- ارسالیها
- 29
- پسندها
- 71
- امتیازها
- 90
- نویسنده موضوع
- #21
وقتی هم خونه میاد برای اینکه حال خانم رو بد نکنن، میرن توی اتاق خودشون و تا خِرخِره از اون کوفتیها میخورن .
- اون سکه چی؟ واقعا ماهرو بود؟
- نه؛ اون موقعها مردم شهر زیاد میاومدن چشمه، آخه چشمهی آب گرم روستا معروف بود؛ ماهرخ هم لباسهای خواهرش رو میپوشیده و میرفته اونجا، معلوم نبوده حالا که به بیپولی خورده چه فکری با خودش کرده که همچین غلطی میکرده. اون شب هم باز لباسها رو پوشیده و آماده رفتن شده که آقا سر رسیده، اما چون وضع خوبی نداشته اول متوجه نشده و به خیال خودش ماهرو رو موقع ارتکاب جرم گیر انداخته، دستش رو گرفته و بردش سمت اندرونی، اما همین که سمتش برگشته و عطرش رو حس کرده، فهمیده ماهرو نیست و خواسته از خودش دورش کنه، اما اون افعی مثل اینکه لقمه به این بزرگی رو حاضر نبوده...
- اون سکه چی؟ واقعا ماهرو بود؟
- نه؛ اون موقعها مردم شهر زیاد میاومدن چشمه، آخه چشمهی آب گرم روستا معروف بود؛ ماهرخ هم لباسهای خواهرش رو میپوشیده و میرفته اونجا، معلوم نبوده حالا که به بیپولی خورده چه فکری با خودش کرده که همچین غلطی میکرده. اون شب هم باز لباسها رو پوشیده و آماده رفتن شده که آقا سر رسیده، اما چون وضع خوبی نداشته اول متوجه نشده و به خیال خودش ماهرو رو موقع ارتکاب جرم گیر انداخته، دستش رو گرفته و بردش سمت اندرونی، اما همین که سمتش برگشته و عطرش رو حس کرده، فهمیده ماهرو نیست و خواسته از خودش دورش کنه، اما اون افعی مثل اینکه لقمه به این بزرگی رو حاضر نبوده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.