• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سایه انتقام | کیانا حاجیوند کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بی حس
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 2,221
  • کاربران تگ شده هیچ

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
63
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
- الهی بمیرم برات! چه دردی کشیده بودی؛ چرا زودتر بهم نگفتی، یعنی من و غریبه می دونستی؟
- ببخشید‌، نمی‌خواستم تو رو هم با حرف‌هام نارحت کنم!
- این چه حرفی است، غم تو غم من هم هست.
- خدا را شکر می‌کنم بابت این که تو کنارمی.
لبخندی زدم بلند شدیم و با هم به سمت ویلا رفتیم. تیام و ماهان غذا سفارش داده بودند پشت میز نشستیم کمی غذا خوردم و بلند شدم وارد اتاقم شدم. روی تخت دراز کشیدم به خواب عمیقی فرو رفتم غافل از این‌که سرنوشت خواب‌های دیگری برام دیده بود... .
***
بالاخره به خانه برگشتیم یک راست رفتم حمام دوش گرفتم و بیرون امدم موهام را خشک کردم تاپ و شلوارکم را تن کردم. روی تخت دراز کشیدم زیر پتو خزیدم. صبح بیدار شدم دانشگاه شروع شده بود. باید آماده می شدم. شانلی زنگ زد پاسخ دادم:
- سلام؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
63
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
(ماهان)
- پرواز دبی و کنسل کن!
- بله، قربان.
گوشی و قطع کردم به سمت آپارتمان رفتم باید به ماهلین نزدیک بشم هر طور شده شانلی زنگ زد. جواب دادم:
- ماهان نمیری؟ دبی واقعاً!
- نه!
- پس الآن کجایی؟
- رفتم آپارتمانم.
- باشه، خدافظ.
- خدافظ.
گوشی قطع کردم ریموت در و زدم ماشین داخل پارکینگ گذاشتم کلید روی در چرخوندم روی کاناپه نشستم به ماهلین پیام دادم:
"سلام عروسک"
بلافاصله آنلاین شد نوشت:
"شما؟"
"یه غریبه‌ی آشنا "
"میشه بدونم این غریبه‌ی آشنا کی هست؟"
"نه!"
گوشی و پرت کردم روی کاناپه و بلند شدم وارد آشپزخونه شدم. برای خودم قهوه درست کردم.
نقشه های زیادی براش داشتم نیش‌خندی زدم
وارد اتاق شدم. خودم و روی تخت پرت کردم.
(ماهلین)
این دیگه کی بود دیوونه‌ی از خود راضی پوف بیخیال. تیام با دیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
63
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
گوشی ماهان زنگ خورد من اسم شخصی به نام لادن روی صفحه دیدم. وقتی ازمون دور شد. شانلی لب زد:
- یک هفته دیگه تولد ماهانِ! می خوام سوپرایزش کنم پایه هستید؟
من و تیام موافقت‌مون رو اعلام کردیم ماهان اومد. دیگه راجبش حرف نزدیم بعد از یک ساعت قصد رفتن کردیم با یه خدافظی بیرون زدیم.
وارد خونه شدیم مستقیم سمت اتاق رفتم خودم و روی تخت پرت کردم به خواب رفتم. صبح از خواب بیدار شدم وارد سرویس شدم. دست و صورت‌مو شستم بیرون اومدم. به تیام صبح خیر گفتم با خوش رویی جواب‌مو داد. پشت میز نشستم کمی کره و مربا خوردم. با شانلی قرار بود بریم خرید سه شنبه تولد ماهان بود.
با شانلی تماس گرفتم:
- سلام، ماهلین اماده ایی؟
- سلام، اره اماده ام!
- الان میام دنبالت...
- خدافظ.
- خدافظ.
گوشی و قطع کردم زود خودم و اماده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Saajeedeh

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
63
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
《شانلی》
ماهلین بهم زنگ زد جواب دادم:
- سلام، ماهی.
- سلام، شانلی خوبی؟
- مرسی، تو خوبی!
- می‌خوام راجع به یه موضوع باهات حرف بزنم؟
- چه موضوعی؟
- نظرت راجع به تیام چیه؟
با این حرفش شوکه شدم آخه من یه جورایی از تیام خوشم اومده بود. و الآن ماهلین داشت راجع بهش صحبت می کرد. لب زدم:
- چی بگم؟
- تیام و دوست داری؟
سکوت کردم... صدای خنده‌شو شنیدم:
- پس دوستش داری!
- خب... خب آره.
- کی بیایم خاستگاری؟
- پس ماهان چی؟ باید از اون اجازه بگیرید!
- تیام اجازه گرفته...
با لبخند تماس و قطع کردم باورم نمی‌شد قرار بود. تیام بیاد خاستگاریم.
با صدای ماهان به خودم اومدم:
- این قدر دوستش داری! که صدای من و هم نمی‌شنوی.
از خجالت سرخ شدم. سرم و پایین انداختم.
- یعنی خواهر من این‌قدر بزرگ شده! قراره عروس بشه؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
63
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
《ماهلین》
وقتی شانلی و تیام وارد اتاق شدند. با ماهان تنها موندم ماهان با گوشیش ور می‌رفت.
نیم ساعت بعد شانلی و تیام بیرون اومدند چهره‌هاشون راضی به نظر می‌رسید.
با شیطنت لب زدم:
- دهن‌مون رو شیرین کنیم؟
شانلی با لبخند سر پایین انداخت.
- مبارک باشه.
- مبارک باشه.
انگشتر و به تیام دادم. تیام انگشتر و دست شانلی انداخت. شانلی آروم لب زد:
- می‌خواستم بگم اگه میشه، عقد و عروسی و یک سال دیگه وقتی دانشگاهم تموم شد، بگیریم!
- خیلیم عالی!
برای شام نموندیم تیام کلید روی در چرخوند وارد خونه شدیم. خودم و روی تخت پرت کردم به خواب عمیقی فرو رفتم.
امروز تولد ماهان بود. من و تیام باهم براش یه ساعت مچی مشکی مردانه خریدیم. ارایش نسبتاً ملایمی کردم مانتویی که با شانلی خریده بودم و پوشیدم. بعد از این‌که آماده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Saajeedeh

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
63
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
به ساعت مچی‌م‌ نگاه کردم لعنتی دیر کرده بود نکنه فریب‌ خوردم‌. ماهان و دیدم روی یکی از صندلی های پارک نشسته بود. احتمالاً اونم منتظر کسی هست. صدای موتوری شنیدم مستقیم داشت به سمت من می اومد. قبل از این‌که من کاری کنم با اون موتور لعنتی برخورد کردم. صدای جیغم به هوا رفت کلی ادم دورم جمع شد. این وسط صدای ماهان بود به گوشم رسید:
- حالت خوبه؟
با درد سرتکون دادم خوبم و زمزمه کردم اروم با درد بلند شدم.
ماهان من و به درمان‌گاه برد. هر چی بهش گفتم خوبم تو کَتِش نرفت دکتر به سر و وضعم نگاه کرد. لب زد:
- پاش شکسته باید گچ بشه!
دکتر پام و جا انداخت جیغی از درد کشیدم بی حال شدم.
با پای گچ شده به خونه اومدم تیام با دیدنم نگران شد. لب زد:
- ماهلین، چی شده؟
- چیزی نشده، با موتور تصادف کردم! فقط پام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
63
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
《ماهان》
پوزخندی زدم خوب تونستم بهش نزدیک شم.
با صدای زنگ گوشی بهش نگاهی انداختم پوف. لادن بود. اصلاً حوصله‌‌ شو نداشتم. صدای در اتاق و شنیدم شانلی وارد اتاق شد. لب زد:
- داداش یکی پشت تلفن کارت داره؟
- کیه؟
شونه ای بالا انداخت و لب زد:
- یه خانوم بود!
بلند شدم لادن بود چرا دست از سرم بر نمی داشت. لعنتی تلفن جواب دادم:
- چیه؟ وقتی جواب نمی‌دم، یعنی حوصله تو ندارم!
- عشقم اروم باش! چرا عصبی هستی؟
- سرم درد می کنه! خواستم به خوابم نزاشتی،
- راه حلش دست منِ...
گوشی و قطع کردم دوباره به تخت پناه بردم. چشمانم گرم خواب شدند.
کت مو تن کردم از خونه بیرون زدم. به شرکت رسیدم منشی با دیدنم بلند شد:
- سلام اقای رادمنش.
سر تکون دادم براش پشت میزم نشستم به کار های عقب افتاده‌ام رسیدگی کردم. چندتا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Saajeedeh

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
63
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
《تیام》
دکتر گچ پای ماهلین و باز کرد. ماهلین لب می‌زند:
- اخیش خلاص شدم! از دست این گچ پام.
خندیدم.
- بلندشو، بریم یه رستورانی شام بخوریم!
باهم از بیمارستان بیرون زدیم. به نزدیک ترین رستوران رفتیم. وقتی رسیدیم خونه ماهلین خودش و روی کاناپه ای انداخت و لب زد:
- داداش؟
- بله؟
مکث کرد. انگار تردید داشت. به حرفی که می خواست بزند.
- هیچی بیحیال.
- اگه چیزی هست بگو؟
- نه چیزی نیست! نگران نباش.
لبخندی بهش زدم:
- خیلی خب باشه، اصرار نمی کنم.ادامه دادم:
میرم بخوابم! شب‌خیر.
- شب‌خیر.
با خستگی وارد اتاق شدم. گوشیم زنگ خورد شانلی بود. جواب دادم:
- سلام، عزیزم.
- سلام، ماهلین خوبه؟
- اره، تازه گچ پاش‌و باز کرده!
لبخندش‌و از پشت گوشی حس می‌کردم:
- مزاحم‌ نمی شوم! خدافظ.
- خدافظ.
گوشی‌و پرت کردم. روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Saajeedeh

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
63
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
تازه‌ از شر اون گچ مزاحم روی پام خلاص شده بودم.گوشیم‌و برداشتم مدتی بود‌. خبری از اون ناشناس نبود. مثل این‌که دست برداشته بود.
می خواستم راجع بهش به تیام بگم. ولی پشیمون شدم نمی خواستم شر بشه. توی تلگرام برام پیام اومد. وای خدا نگین دختر عمه‌م بود:
"سلام بی معرفت"
"سلام نگین جان خوبی"
"تو خوبی چرا یه سراغ ازم نگرفتی"
اگه می گفتم یادم رفته حتماً ناراحت می‌شد.
تایپ کردم:
"ببخشد بخدا سرم شلوغ بود تازه پام‌و از گچ در اوردم"
" وای چرا مگه پات چی شده بود"
" چیزیم نشد یه تصادف جزعی بود"
" اهان خدارو شکر تیام خوبه"
" اره اونم خوبه تازه نامزد کرده"
"واقعا تبریک می‌گم"
"مرسی عزیزم"
"خدافظ"
" خدافظ"
‌ما با خانواده‌ی پدری‌مون زیاد رابطه ی خوبی نداشتیم. ولی خب نگین با همه‌شون فرق داره. من‌و نگین از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Saajeedeh

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
63
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
توی تلگرام برام پیام اومد. بازش کردم:
" اگه دنبال قاتل خانواده‌ت می‌گردی بیا به ادرسی که می‌دم"
"توکی هستی چرا باید بهت اعتماد کنم"
" مگه دنبال قاتل خانواده‌ت نیستی"
" هستم"
" پس بیا به ادرسی که می‌دم"
"بگو"
"ادرس...."
خیلی زود به مقصد رسیدم.واقعا می‌تونستم قاتل خانواده‌م‌و پیدا کنم. پیامکی برام اومد:
" اون اقایی که از خونه بیرون زدو دیدی"
به مردی سوار ماشین شد نگاه کردم.
"اره"
"اگه تعقیب‌ش کنی می تونی به قاتل خانواده‌ت برسی"
" اوکی"
سوار ماشین شدم. دنبال اون ماشین حرکت کردم. مرده وارد خونه ای شد. بیست‌مین دقیقه بعد بیرون اومد. اهسته سمت خونه رفتم این‌جا محله ی قدیمی بود. در با صدای قیژی باز شد.
پام‌و تو خونه گذاشتم خونه در سکوت بدی بود.
در یکی از اتاق ها رو باز کردم‌. مردی با ویلچر تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Saajeedeh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا