• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سووتاوی فیراق | صدف چراغی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع sadaf_che
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 49
  • بازدیدها 855
  • کاربران تگ شده هیچ

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
با پایان پرونده‌ها، کیفش را برمی‌دارد و به‌سمت پارکینگ می‌رود و دقایقی بعد جلوی خانه توقف می‌کند. به محض باز کردن در بوی عودی که مادرش روشن کرده‌است به مشامش می‌رسد و نفسی عمیق می‌کشد.
- مامان خونه‌ای؟
صدای درون آشپزخانه، خبر از حضور مادرش در آنجا می‌دهد. به‌سمت آشپزخانه می‌رود و او را مشغولِ رنده کردن پیازها می‌بیند.
- سلام مامان.
- سلام عزیزم، خسته نباشی!
- سلامت باشی! چی درست می‌کنی؟
- کتلت؛ دست‌هات رو بشور که چندتایی برات سرخ کنم، فریاد و بابات فعلاً نمیان.
سرش را بر شانه‌ی مادرش تکیه می‌دهد.
- دستت درد نکنه نمی‌خواد، ولی واسم نگهدار. شب که برگشتم، می‌خورم.
- جایی میری؟
- چیتگر.
- خوش بگذره مامان جان!
بوسه‌ای بر گیسوان ابریشمی مادرش می‌نشاند و سپس برای تعویض لباس‌هایش به‌سمت اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
لادن: نغمه؟ داشتیم؟
یاشار: ولش کن عزیزم! قدر نمی‌دونه که.
عارف پشتش را از بالشت‌ها فاصله می‌دهد و دستش را به‌طرف نغمه دراز می‌کند.
عارف: زنداداش، اون لیست و بده همین دوتا برن بخرن.
نغمه: بیا.
عارف: سریع برگردین ها! مثل سری پیش دو ساعت طولش ندین!
پریچهر: با اون سرعتی که اونا رفتن، فکر نکنم اصلا تذکرت رو شنیده باشن.
نغمه: ترمه چرا نیومد؟
عارف: چند روزی با طنین رفتن خونه‌ی خواهرش؛ طنین زیاد بهونه‌ی اونجا رو می‌گرفت.
پریچهر: تو نمیری؟
عارف: این ساختمون آخری خُرده کاری‌هاش مونده. روی سر کارگرها نباشم، کارها رو خوب جمع نمی‌کنن. حالا چند روز دیگه که تموم شد میرم پیششون. ترمه وقتی فهمید برگشتی کلی عذر‌خواهی کرد واسه نبودنش و گفت به محض اینکه برگرده میاد پیشت.
نغمه با شنیدن اسم طنین انگار موضوع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
یاشار با قدر‌دانی لبخندی می‌زند و پلک می‌بینند.
بعد از خداحافظی سوار ماشین‌هایشان می‌شوند و هر کدام به‌سمت مقصد خود حرکت می‌کنند.
پریچهر: مامانت اینا برگشتن؟
لادن: نه هنوز.
پریچهر: بیا خونه‌ی ما، فردا هم که تعطیله، می‌ریم خرید عروسی، به نغمه هم می‌گیم بیاد.
با موافقت لادن به‌طرف خانه‌ی پریچهر حرکت می‌کنند.
با پارک کردن ماشین داخل حیاط، هر دو با کمترین صدا وارد خانه می‌شوند.
لادن: برق‌ها خاموشه.
پریچهر: حتما خوابن.
به کمک نور موبایل‌هایشان پاورچین به اتاق می‌روند. لادن به آرامی در را می‌بندد و پریز را روشن می‌کند. پریچهر با برداشتن شالش از داخل کمد، لباسی را به‌طرف لادن می‌گیرد‌
پریچهر: بگیر، این هم لباس.
لادن: مرسی.
پریچهر: چیزی خواستی خودت بردار.
با تعویض لباس‌هایشان، درون رختخواب‌هایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
- درسته، من گفتم، انکارش هم نمی‌کنم، ولی با خودت فکر نکردی چرا دارم همچین می‌کنم، اون هم با تویی که هیچ کدورتی باهاش ندارم؟
- خب... .
- درسته روزهای اول حرف‌های خوبی بهت نزدم، اما بهم حق بده! مادرم و نگران، خدا شاهده که خوشبختی پسرم رو می‌خوام. می‌بینم که کنارت حال دلش خوبه و بعد مدت‌ها دوباره برای رسیدن به چیزی داره تلاش می‌کنه، پس یعنی آدم درست زندگیش رو پیدا کرده و یه مادر چیزی جز خوشبختی بچه‌اش رو نمی‌خواد. خودت وقتی صاحب اولاد شی تموم حرف‌هام رو خوب می‌فهمی.
حین صحبت با پریچهر چشمش به گردنبند سیوان می‌خورد و لبخندش عمیق‌تر می‌شود.
- خوشحالم که بعد از رفتن پدرش و سختی‌هایی که کشید الان آرومه و داره به زندگیش نظم میده. اون گردنبند که گردنته براش از همه چی عزیزتره، معلومه که خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
پریچهر که قیافه شوک زده‌ی لادن را می‌بیند دیگر نمی‌تواند خنده‌اش را کنترل کند.
- حیف اون همه احساسات که واسه تو حروم شد. واقعاً مریضی.
- خیلی دیر فهمیدی عزیزم. شبت بخیر گلم!
لادن با دهن‌کجی پشتش را به پریچهر می‌کند.
- شب بخیر عروس.
***
نغمه: سلام خاله.
پریزاد: سلام دخترم، خوش‌ اومدی.
نغمه: مرسی خاله. اون دو تا کجان؟
پشت‌سر پریزاد به‌طرف آشپزخانه می‌رود و کیف و روسریش را روی مبل رها می‌کند.
پریزاد: خوابن. تا اونا بیدار میشن، بیا بشین یه چایی واست بریزم.
کیف و روسریش را روی مبل پرت می‌کند.
نغمه: مرسی خاله، نیازی نیست، زحمت نکشین.
پریزاد: شما رحمتین! بیا بشین.
نغمه صندلی را بیرون می‌کشد، پشت میز می‌نشیند و به پریزاد که پشت به او مشغول ریختن چایی است نگاه می‌کند.
پریزاد: خب... اینم چایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
پریچهر لقمه‌ای از املت را به‌سمت دهانش می‌برد.
پریچهر: چرا نشه؟
لادن: واقعا می‌خوای عقد و عروسی رو یکی کنی؟
پریچهر: ما که قراره تالار بگیریم و هزینه هم می‌کنیم، اینطوری بهتره، نمی‌خوام بی‌خودی طولش بدم.
پریچهر زیر لب با خود زمزمه می‌کند.
پریچهر: هر چند که تا الان هم بی‌خودی طول کشیده!
پریزاد: خودت هم که بری سر زندگیت از این تصمیم‌ها زیاد می‌گیری. الان هم غصه نخور عزیزم.
لادن: چشم خاله، البته فقط چون شما می‌گین.
نغمه با ایرویی بالا رفته به لادن نگاه می‌کند.
نغمه: الان قانع شدی؟
لادن: وا... معلومه که آره. من کی روی حرف خاله حرف زدم.
پریچهر چهره در هم می‌کشد.
پریچهر: هیچ وقت.
نغمه: به هر حال... ببخشید، واقعاً نمی‌خواستم مزاحم لوس بازی‌های لادن‌خانم بشم‌، فقط اینکه دیر شد، زود باشین که زودتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
نغمه در حالی که دستش را با لباسش پاک می‌کند، به در اتاق تکیه می‌دهد و پریچهری را که کت و شلواری طوسی رنگ به تن می‌کند را نگاه‌ می‌کند.
پریچهر: فریاد می‌گفت یاشار منتظره مادربزرگش از مشهد برگرده که بیاد قراره عقد رو بذاره. مثل اینکه خانوادش هم دائم اصرار می‌کنن که زودتر برین سر زندگیتون. این کت سرمه‌ای رو می‌پوشی لادن؟ با شال و شلوار مشکی قشنگ میشه.
لادن هیجان‌زده پشت‌سر پریچهر قدم بر می‌دارد.
لادن: خب ادامه‌‌اش؟
پریچهر: یاشار هم تو این مدت شیفت وایساده که پول خونه رو جمع کنه، البته مثل اینکه خانوادش زیاد گفتن نیازی نیست خودشون کمکش می‌کنن اما یاشار قبول نکرده، الان هم پول خونه و عروسی رو جمع کرده و چند وقت دیگه می‌خواد بیاد خونتو... .
با پریدن لادن در آغوشش جمله‌اش نصفه می‌ماند.
نغمه نیز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
با ورود پریچهر و لادن، فروشنده سرش را بالا می‌گیرد و می‌ایستد.
پریچهر: سلام، وقتتون بخیر .
- سلام، خوش‌ اومدین. بفرمایید؟
پریچهر: چند روز پیش باهاتون صحبت کردم. افخم هستم.
- افخم؟ بله یادم اومد، گل لاله خواستین. عذر می‌خواهم به‌ جا نیاوردم. خوبین شما؟
پریچهر: تشکر. بابت بیعانه و ثبت سفارش اومدم.
- یه لحظه صبر کنید فیش رو بیارم، الان خدمت می‌رسم.
لادن: پری، بنظرت رز خوبه یا لیلیوم؟
به لادن که متفکرانه مشغول وارسی گل‌هاست نگاه می‌کند.
پریچهر: واسه‌ی چی؟
لادن: دست گل عروسیت رو که از اینجا می‌گیری، مال تو رو می‌بینم از ظرافتش که مطمئن شدم از همین‌جا سفارش میدم، شاید تخفیف هم داد.
نغمه: تخفیف برای چی؟
لادن: واسه دست گل عروسیم. نمی‌خوام یاشار زیاد تو خرج بیفته.
نغمه که تازه رسیده‌است با شنیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
شبدر چند قدمی عقب می‌رود و پریچهر نگاه می‌کند.
شبدر: قد و بالاش رو نگاه کن! ماشا... .
با سرفه‌ی لادن، شبدر به‌طرف آن دو بر‌می‌گردد.
شبدر: سلام خانم‌های زیبا! عذر می‌خوام اینقدر سرگرم خواهرزاده‌ام شدم که پاک مهمون‌نوازی رو از یاد بردم. خوش اومدین!
پریچهر: لادن و نغمه، دوست‌های قدیمیم.
لادن: سلام، خوش‌حالم از آشناییتون!
نغمه: سلام، من نغمه‌ام. راستش باید اعتراف کنم که از دیدن شما و مزونتون خیلی هیجان زده شدم.
شبدر صمیمانه دست هر دو را می‌فشارد.
شبدر: منم که... شبدرم، دوست قدیمی پریزاد و خاله‌ی پریچهر. الان هم در خدمتتونم. بیاین داخل. چیزی مد نظر داری؟
پریچهر: انتخاب سخت بود، اما یه لباس ساده و تک می‌خوام.
شبدر: هنوز هم مثل بچگی‌هات‌ هستی، اون موقع هم از وسایل زرق و برق دار خوشت نمی‌اومد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
پریچهر ذوق‌زده بلند می‌شود و به‌طرف لادن می‌رود.
پریچهر: لادن چقدر بهت میاد!
نغمه نیز همان موقع از پرو بیرون می‌آید و به لادن نگاه می‌کند.
لادن: جدی؟
نغمه: خیلی قشنگ شدی دختر!
لادن: همش دنبال این مدل بودم، باهاشون حرف می‌زنم برای عروسیم همین رو بر‌می‌دارم، فقط می‌خوام روی تورش کلی نگین کار کنن.
پریچهر:عالی‌ میشه. نغمه، محشر شدی!
لباس عروسی با آستین‌های بلند و مدل ماهی که دنباله‌ای ساده‌ دارد، تنش را به زیبایی در برگرفته‌است.
شبدر: خب اینجا رو، مثل اینکه چند تا پرنسس قشنگ داریم. پری‌خانم چرا لباس عروس تنش نیست؟ هنوز انتخاب نکردی؟
پریچهر: انتخاب سخته، اون چیزی که می‌خوام رو هنوز ندیدم.
شبدر لباس درون کاور را به‌سمت پریچهر می‌گیرد.
شبدر: این لباس رو همین الان از ترکیه آوردن، ببین این رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا