- ارسالیها
- 59
- پسندها
- 195
- امتیازها
- 523
- مدالها
- 2
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- #31
کاش میتوانستم موبایلم را در بیاورم و با اردشیر تماسی بگیرم اما ترسی که در بندبند وجودم رخنه کرده بود مانع من میشد! دیگر به هِنهِن افتاده بودم، چیزی نمانده بود تا زانوهایم تا بخورند و پخش زمین بشوم.
تا لحظهای که به روشنایی برسم بارها خودم را لعنت کردم، که چرا درخواست کوروش را رد و بر پیاده روی پافشاری کردم. چند دری با آموزشگاه فاصله داشتم. بیرون آمدن شاهرخ توانست کمی از دلهرهام را کم کند. کمی از سرعتم را کم کردم:
- شاهرخ؟
انتظار نداشتم صدای آرام و تحلیل رفتهام را بشنود و به سمتم برگردد. وقتی قیافهام را دید، اخمی کرد و ته مانده سیگارش را کنار باغچه انداخت. چند قدمی به سمتم آمد و هنگامی که میخواستم روی زانو بیفتم زیر بازویم را گرفت و من را کنترل کرد:
- عه پناه؟ چته تو؟
نفسنفس...
تا لحظهای که به روشنایی برسم بارها خودم را لعنت کردم، که چرا درخواست کوروش را رد و بر پیاده روی پافشاری کردم. چند دری با آموزشگاه فاصله داشتم. بیرون آمدن شاهرخ توانست کمی از دلهرهام را کم کند. کمی از سرعتم را کم کردم:
- شاهرخ؟
انتظار نداشتم صدای آرام و تحلیل رفتهام را بشنود و به سمتم برگردد. وقتی قیافهام را دید، اخمی کرد و ته مانده سیگارش را کنار باغچه انداخت. چند قدمی به سمتم آمد و هنگامی که میخواستم روی زانو بیفتم زیر بازویم را گرفت و من را کنترل کرد:
- عه پناه؟ چته تو؟
نفسنفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر