویش قرار داشت و خودش درحالی‌ که هر دو زانویش را جمع کرده و دو دستش را از آرنج روی آن‌ها تکیه زده‌ بود، چشمانش را به دستان دستکش‌پوش خود دوخته‌ بود. از اینکه او را در حال مبارزه با وسوسه‌ی ناخن جویدن می‌دیدم، لبخندی روی لبم نشست. برخاستم و لبه‌ی تخت نشستم.
- اینجایی مهری؟
سریع نگاهش را بالا آورد.
- بیدار شدید آقا؟
گوشی‌ام را از روی عسلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #303
چایی را نزدیک دهان بردم. عطر و بخار آن خواب را از سرم پراکند. مهری سر بلند کرد و بعد از لحظه‌ای مکث گفت:
- چی آقا؟
کمی از چای را نوشیدم و قند را در دهانم له کردم.
- فرض کن رسیدی به من و می‌خوای بهم سلام کنی.
ابروهایش بالا پرید.
- الان؟!
سری تکان دادم.
- بله الان! پس کی؟ شروع کن دیگه!
همزمان که چشم به او دوخته‌ بودم، نیم‌لیوان را کمی کج کردم و تا بنوشم.
- خب سلام!
ابروهایم بالا پرید. چای را پایین آوردم.
- خب سلام؟ این چه طرز سلام کردنه؟ به هر کی برسی میگی خب سلام؟ بعدش هم فقط یه سلام خشک و خالی؟ احوالپرسی نمی‌کنی؟
لحظاتی با مکث نکاه کرد و بعد گفت:
- ها؟ نه... خب نمیگم.
چای را بالا بردم.
- از نو شروع کن، فرض کن توی خیابون بهم رسیدی.
من چای را نوشیدم و او لحظه‌ای به تخت نگاه کرد، بعد در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #304
به آنی چشمانش را گرد کرد و خود را پیش کشید.
- ولی من که آذرپی نیستم، من ابراهیمی‌ام!
با انگشت به پیشانی‌اش زدم تا به سرجایش برگردد.
- عقل کل! تو الان زن منی، پس به اسم من صدات میزنن.
کمی‌ متفکر شد و گفت:
- یعنی دیگه ابراهیمی نیستم؟
پلکی زدم و جلوی خنده‌ام را گرفتم:
- نه! هنوز هم ابراهیمی هستی، ولی بیشتر اوقات زنا رو‌ به فامیلی شوهراشون می‌خونن.
به معنی دانستن، آرام سری تکان داد و ادامه دادم:
- البته توی محیط‌های عمومی و پیش غریبه‌ها، توی جاهای خصوصی و با آشناها، آدما همو به اسم صدا می‌کنن، مثلاً زن‌غفور‌ رو ببینی که بهش نمیگی خانم قیصری میگی افراخانم یا اون نمیگه خانم‌آذرپی یا خانم ابراهیمی بهت، میگه مهری‌خانم!
دوباره شلیک خنده‌ی او رها شد و میان خنده گفت:
- مهری خانم؟
کلافه به او‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #305
کلاس را که تمام کردم هر دو خسته شده‌ بودیم. مهری کلافه دست روی سرش گذاشت.
- آقا سرم رفت! هر روز می‌خواین همین‌جوری درس بدید؟
از روی تخت بلند شدم و دو دستم را به بالا کشیدم تا کرفتگی کمرم را رفع کنم.
- امروز روز درس بود، فردا روز امتحانه!
چشمانش گرد شد.
- امتحان؟!
سری تکان دادم.
- بله! تا فردا عصر وقت داری همه‌ی چیزایی که یاد گرفتی رو تمرین کنی.
- چطوری امتحان می‌گیرید؟
دستی به موهای سرم کشیدم.
- خب... باهم دیگه میریم بیرون، هر کی رو دیدی باید درست و حسابی سلام و علیک کنی تا من ببینم یاد گرفتی یا نه؟
نگرانی از چشمان درشتش فوران کرد.
- اگه نتونستم چی؟
خم شدم و شلاق را از روی تخت برداشتم.
- نتونستی، برگشتیم خونه با این طرف میشی.
نوک ابروهایش بالا رفت.
- واقعاً؟
کشو را باز کردم تا شلاق را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #306
دستانم را در جیب شلوارورزشی‌ام فرو کرده و نگاهم را به کاشی‌های کف حیاط دوختم. جواب مهری را نشنیدم و لبخند روی لبم محو شد.
- یه مقدار آش درست کردم، برای جمیله و خاله‌بتول گذاشتم، گفتم برای تو هم بیارم.
افراخانم مکث کرد و مهری جوابی نداد. اخم‌هایم درهم شد. انگار نه انگار چند ساعت زحمت کشیده‌ بودم. مهری باز با دیدن یک نفر در لاک خود فرورفته بود، من باید این لاک‌ را می‌شکستم، آن هم با ترس و درد.
- برش دار مهری‌جان!
حتی در لحن افراخانم هم کلافگی بود. «ممنون» ضعیفی از مهری شنیدم و نفس تندی کشیدم.
- سلام به آقای معلم برسون!
باز مهری یک «چشم» ضعیف گفت که مرا از درون شعله‌ور کرد. مهری کل وقت درسمان را به شوخی گرفته و‌ چیزی یاد نگرفته بود. این کار برای من قابل قبول نبود و حتماً تقاص داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #307
به محض پایان حرفم، به طرف خانه به راه‌ افتادم و جلوتر از او‌ وارد اتاق شدم. با حرص کشو را عقب کشیدم، شلاق را برداشتم و مشغول پیچاندنش دور دستم شدم. با همه‌ی خستگی‌ام برای او‌ وقت گذاشتم تا چیزی را یاد بگیرد، چند ساعت مدام با او‌ حرف زدم و با صبر، چندین بار هر چیزی را تکرار کردم تا در ذهنش نقش بگیرد، اما هنوز دقایقی از پایان درسمان نگذشته بود، که او همه چیز را به فراموشی سپرد. اگر جدیت مرا نمی‌دید، هرگز خود را برای یادگیری به تکاپو نمی‌انداخت. آن‌قدر از دست بی‌خیالی‌اش عصبانی بودم که وقتی با گام‌های لرزان از در اتاق وارد شد و خواست ملتمسانه «آقا» بگوید، صدایم را که در حیاط نگه داشته‌ بودم تا بلند نشود را رها کردم و با صدای بلندی گفتم:
- فقط مانتوت رو دربیار بشین کنار تخت، چوب‌خط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #308
با شدید شدن گریه‌هایش حس کردم گردش دستم روی کمرش دردش را بیشتر می‌کند. صورتش هنوز در پناه سینه‌ی من بود، دستم را بالا برده و روسری روی سرش را پایین کشیدم. با انگشتانم‌ موهای زیبایش‌ را آزاد کردم. در همان حال گفتم:
- درد لازمه‌ی یادگیریه، اگر به حرفام گوش بدی و‌ زود یاد بگیری، کتک هم نمی‌خوری.
انگشتانم را به نوازش میان موهایش گرداندم.
- تو هرچی حرف زدم همه رو به بازی گرفتی، خب وقتی جدی نگیری نتیجه‌اش همین میشه.
آرام شدن گریه‌هایش را حس کردم. پس او هم مثل من نوازش موهایش را دوست داشت.
- من دلم نمی‌خواد بزنمت، خودم هم سختمه، اما مجبورم می‌کنی، امیدوارم فردا این‌جوری نباشی که باز مجبور بشم بزنمت.
دیگر گریه‌اش به هق‌هق‌های جدا از هم تبدیل شده‌بود.
- مهرآواجان! کتک نخوردنت فقط دست خودته،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #309
شب، قبل از خواب و صبح قبل از رفتن به مدرسه، باز هم اندکی با او کار کردم و دیگر او با جدیت بیشتری همراهی‌ام کرد. ظهر وقتی به خانه برمی‌گشتم، بیشتر از هر روز خسته بودم و رگه‌هایی از سردرد هم در سرم احساس می‌کردم. همین که در خانه را باز کردم، صداهای نامفهومی شنیدم. مهری داشت حرف میزد اما با چه کسی؟ بی‌صدا راهرو‌ را طی کردم. مهری در سالن پشت به من روی مبل نشسته‌ بود و با فردی خیالی سلام و احوالپرسی می‌کرد. گاه دست و گاه سرش را تکان می‌داد، گویا واقعاً طرف مقابلش را می‌بیند. بعد از سلام و علیک از احوال و کار و بار فرد روبه‌رو می‌پرسید و بعد خودش جواب می‌داد و باز از اول شروع می‌کرد. دو طرف موهایش را دو موگیر زده‌بود، تا آن‌ها را عقب نگه دارد، اما هر بار با یک تکان سر، فرهای زیبایش‌ روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,023
پسندها
16,356
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #310
لبخند محوی روی لبم نشست.
- شکر خدا... کارم خوبه، اما وقتی خسته و کوفته برمی‌گردم خونه، خانمم یه چیکه آب نمیده دستم، یه لنگه پا نگهم می‌داره.
ابروهایش به آنی بالا رفت و سریع خود و لحن صحبتش از جلد نمایشی و رسمی که گرفته‌ بود، بیرون زد.
- آقا! خودتون گفتین نشون بدم چی تمرین کردم.
خندیدم و انگشتم را روی بینی‌اش زدم.
- دختر! خوب تمرین کردی، ولی قرار نیست این‌قدر رسمی حرف بزنی، اداره دولتی که نرفتی، با مردم باید خودمونی حرف زد، توی روستا همه تو رو می‌شناسن پس نیازی به این طرز حرف زدن نیست.
نگاهش را پایین انداخت.
- خب اینجا منو می‌شناسن، توی شهر شما که کسی منو نمی‌شناسه، اگه اونجا یه وقت بد حرف بزنم، برای شما بد میشه.
خودم را پیش کشیدم و طره‌ای از موهای فرش را که از میان موگیر بیرون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا