• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان همسایه حیاط مشترک | پریا . ظ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع pariya_z
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 152
  • بازدیدها 7,215
  • کاربران تگ شده هیچ

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #111
نفهمیدم دختره منظورش کی بود؟ یعنی کسی بهش زنگ زده و در مورد من بهشون گفته؟
ثریا: تو مگه پدربزرگت رو نمی‌شناسی؟ بفهمه چه غلطی کردی از ارث محرومت می‌کنه که هیچ از شجره‌نامه خونوادگیشم حذفت می‌کنه. یالا زود باش برش گردون همونجا که بوده. زود باش.
سکوت من انگار باعث توهین‌های بیشتری بهم می‌شد.
- من خودم می‌خواستم با آقاکاوه حرف بزنم چون می‌خواستم هرچه زودتر به شهر خودم برگردم. نمی‌خواد کسی من رو برگردونه خودم میرم.
کاوه خیلی عصبی برگشت سمتم و گفت:
- آوین می‌شه یه‌لحظه برگردی اتاقت؟ لطفاً!
ثریا: کجا بره؟ هان؟ کجا بره؟ خانوم اینجا اتاقم داره؟ هتل پنج ستاره تشریف آورده؟
نوید: مامان بسه دیگه زشته!
یه نگاه به نوید و ثریا خانوم انداختم و بعدش سرم رو انداختم پائین و به اتاقم برگشتم. نکنه دعواشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #112
در اوج عصبانیت خندید و گفت:
- نیست؟ نیست که دیشب برگشته به من میگه یه تار موت رو به هزاران دختری که دیده نمیده؟ اگه زیاد مخالفت کنم عقدت هم می‌کنه؟
بازوم رو محکم چنگ زد که دردم گرفت و یه‌لحظه چشم‌هام رو بستم.
- نیست؟ هان؟ نیست؟ چی تو سرش کردی؟ چی‌کارش کردی؟ مگه از رو جنازه من رد بشی به خواسته‌ت برسی فهمیدی؟ الانم جمع کن سریع. تا نیم‌ساعت دیگه اگه نرفته باشی به خداوند عالم به پلیس زنگ می‌زنم.
شوکه بودم. کاوه چه‌جوری همچین حرف‌هایی زده؟ با تکون‌هایی که مادرش بهم وارد می‌کرد به خودم اومدم.
- باشه! باشه!
تقریباً داد زدم:
- یه‌لحظه برید بیرون، بهم فرصت بدید وسایلم رو جمع کنم.
یه‌لحظه انگار همه‌جا ساکت شد. بدون هیچ حرفی رفت. درحالی‌که شدیداً تو فکر بودم رو پام نشستم و کوله‌هام رو از زیر تختم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #113
تو مسیر برگشتنم حتی یک دقیقه نتونستم از فکر کردن به کاوه، باران، سهیل، بردیا و خونواده باران دربیام و همش درحال آه کشیدن بودم. انگار تازه عذاب‌ وجدان گرفته بودم که کاش حتی اگه نمی‌خواستم با کاوه روبه‌رو بشم ولی حداقل بقیه بچه‌ها رو می‌دیدم و باهاشون خداحافظی می‌کردم.
به‌محض این‌که به تهران رسیدم سمت خونه پریدخت خانم رفتم، هرچی زنگ در رو زدم باز نکرد. دلشوره عجیبی داشتم؛ نکنه این مدت اتفاقی واسش افتاده و من بی‌خبر بوده باشم؟
زنگ در همسایه بغلی رو زدم اما کسی جواب نداد. همونجا جلوی در نشستم و سرم رو روی پاهام گذاشتم. حدوداً چهل دقیقه گذشت اما؛ نه کسی اومد و نه کسی رفت. بلند شدم و تصمیم گرفتم پیش سارا برم. سریع اومدم رو خیابون و برای اولین تاکسی که نزدیک میشد دستم رو تکون دادم.
اونجا هم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #114
سریع اومد تو حیاط و در رو باز کرد اولش از دیدنم جا خورد اما بعدش پرید تو بغلم که مامانش هم اومد و با تعجب نگاهم کرد، سلام کردم. جوابم رو به خشکی داد و نگاهش سمت کوله‌هام رفت. می‌دونستم تو این محله و با این وضعیت معیشتی، مهمان سرزده زیاد خوشایند کسی نیست اونم کسی که با خودش کوله داشته باشه. پشتش رو بهم کرد و رفت داخل خونه. مریم هرچی اصرار کرد داخل نرفتم ولی کوله‌ها رو بهش دادم تا چند ساعت نگهش داره تا من کارم تموم میشه.
- مریم تو از پری‌خانوم خبر داری؟ چرا نیست؟
باتعجب نگاهم کرد و گفت:
- چه‌جور نوه‌ای هستی که خبر نداری ازش؟
راستش مریم اون‌موقع فکر می‌کرد من نوه پریدخت خانومم که از راه دور اومدم مدتی رو تو خونه‌شون بمونم، لبخند زدم و گفتم:
- حالا بعداً تعریف می‌کنم واست. خبر نداری چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #115
ساعت نه و چهل‌ و‌ چهار دقیقه شب بود؛ تو یه فاصله دورتر جایی که به در خونه‌مون دید داشت وایساده بودم و باید منتظر نصف‌ شب می‌موندم. هوا به‌شدت سرد بود و مرتب درحال گرم کردن دست‌هام با بخار دهنم بودم. تقریباً بیست دقیقه گذشته بود که در حیاط باز شد، بلند شدم و منتظر موندم که ماشین پدرم اومد بیرون، وقتی توجه کردم پلاک ماشین عوض شده بود. از استرس داشتم لب‌هام رو گاز می‌گرفتم، شیشه‌های ماشین پائین اومد و از همون فاصله صورت بهروز که پشت فرمون و عمو که کنار دستش نشسته بود رو دیدم. عمو درحال سیگار کشیدن بود. عقب ماشین دیده نمی‌شد و نمی‌دونستم زن‌عمو هم باهاشون داخل ماشین هست یا نه.
فرصت خوبی بود و نیازی نبود تا نصف‌شب وایسم. منتظر شدم تا ماشین کامل از انتهای کوچه رد بشه و بعدش سریع سمت خونه رفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #116
دوباره هورتی آب رو سر کشید و در جواب اونی که پشت خط بود گفت:
- اون پیرزنه رو می‌گی؟ اون که رفته. نمی‌دونم به درک واصل شده یا رفته یه جا دیگه، تو اون محله نی ولی دوباره میرم چک می‌کنم.
بریده‌بریده خندید و ادامه داد:
- از بس ترسونده بودمش عقلش رو از دست داده بود.
دست‌هام رو صورتم مشت شده بود. عوضی! یعنی مسبب حال بد پریدخت‌خانوم هم این کثافت بوده؟
- یه ساعت دیگه برمی‌گردم، بیا درخونه ازم بگیر.
هنوز تو آشپزخونه بود و معلوم نبود چی داشت کوفت ‌می‌کرد. جرأت نفس کشیدن نداشتم. نمی‌دونم چند دقیقه گذشت که رفت. نفس حبس شده‌م رو بیرون دادم و همون‌جا پاهام رو دراز کردم و سرم رو به دیوار تکیه دادم.
تمام مدتی که من سنندج بودم زیر نظر بهروز بودم و از همه کارهام خبر داشته. یعنی کاوه کسیه که برا بهروز کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #117
بلند شد و براشون فاتحه فرستاد.
- ممنونم.
لبخند زد و ازم دور شد. تا نزدیکای غروب اونجا موندم. راستش فعلاً تنها جایی بود که احساس امنیت می‌کردم. بعدش بیرون اومدم و سمت خونه مریم راه افتادم تا وسایلم رو از خونه‌شون بردارم. تو تاکسی همش کاوه تو فکرم می‌اومد. یعنی الان داره به سادگی من می‌خنده؟ الان پیش لیلاست؟ چرا با این‌همه هنوز دارم بهش فکر می‌کنم؟
هوا کاملاً تاریک شده بود. با احتیاط وارد محله شدم و سریع سمت خونه مریم رفتم. زنگ درو زدم که مریم تا در رو برام باز کرد چهره نگرانش توجهم رو جلب کرد. حق داشت دیشب برنگشته بودم و احتمالاً کلی ترسیده.
- ببخشید دیر برگشتم. کوله‌ها رو بی‌زحمت واسم میاری؟
قبل از اینکه جوابم رو بده سریع مادرش اومد بیرون.
- کیه مریم؟
- هیچ... .
- این که آوینه؟ چرا دم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #118
بعد از شام کنار هم نشسته بودیم. با این‌که خیلی غم و فکرهای مزاحم داشتم اما مادر مریم هرازگاهی حرف‌های خیلی خنده‌داری میزد و باعث خنده‌ام میشد. من بازم زود قضاوتش کردم، زن مهربونی بود و از کنارمون تکون نمی‌خورد. مریم زیاد حرف نمی‌زد و همش خمیازه می‌کشید.
مریم: ما می‌ریم تو اتاق بخوابیم. آوین خسته‌ست زیر چشم‌هاش گود افتاده.
- آره بریم بخوابیم.
احتمالاً مریم می‌خواست دور از مادرش باهام حرف بزنه. فکر می‌کردم مادر مریم تو هال بخوابه چون اتاق خیلی کوچیک بود اما اومد و همونجا کنارمون جای خودش رو هم پهن کرد و تا وقتی که خوابمون برد حرف زد و مجالی نشد تا من و مریم بتونیم دونفری حرفی بزنیم.
چشم‌هام رو باز کردم نمی‌دونم ساعت چند بود؟ بدنم به‌خاطر راه رفتن زیاد دیروزم درد می‌کرد. جای خواب مریم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #119
نگاهش نکردم، پشتم رو بهش کردم و همین که قدم اول رو برداشتم وایسادم.
- ممنونم که دیشب بهم جا دادید و ممنونم که وقتی احساس کردم شما با بقیه فرق دارید بهم فهموندید نمی‌شه به هیچکس اعتماد کرد.
برگشتم و آخرین نگاهم رو بهشون کردم و اومدم بیرون. خیلی حالم گرفته بود. کاوه به ماشینش تکیه زده بود و گوشیش رو سر و ته می‌کرد که از کنارش رد شدم.
- کجا؟
جواب ندادم؛ یعنی کاوه رو بهروز فرستاده دنبالم تا از اینجا دورم کنن؟ خودمم نمی‌دونستم! حتی دیگه به خودمم اعتماد نداشتم. قدم‌هام رو سریع‌تر کردم که دستم از پشت کشیده شد.
- برو تو ماشین! هنوز اون‌قدری عصبانیت تو وجودم هست که استخون‌هات رو همین‌جا بشکنم. پس سوار شو؛ رو اعصابم راه نرو تا کار دستت ندادم!
شروع کردم به تقلاکردن و بالاخره دستم رو از دستش بیرون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #120
حرف‌‌های اون شب بهروز تو ذهنم تکرار شد. یعنی با کی داشت حرف می‌زد؟ با کاوه؟ یا یه نفر سوم!
نفس عمیقی مثل آه از دهنم خارج شد. من باید چیکار کنم؟ اینجا نه جایی واسه موندن دارم نه پولی واسه موندن! حتی مدارکی که بهروز فکر می‌کنه سند باختشه و پیش منه، دستم نیست! کاوه هم داره نقشش رو به نحو احسن در مخ‌‌زدن من ایفا می‌کنه تا از کنارش تکون نخورم و با بهروز و همدست سومشون راحت هر غلطی می‌خوان بکنن. هرچی فکر می‌کردم بیشتر مغزم ارور می‌داد. سرم رو به صندلی تکیه دادم و چشم‌هام رو بستم.
نمی‌دونم چقدر گذشته بود که کاوه در ماشین رو باز کرد و نشست. یه نایلون دستش بود که کنار من عقب گذاشت و خودش شروع به خوردن ساندویچش کرد. اونقدر با اشتها گاز می‌زد انگار واقعاً بهم راستش رو گفته و چند روز گرسنه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا