• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سووتاوی فیراق | صدف چراغی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع sadaf_che
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 184
  • کاربران تگ شده هیچ

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
11
پسندها
22
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
- سیوان!
صدای پریچهر بغض دارد.
- از این ناراحتم اینقدر لایق نبودم که محرم دلت باشم، اما می‌گذره دیگه، به شرط اینکه تکرار نشه.
- قول میدم.
دست پریچهر را می‌گیرد، همین جمله‌ی کوتاه آشوب دورنش را آرام می‌کند. نفسش را بیرون فوت می‌کند و بحث را خاتمه می‌دهد.
- از این طرف که بری یه چشمه داره، دورش درخت‌های تاک و بوته‌ی تمشکِ،
مخفیگاه من و کژال. مگه نه دختر؟
کژال آهسته بلند می‌شود و به همان سمتی که ک سیوان گفته بود می‌رود؛ گویا اینقدر با پسرک رفیق بوده است که این‌گونه متوجه سخنانش می‌شود.
دقایقی بعد هر دو با پاهایی درون چشمه، کنار یکدیگر دراز کشیده‌اند. بوی سبزه‌های تازه و صدای رقص ماهی‌های میانِ آب، آرامش را به رگ و پی آن‌ها تزریق می‌کند.
- میگن وقتی ماه کاملِ اگه آرزوت رو بگی برآورده میشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
11
پسندها
22
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
سراسیمه روسری بزرگ چهار گوشش را چون شنلی روی سر و بدنش می‌اندازد و به طرف در می‌رود.
- اومدم.
- سلام زن‌داداش.
او را می‌شناسد، معین است، پسرکی که با خواهر بزرگ‌ترش در عمارت سیوان کار می‌کند.
- زن‌داداش، این بسته رو آقا سیوان دادن.
کاری با من ندارین؟
پریچهر به بسته‌های در دستِ معین نگاه می‌کند و سپس با لبخندی که از شنیدن آن کلمه و نسبتش با سیوان بر لب دارد نه‌ای زمزمه می‌کند. پسرک بسته‌ها را کنار پای او می‌گذارد.
- پس با اجازتون.
معین که پوشش و حرکات کُند دختر را می‌بیند، خود در را می‌بندد و با سری پایین افتاده و خیلی سریع دور می‌شود.
پریچهر بسته‌ها را بر‌می‌دارد و با لبخند روی سکوی حیاط می‌نشیند و آن‌ها را باز می‌کند. لباس کوردی زیبا و نقره‌ای رنگ که به زیبایی سنگ‌دوزی شده است،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا