متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان قرار آن‌جاست | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 50
  • بازدیدها 691
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,425
پسندها
11,320
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #41
خندیدم و‌ لیوانم را برداشتم.
- خانم دکتر و آقای دکتر رو هم ذله می‌کنه؟
شهرزاد کمی از شربت را خورده بود لیوان را روی میز گذاشت.
- ذله؟ کجای کاری خانم؟ موندم بازنشستگی چی‌کار با آدم می‌کنه، بابای من که قبلاً هیچ‌وقت حوصله‌ی شیطنت بچه‌ها رو نداشت الآن هروقت می‌ریم اونجا فقط پابه‌پای امیر خودش هم بچه میشه و بازی می‌کنه، این‌قدر که کم مونده من با این قد و هیکل حسودی کنم، تازه یه بار جلو‌ روی‌ امیر گفت، امیر گرچه یه ارجمندیه ولی مثل یه لطیفی بزرگش‌ می‌کنه، بیچاره امیر هم هیچی نگفت.
ابروهایم از این‌که شهرزاد هنوز هم به نام علی آلرژی داشت و اجباراً هم پسر و هم شوهرش را جلوی من امیر صدا می‌کرد، درهم کردم؛ اما چیزی نگفتم این عادت همیشگی شهرزاد مقابل من بود و ترجیح دادم فقط بگویم:
- عیبی نداره،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,425
پسندها
11,320
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #42
شهرزاد بلند شد و همان‌طور‌ که به طرف کتاب‌ها می‌رفت گفت:
- امیر! یه دقیقه آروم‌ بگیر وسایل خونه‌ی خاله رو‌ نشکن!
امیرعلی که با بلند شدن شهرزاد عقب دویده بود، روی‌ مبلی که دورتر بود رفت و ایستاد.
- امیر اسم بابامه، اسم من امیرعلیه، بعدش هم وسایل خونه‌ی خاله شکستنی نیست، خودش اجازه داد بازی کنم.
شهرزاد نشست تا کتاب‌ها را جمع کند و‌ به امیر دهن‌کجی کرد:
- اسمم‌ امیرعلیه!
شهرزاد با کتاب‌ها بلند شد.
- اگه دیگه آوردمت خونه‌ی خاله.
من هم که از آشپزخانه بیرون آمده بودم خودم را به شهرزاد رساندم و‌ رو به امیرعلی کردم.
- اشکال نداره فدای سرت علی‌جان!
امیرعلی همان‌طور که ژست مبارزه با دشمن فرضی را گرفته بود، از روی‌ مبل پرید و با شمشیر ضربه‌ای در هوا به دشمنش زد.
- گفتم که اسمم امیرعلیه!
شهرزاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,425
پسندها
11,320
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #43
با این حرفش کاملاً دستم آمد باز با یک مورد برای من به سراغم آمده، اما خودم را به نفهمی زدم.
- خب!
شهرزاد نگاه مشکوکی کرد و بعد گفت:
- اومده زن ایرونی بگیره و‌ بره.
- خب!
شهرزاد سرکی کشید تا وضعیت امیرعلی را چک کند و در همان حال گفت:
- الان دیگه یه مدته ازدواج فامیلی داره توی خاندان لطیفی ور میفته، خالم و‌ نیکو دارن براش دنبال دختر خوب می‌گردن.
سر تکان دادم.
- خب!
شهرزا با اخم سریع به طرفم برگشت.
- خب و کوفت! خب و مرض! خب و زهر هلاهل! خب و... .
نفسش را کلافه بیرون داد و گفت:
- عشق می‌کنی منو بازی میدی؟
لبخندی زدم.
-چه بازییه؟ تو‌ اومدی داری معما طرح می‌کنی.
چند لحظه با حرص نگاهم کرد.
- سارینا خودتی! می‌خوای بگی نفهمیدی من می‌خوام‌ تو‌ رو بهشون معرفی کنم؟
دستم را باز کرد.
- خب چرا منو؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,425
پسندها
11,320
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #44
جوابی ندادم و فقط لبخندی که حرصم را نشان دهد به رویش زدم.
- سارینا! این فرصتو الکی از دست نده، ویزای استرالیا داره، تو هم که دکترا داری، مطمئن باش راحت می‌تونی ویزا بگیری، این‌قدر هم سابقه خوبی داری تقاضا بدی همون‌جا مشغول‌ به کار بشی، کافیه یکی از مقالاتتو ببری ارائه بدی، نریمان هم که دنبال یه زن ایرونیه خوشگله، کی بهتر از تو‌ براش؟ چشم و‌ ابرو مشکی، یه چهره ایرونی کامل، قبولش کن برو‌ استرالیا کیف دنیا رو ببر.
سکوت کردم و چیزی نگفتم. شهرزاد کلافه شد.
- خب یه چیزی بگو دیگه؟ حس می‌کنم اسکلم کردی.
لبخندی زدم.
- شهرزادجان! می‌تونم ازت خواهش کنم، بی‌خیال شوهر دادن من بشی؟
کمی مکث کردم و ادامه دادم:
- این چندمین باریه که توی این چند سال با یه مورد اکازیون اومدی سراغم؟ یعنی باز هم باید بهت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,425
پسندها
11,320
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #45
شهرزاد پلک‌هایش را با حرص فشرد.
- حق با منه که میگم تارک‌الدنیا شدی، تو زندگی نمی‌کنی، از اولش به خاطر رفتن علی خودتو مقصر می‌دونستی پس شروع کردی به تنبیه کردن خودت و تا الآن پنج ساله این تنبیه ادامه داره و تموم هم نمی‌شه.
بغض گلویم نمی‌گذاشت حرف بزنم سرم را که زیر انداخته بودم به علامت نفی تکان دادم اما شهرزاد گفت:
- نخیر سارینا‌خانم! حق با منه، یادته بعد از اون که از اون جهنم برگشتی و تونستم ببینمت، اولین چیزی که بهم گفتی چی بود؟
چیزی یادم نمی‌آمد. آن روزها بدترین احوالات همه‌ای عمرم را تجربه می‌کردم. سرم را بلند کردم و سؤالی نگاهش کردم و او ادامه داد:
- بهم گفتی من علی رو کشتم.
دلم سنگین شد، اشک‌هایی که پشت چشمم جمع شده بود بیرون ریخت. این حقیقت از همان لحظه‌ی اولی که علی رفت روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,425
پسندها
11,320
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #46
شهرزاد طرف اپن رفت، کیف و موبایلش را همراه با پاکتی که کنار صندلی گذاشته بود برداشت.
- امیرعلی! تا خونه‌ی خاله رو به آتیش نکشیدی، زود شمشیرتو بردار بریم.
شالش را روی سرش انداخت و انگشتش را به طرف من گرفت.
- حرفم با تو تموم نشده، یه روز بی امیرعلی میام، این تو بمیری از اون تو بمیری‌ها نیست، دیگه من امسال تا تو رو شوهر ندم ول نمی‌کنم.
با شدت مچ امیرعلی را که شمشیرش را در دست داشت، گرفت و به طرف در کشید. به دنبالش راه افتادم.
- دوسی! این‌قدر حرص منو نخور! زندگی من خوبه.
صندلش را با سرعت در پا کرد و امیرعلی هم که معلوم بود از خشم مادرش ترسیده، سریع کفش‌هایش را پاشنه‌پایی پوشید. شهرزاد در را باز کرد و بعد به طرف من چرخید.
- کدوم زندگی؟ پیر شدی رفت، تا جوونی باید شوهر کنی، دلت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,425
پسندها
11,320
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #47
***
همین که به سالن فرودگاه رسیدم، پدر را از دور دیدم. تا به او برسم متوجه پریشانی‌اش شدم، آن‌قدر آشفته بود که وقتی به سویی که می‌آمدم نگاه کرد، مرا ندید، رو برگرداند و به دنبال یافتن من اطراف را پایید. نزدیک که شدم بلند گفتم:
- بابا سلام!
پدر‌ برگشت.
- اومدی سارینا؟
لحن نگرانش تشویشم را بیشتر کرد.
- طوری شده؟
دسته‌ی چمدانش را گرفت و به طرف خروجی راه افتاد.
- بریم‌ برسیم به ماشینت بهت میگم.
از سالن که خارج شدیم سرعت قدم‌هایش را کم کرد و به طرف من برگشت تا من خودم را به او‌ برسانم.
- به ایران و رضا هم گفتی میام؟
به او‌ رسیدم.
- آره بابا! ولی گفتم خودم میام دنبالتون.
پدر سری تکان داد.
- بیا جلوتر‌ برو‌! من که ماشینتو نمی‌شناسم.
کمی به قدم‌هایم‌ سرعت دادم و جلوتر از پدر به نزدیک تیبایم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,425
پسندها
11,320
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #48
همان‌طور که سوییچ‌ را در جایش قرار می‌دادم تا بچرخانم، نگاهی به پدر انداختم. آرنجش را به چارچوب پنجره تکیه داده، انگشتش را مقابل دهانش گرفته بود و پای چپش هم می‌پرید. عصبی بودنش کاملاً مشخص بود. ماشین را به حرکت درآوردم و گفتم:
- بابایی! ببخشید، حالا بعداً سابقه کاریم بالاتر رفت و‌ حقوقم بیشتر شد عوضش می‌کنم.
پدر حرصی دست برد و گره کروات قهوه‌ای‌رنگش را شل کرد.
- می‌دونی از چی می‌سوزم سارینا؟ از این‌که بی‌ام‌و خودت و چهارتا بنز توی پارکینگ اون خونه‌س، اون‌وقت توی یه‌دنده سوار این قوطی‌کبریت میشی.
- خب بابا اونا ماشینای من نیستن، این ماشین منه.
پدر با خشم به طرفم برگشت.
- پس اونا مال کیه؟
آرام گفتم:
- مال شما!
- مال من و‌ تو داره؟
- آره، اموال فریدون‌خان مال خودشه، مال من نیست.
پدر کل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,425
پسندها
11,320
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #49
روح از تنم رفت، توان حرفی نداشتم. نفیسی کسی که از بچگی با پدر، بزرگ شده بود و نزدیک‌ترین و مورداعتمادترین دوستش بود، از پشت به او خنجر زده بود. من هم مانند پدر باورم نمی‌شد. پدر سری به تأسف تکان داد.
- منِ ابله به نفیسی اعتماد داشتم، منی که به هیچ‌کـس اعتماد نمی‌کردم به این و پسرش اعتماد کردم، گفتم نفیسی از اول کار باهام بوده، مثل برادرمه، پدرش وکیل معتمد الیاس‌خان بود، من اونو برادرم می‌دونستم، به اون سهراب کثافت نمایندگیمو دادم، من بهش فرصت دادم به این جاه و مقام برسه، اما اون نمک به حروم، از پشت بهم خنجر زد، توی تموم این سال‌ها که به نفیسی مثل چشمم اعتماد داشتم نگو مار توی آستیم بوده و من نمی‌دیدم.
مضطرب و لرزان گفتم:
- حالا باید چی‌کار کنیم بابا؟
- باید بریم شرکت، فقط خود شرکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,425
پسندها
11,320
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #50
اخمی از تعجب کردم، مگر نباید همه را به حساب پدر منتقل می‌کردم؟ به ادامه‌ی حرف‌های پدر گوش دادم.
- بعد تا جایی که می‌تونی دور میشی.
«چی؟» متعجبی گفتم و پدر مانند کسی که چیز واضحی را می‌گوید، گفت:
- همه پولا رو‌ برمی‌داری از این کشور‌ میری، هرچی دورتر بهتر، برو کانادا.
دیگر جایی برای بهت بیشتر نداشتم.
- پس شما چی بابا؟
- من؟ هیچی! می‌مونم تا نفیسی با پلیس بیاد سراغم، می‌دونم که خیلی زود آدماش برای نقد کردن چک میان و چون چیزی ندارم میرم زندان.
با صدای بلندی گفتم:
- بابا یعنی چی این حرف؟ خب چکارو‌ پاس می‌کنیم شما نرید زندان.
- نه دختر! نفیسی می‌خواد من به‌خاطر ترس از زندان اون‌ چکا‌رو‌ پاس کنم یا قانون اموالمو توقیف کنه، ولی کور خونده، تا جایی که بشه همه‌چی رو خودم‌ می‌زنم به نامت، نشد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا