- تاریخ ثبتنام
- 28/8/18
- ارسالیها
- 10,179
- پسندها
- 41,276
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 46
سطح
42
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #51
دیگر چیزی مرا آزار نمیدهد
من خودِ دردم!
دست و صورتم را که شستم، چشمهایم را از آینه نگاه کردم. سرخ از فشاری بودند که تحمل میکردم. خیره به تیرهی چشمهایم، لبخند عمیقی زدم. این وضعیت را، این ناز و اداها را این قربانصدقهها را... من همهشان را از بر بودم و بارها و ساعتها تصورشان کرده بودم و حال در آغوشم داشتمشان.
- کجا موندی؟
یا شنیدن صدایش، سیلی کوتاهی به لپم زدم و لبخندم عمیقتر شد. سرم را پایین انداختم و زیر لب زمزمه کردم:
- دیوونه شدی رفت.
سر بالا آوردم، لبخندم را فرو خوردم و با چهرهای جدی، بیرون رفتم. چند قدم به جلو برداشتم و دیدمش که روی مبل لم داده بود. ابرویی بالا اندختم که گفت:
- چی ببینیم؟
گنگ و...
من خودِ دردم!
دست و صورتم را که شستم، چشمهایم را از آینه نگاه کردم. سرخ از فشاری بودند که تحمل میکردم. خیره به تیرهی چشمهایم، لبخند عمیقی زدم. این وضعیت را، این ناز و اداها را این قربانصدقهها را... من همهشان را از بر بودم و بارها و ساعتها تصورشان کرده بودم و حال در آغوشم داشتمشان.
- کجا موندی؟
یا شنیدن صدایش، سیلی کوتاهی به لپم زدم و لبخندم عمیقتر شد. سرم را پایین انداختم و زیر لب زمزمه کردم:
- دیوونه شدی رفت.
سر بالا آوردم، لبخندم را فرو خوردم و با چهرهای جدی، بیرون رفتم. چند قدم به جلو برداشتم و دیدمش که روی مبل لم داده بود. ابرویی بالا اندختم که گفت:
- چی ببینیم؟
گنگ و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش