نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سُلدا | میم.رویا کاربر انجمن یک رمان

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
683
پسندها
9,570
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31
خب الحمدلله صحفه چهار هم شروع شد :too much work:

- معلومه که بلدی می‌خواد! دعا نویست من رو معرفی کرد؟
- هر چی بلوط تو عطاری‌ها بود، براش بردم ولی اوکی نداد. آخرش آدرس تو رو داد و گفت تو از همه بیشتر غذای سنجابا رو می‌شناسی!
قدم‌هایم ایستاد و سرم را بالا گرفتم تا بتوانم چشمانش را ببینم. دعا نویس مرا می‌شناخت؟
مرد که فکر کرده بود من ناراحت شده‌ام؛ فوری در پی توجیح در آمده بود.
- توهین نباشه خانم! من فقط حرف اون رو زدم.
به در نارنجی خانه رسیدیم. کلید را از جیب مانتوی کوتاه مشکی‌ام درآوردم و در را باز کردم.
حس می‌کردم درختان حیاط بزرگ خانه، بخاطر حضور مرد غریبه با تعجب نگاهم می‌کنند.
به سمت مرد برگشتم. هنوز در کوچه ایستاده بود و پا به پا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
683
پسندها
9,570
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32
یه یادآوری کوچولو کنم؟ اسم تبار یا همون قوم‌شون لاوین بود، یادتونه؟


دروغ نمی‌گفتم. علاوه بر من و تبار لاوین، زاگرس دوست‌داران زیادی داشت که سهم کوچکی در احیای جنگل‌هایش داشتند.
چه جالب آرامی گفت و من به دم دستی ترین کیسه اشاره کردم.
کیسه‌های کنفی تقریبا کوچک بودند اما باز هم برای مرد سنگین بود ولی مرد به راحتی خم شد و کیسه‌ی بلوط‌ها را برداشت و از اتاق بیرون رفت.
فکر می‌کردم در حیاط دمی بایستد اما بدون حتی نیم نگاهی به طرف خانه از حیاط بیرون رفت. باز هم شانه به شانه‌ی هم به سمت بذر راه افتادیم.
به صورتش نگاه کردم؛ کمی سرخ شده بود و معلوم بود که کیسه‌ی پر بلوط برایش چندان سبک نیست.
- اسمش چی بود؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
683
پسندها
9,570
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #33
چه فعال شدما :sun-bespectacled::grinning-squinting-face:

به زحمت ریموت را از جیب شلوارش بیرون کشید و کیسه را در صندوق عقب گذاشت و خاک دستانش را تکاند.
- خیلی ممنونم خانم. چقدر تقدیم‌تون کنم؟
شانه‌ای بالا انداختم و خیره در چشمان زیادی آشنایش لبخند زدم.
- هزینه‌ای لازم نیست؛ فقط دفعه بعد با شادی و برای خرید گل به بذر سر بزن.

مرد سیبیلو بعد از چند بار اصرار، وقتی دید حاضر به گرفتن پول، نیستم؛ ناچارا خداحافظی کوتاهی کرد و سوار ماشین شد.
ماشین رفته بود و من به رد لاستیک‌هایش در خم کوچه می‌نگریستم.
قصد سلطان از این کار چه بود؟ باز چه خوابی برای‌مان دیده بود؟ اولین بار بود که به کسی برای شکستن طلسم، کاشتن بلوط را پیشنهاد می‌کرد.
سال‌ها بود که او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

موضوعات مشابه

عقب
بالا