نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سووتاوی فیراق | صدف چراغی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع sadaf_che
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 541
  • کاربران تگ شده هیچ

sadaf_che

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
36
پسندها
83
امتیازها
103
  • نویسنده موضوع
  • #31
پریچهر: بغض نکن ببینم!
لادن: خیلی خوشحالم، همش استرس داشتم که چرا شل‌ کن و سفت‌ کن درمیاره هر چی هم که می‌پرسیدم دلیل‌های بی‌خودی می‌آورد.
نغمه: یاشار مغرورِ، خودت که بهتر می‌شناسیش.
لادن: می‌شناسم که تا الان پاش موندم، وگرنه با اون همه بهونه‌هاش و نیش و کنایه‌های در و همسایه همه‌چی رو تموم می‌کردم.
پریچهر: نمی‌خوام مزاحم حرف زدنتون بشم، اما داره دیر میشه.
***
تمام مسیر با آهنگ شادی که در اتاقک فلزی پیچیده‌بود در حال شادی و هم خوانی بودند و بعد از پارک کردن ماشین در پارکینگ بام‌لند، به‌سمت مغازه‌ها حرکت می‌کنند.
نغمه: اول کجا می‌ریم؟
پریچهر: گلی که می‌خوام رو انتخاب کردم، عکسش هم فرستادم، مونده بریم پیش پرداخت رو بدم و برگش رو بگیرم.
لادن: عکسش رو داری؟
پریچهر: عکس نداشت، هشت‌ شاخه گل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Sara_D

sadaf_che

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
36
پسندها
83
امتیازها
103
  • نویسنده موضوع
  • #32
با مشخص شدن مقصد بعدی به‌سمت پله برقی حرکت می‌کنند؛ به طبقه دوم که می‌رسند گالری لباس عروس بزرگی که گویا ماه‌ها برای هر کدام از لباس‌های آن وقت صرف شده‌است، نظرشان را جلب می‌کند.
لادن: اینجا رو از کجا پیدا کردی؟ میگن سرش اینقدر شلوغه که به زور سفارش قبول می‌کنه.
شبدر: به‌به، ببین کی اینجاست، پریچهرخانوم. سلام خاله قربونت بره، چطوری قند و عسل؟
پریچهر: سلام خاله، خوبین؟
شبدر: قربونت عزیزم! صبح با مامانت حرف زدم گفت که میای اینجا، خوش‌اومدی عروس‌خانم‌.
پریچهر: ببخشید خاله، زحمت دارم واستون.
شبدر: تو رحمتی، نمی دونی چقدر خوشحال شدم که دیدمت.
نغمه: سلام شبدر‌خانم.
لادن: سلام، گالریتون خیلی زیباست.
شبدر: سلام دخترا، خوش اومدین.
پریچهر: لادن و نغمه، دوست‌های قدیمیم.
شبدر: خوشحالم از آشناییتون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Sara_D

sadaf_che

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
36
پسندها
83
امتیازها
103
  • نویسنده موضوع
  • #33
پریچهر: لادن چقدر بهت میاد!
لادن: جدی؟
نغمه: خیلی قشنگ شدی دختر!
لادن: همش دنبال این مدل بودم، باهاشون حرف می‌زنم برای عروسیم همین رو بر‌می‌دارم، فقط می‌خوام روی تورش کلی نگین کار کنن.
پریچهر:عالی‌ میشه. نغمه، محشر شدی!
لباس عروسی با آستین‌های بلند و مدل ماهی که دنباله‌ای ساده‌ دارد، تنش را به زیبایی در برگرفته‌است.
شبدر: خب اینجا رو، مثل اینکه چند تا پرنسس قشنگ داریم. پری‌خانم چرا لباس عروس تنش نیست؟ هنوز انتخاب نکردی؟
پریچهر: انتخاب سخته، اون چیزی که می‌خوام رو هنوز ندیدم.
شبدر: این لباس رو همین الان از ترکیه آوردن، ببین این رو می‌خوای.
پریچهر: وای، خیلی قشنگه!
شبدر: برو بپوش، همین‌جا منتظرم.
با پوشیدن لباس از اتاق پرو بیرون می‌آید و منتظر به آن‌ها نگاه می‌کند تا نظرشان را بشنود.
لباس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Sara_D

sadaf_che

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
36
پسندها
83
امتیازها
103
  • نویسنده موضوع
  • #34
پریچهر: اولین طرح؟
سمیه: بله اولین طرح. میشه بپرسم نسبت‌تون با ایشون چیه؟ آخه تا حالا ندیدم کار اولیه رو سریع به کسی بدن، ایشون روی کارهاشون اینقدر حساسن که به قول خودشون مثل بچه‌هاشون دوستشون دارن.
پریچهر: خانم‌والا خاله‌ی بنده هستن.
سمیه: پس حق داشتن که لباس رو بهتون بدن. اگه کاری با بنده ندارین که می‌تونین برین صندوق، البته قابلتون رو هم نداره.
پریچهر: ممنونم بابت کمک‌هاتون.
سمیه: خواهش می‌کنم گلم، پس میگم برای کمک بیان که لباس‌ها رو راحت عوض کنین.
لادن: نیازی نیست، خودمون می‌تونیم.
سمیه: هر طور راحتین. کاری با بنده داشتین صدام کنین، همین اطرافم.
نغمه: مرسی عزیزم، خسته نباشی.
***
لادن: پری، دیدی چقدر قشنگ بودن.
پریچهر: واقعاً عالی بودن.
نغمه: اگه برمی‌گشتم عقب از همین‌جا لباسم رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Sara_D

sadaf_che

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
36
پسندها
83
امتیازها
103
  • نویسنده موضوع
  • #35
پریزاد که مشغول درست کردن سالاد است، با شنیدن صدای در از آشپزخانه خارج می‌شود.
پریزاد: سلام دخترا، خسته نباشین.
نغمه: سلام خاله. وای داریم می‌میریم.
لادن: آخ پام، فکر کنم دارم پیر میشم.
پریزاد: دور از جونتون، شما هنوز جونید، زوده برای این حرف‌ها. برین لباساتون رو عوض کنین بعد بیاین ناهار!
دقایقی بعد همگی دور میز کنار یکدیگر مشغول خوردن ناهار می‌شوند.
پریچهر در حالی که به سیب‌های روی قیمه ناخنک می‌زند به‌طرف مادرش بر‌می‌گردد.
پریچهر: چه بوی خوبی، یعنی این مدت دلم لک زده بود واسه‌ی قیمه‌هات مامان.
لادن نگاه سرگردانش را به میز می‌دوزد.
لادن: خاله گفتی ترشی کجاست؟
نغمه: خاله چیزی درباره‌ی ترشی نگفت، مگه خود اون ترشی‌ها صدات زده باشن.
پریزاد: اذیتش نکن بچه رو! برو از بالکن بیار، اتفاقاً ترشی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ghasedak.

sadaf_che

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
36
پسندها
83
امتیازها
103
  • نویسنده موضوع
  • #36
پریچهر: باشه من خودم رو می‌رسونم.
پریزاد: چی شده پریچهر؟
پریچهر: چیزی نیست مامان، نمی‌خواد نگران شی. مثل اینکه یکی از مریض‌ها حالش خوب نیست، باید برم بیمارستان.
نغمه: می‌خوای باهات بیام.
پریچهر: نه نیازی نیست. ببخشید بچه‌ها امروز زیاد خسته‌ شدین.
نغمه: داشتیم؟ این حرف‌ها چیه؟
پریچهر: ایشا... توی شادی‌هاتون جبران می‌کنم، فقط فکر نکنم تا شب بتونم برگردم، خرید‌ها بمونه برای پسفردا. جایی نرید ها!
پریزاد: نگران نباش نگه‌شون می‌دارم.
لادن: مرسی خاله! من که امشب شیفت دارم.
نغمه: منم و حمید هم که خونه‌ی مادرش دعوتیم، چون پری کار داشت می‌خواستم نرم اما الان دیگه برم بهتره، فردا می‌شینه همه جا و میگه عروس بزرگم قهر کرده و از این حرف‌ها.
لادن: نجمه ملقب به افعی. چه طوری تحملش می‌کنی ؟
نغمه: هر بار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sadaf_che

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
36
پسندها
83
امتیازها
103
  • نویسنده موضوع
  • #37
با دیدن اسم نغمه بر روی صفحه‌‌ی موبایلش آیکون سبز را می‌زند.
- سلام نغمه‌جان، خوبی عزیزم؟
- خوبم، مرسی. خسته نباشی! بیمارستانی هنوز؟
- سلامت باشی جانم! اره بیمارستانم، چیزی شده؟ خونه‌ی مادر حمیدین؟
- یه ساعتی میشه که برگشتیم.
- خوش گذشت؟
- جدی که نمیگی؟ از همون ثانیه‌ی اول غُر زدن رو شروع کرد .
- چی گفت؟
- هیچی، ولش کن تو هم خسته‌ای. ببخشید دیگه، هر بار که حالم بده به تو زنگ می‌زنم.
- نغمه؟ مسخره شدی؟ چی میگی؟ از این حرف‌ها نداشتیم ما، حالا هم تعریف کن.
- نمی‌دونم چرا اینطوری می‌کنه، از همون لحظه‌ی اول شروع کرد ناله کردن که پیر شدم و بهم سر نمی‌زنن، پسرهای مردم مثل پروانه دور مادرشونن بعد پسرهای من نمی‌دونم کی چی توی گوششون می‌خونه که سالی یه بار هم به زور میان خونه‌ام.
- مهتاب و نهال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا