- تاریخ ثبتنام
 - 29/8/23
 
- ارسالیها
 - 2,056
 
- پسندها
 - 16,476
 
- امتیازها
 - 42,373
 
- مدالها
 - 21
 
سطح 
                
    
    
    25
 - نویسنده موضوع
 - #51
 
به لطف تعطیلات عید، خیابان قصرالدشت عاری از ترافیک بود. ماشین را مقابل ساختمان شرکت پارک کردم. پدر قبل از توقف کامل خودرو پیاده شد و پلههای مقابل ساختمان را بالا رفت. تا پارک ماشین را کامل کردم، پیاده شدم و سریع خودم را به پدر رساندم اما وقتی به او رسیدم که با نگهبان ساختمان درگیری لفظی پیدا کرده بود.
- یابو علفی! تو کی باشی که نذاری برم داخل شرکت خودم؟
نگهبان که مرد میانسال نسبتاً فربهای بود مقابل در بستهی ساختمان ایستاده و درحالیکه با دستش مانع حرکت پدر میشد گفت:
- آقای ماندگار! لطفاً بفرمایید! هرچقدر هم وایسید نمیشه برید داخل.
ناباور به صحنه پیش رویم نگاه میکردم. پدر گفت:
- همین الان درو باز کن! من باید برم داخل.
- ببخشید ولی نمیشه، من کاری ندارم بین شما و آقای نفیسی چی...
- یابو علفی! تو کی باشی که نذاری برم داخل شرکت خودم؟
نگهبان که مرد میانسال نسبتاً فربهای بود مقابل در بستهی ساختمان ایستاده و درحالیکه با دستش مانع حرکت پدر میشد گفت:
- آقای ماندگار! لطفاً بفرمایید! هرچقدر هم وایسید نمیشه برید داخل.
ناباور به صحنه پیش رویم نگاه میکردم. پدر گفت:
- همین الان درو باز کن! من باید برم داخل.
- ببخشید ولی نمیشه، من کاری ندارم بین شما و آقای نفیسی چی...
	
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
								
									آخرین ویرایش