• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سایه انتقام | کیانا حاجیوند کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بی حس
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 1,214
  • کاربران تگ شده هیچ

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
28
پسندها
44
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
-الهی بمیرم برات چه دردی کشیده بودی؛ چرا زودتر بهم نگفتی، یعنی منو غریبه میدونستی؟
-ببخشید‌، نمیخواستم باحرفام توروهم نارحت کنم!
-این چه حرفیه؛ غم تو غم منم هست.
-خدارو شکر میکنم از بابت اینکه تو کنارمی؛
لبخندی زدم بلند شدیم وباهم به سمت ویلا رفتیم تیام وماهان غذا سفارش داده بودن پشت میز نشستیم کمی غذا خوردم وبلند شدم وارد اتاقم شدم روی تخت دراز کشیدم به خواب عمیقی فرو رفتم غافل از اینکه سرنوشت یک خوابایی برام دیده... .
***
بالاخره به خونه برگشتیم یک راست وارد حمام شدم دوشی گرفتم وبیرون اومدم موهامو خشک کردم تاپو شلوارکمو تن زدم روی تخت دراز کشیدم زیر پتو خزیدم. صبح بیدار شدم دانشگاه شروع شده بود باید اماده میشدم میرفتم شانلی زنگ زد پاسخ دادم:
-سلام شانلی اماده ای؟
-سلام اره اماده ام،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
28
پسندها
44
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
《شانلی》
چند دقیقه ای هست که خبری از ماهلین نبود دیگه کم کم داشتم نگران میشدم یعنی چی شده بودنکنه اتفاقی براش افتاده بلند شدم سمت سرویس رفتم ماهلینو ندیدم گردنبندی روی زمین افتاده بود برش داشتم این ماله ماهلین بود یا خدا الان کجاست نکنه... . نه امکان نداره کاره ماهان باشه اشکام سرازیر شدن ماهان بگو که کارتو نبوده بهش زنگ زدم خاموش بود گوشیش شماره تیامو داشتم به تیام زنگ زدم جواب داد:
-سلام شانلی چیشده؟
-ماهلین ناپدید شده!
دادزد:
-چی؟
بابغض لب زدم:
-ماهلین گفت میره سرویس وبرمیگرده ولی الان اونجا نبود و گردنبدش روی زمین افتاده بود.
-الان خودم میام ادرسو بده!
وقتی ادرسو بهش دادم قطع کرد من بدون ماهلین چیکار کنم هقی زدم قرار بود کنارم بمونی پس کجایی الان.
چندروزی بود ازماهلین خبری نبود تیام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
28
پسندها
44
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
روی تخت بیهوش شدم چشمام باز کردم به اطرافم نگاه کردم داخل همون اتاق کذایی بودم سرم بهم وصل بود دراتاق بازشدو ماهان بایک مردی که انگار دکتر بود وارد شدن بادیدن ماهان توخودم جمع شدم ازچشمش دورنموند پوزخندی زد.
دکتر:
-الان بهتری؟
لرزون لب زدم:
-بله دکتر!
-خوبه؛ داروهایی که بهت میگمو باید براش بگیری؛
ماهان سری تکون داد بعداز اینکه دکتر رفت اومد جلو:
-فکرنکن ازت گذشتم. گذاشتم وقتی خوب شدی به حسابت برسم،
بعدنیشخندی زدو رفت اشکام سرتقانه ریختن رفتم زیر پتو اونقدر گریه کردم خوابم برد. بیدار که شده بودم هوا تاریک بود صدای دراومد بازشد ماهان واردشد نامحصوص خودموعقب کشیدم من از این بشر بشدت میترسیدم:
-فعلا کاریت ندارم داروهاتو اوردم برات؛
-تاکی قراره بمونم اینجا میخوام برگردم پیش داداشم،
انگار با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
28
پسندها
44
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
چشمام باز کردم باخودم فکر کردم کی پشت این
اتفاقات هست به گذشته فکر کردم گذشته ای که پدر ومادرمو ازم گرفت ماهلین برام موند واقعا گیج شده بودم که تلفن رفت روی پیغامگیر صدای عمو توخونه پیچید:
_سلام تیام جان اگه خونه ای بهم زنگ بزن باهات کارمهمی دارم؟
این همه سال کجا بودن که الان یاد ما افتاده بود تلفن برداشتم سردجواب دادم:
_بله بفرمایید؟
_سلام تیام جان خوبی ماهلین خوبه میخواستم ببینمتون دلمون براتون تنگ شده بود!
_ههه این همه سال کجا بودین که تازه یاد ما افتادید دلیلی نداره همو ببینیم لطفا دیگه زنگ نزنید،
تلفن و روش قطع کردم پوفی کشیدم سیگارمو روشن کردم پک محکمی بهش زدم.
《ماهان》
برای بار اخر عاقد خطبه رو خوند به ماهلین نگاه کردم با استرس دستاشو بهم گره زده بود باصدای لرزونی بله رو گفت منم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
28
پسندها
44
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
وارد مهمونی شدیم دستشو دور بازوم حلقه کرد از خدمتکار مشروبی گرفتم شیوا هم خواست یکی برداره که نزاشتم وقتی خدمتکار ازمون دورشد لب زد:
_منم میخوام؟
_نمیشه ازدخترایی که نوشیدنی میخورن خوشم نمیاد!
_باشه بخاطر تو نمیخورم.
پوزخندی زدم باهم روی پیست رقص رفتیم دستاشو روی شونه ام گذاشت با ریتم اهنگ تکون خوردیم ماهرانه میرقصید نازوعشوه ش دل هر مردیو میبرد اما دل منو نه بعد از رقص روی مبلی نشستیم بهم نزدیک شد ولب زد:
_شنیدم ازدواج کردی درسته؟
سری تکون دادم:
_اره،
_خب پس من چی مگه قرار نبود نامزد کنیم؟
ههه چه خوش خیال فکر میکنه من عاشق چشمو ابروشم. جواب دادم:
_من کی قرار گذاشتم باتو نامزد کنم؟
_یعنی چی این حرفت؟
_یعنی باخودت خیال بافی نکن من قرار نیست باتو نامزد کنم. ادامه دادم:این رابطه دیگه تمومه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
28
پسندها
44
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
صبح خیلی زود ازخواب بیدارشدم امروز باید میرفتم شرکت کتمو برداشتم تن کردم روبه روی اینه ایستادم با چشمای باز ماهلین روبه روشدم خواست چیزی بگه ولی منصرف شد از تخت بلند شد خواست از اتاق خارج بشه:
_کجا؟
_میرم اب بخورم،
_برو زود برگرد!
_باشه.
رفت بیرون ودرو بست بعد از اینکه ماهلین برگشت از اتاق بیرون رفتم و درو قفل کردم سوار ماشین شدم به شرکت رسیدم منشی بادیدنم بلند شد:
_سلام اقا رادمنش.
سری تکون دادم وارد اتاق شدم پشت میز نشستم که صدای در اومد:
_بیاتو،
سامیار وارد شد با صدای پرانرژی لب زد:
_به سلام اقا ماهان کم پیدایی این دفعه سرت کجا گرمه که مارو یادت رفته؟
تک خندی زدم:
_هیچ جا به جون تو!
_فکر کردم بازم بااون دختره شیوایی اخه اونم شد پاتنر این همه دختر؟
_باهاش کات کردم پارتنر جدید برام پیدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
28
پسندها
44
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
وقتی رسیدیم ازهواپیما خارج شدیم سوار ماشین خارجی که اسمشو نمیدونستم شدیم به عمارتی رسیدیم دهنم از این همه زیباییش موندباز نه اینکه تا حالا ندیده باشم نه ولی خب خیلی قشنگ بود منو سمت اتاقی برد دراتاقو باز کرد هلم داد داخل وحشی دروقفل کردو رفت خوب شد دستامو بازکرده بودا به اتاق نگاه کردم بزرگ بود مثل اتاق پرنسس ها بود روی تخت دراز کشیدم خمیازه ای کشیدم چشمام گرم خواب شد صدای در اتاقو بین خوابو بیداری حس کردم تخت بالاو پایین شد ماهان کنارم دراز کشید دیگه چیزی نفهمیدم به خواب رفتم صبح وقتی بیدار شدم ماهان کنارم نبود احتمالا رفته بود بیرون ازش متنفرم صدای در اومد خدمتکار بود:
_صبحانه اوردم براتون؟
_بزارش روی میز.
سینی صبحانه رو روی میز گذاشت لب زد:
_بامن کاری ندارید خانوم؟
_نه میتونی بری،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
28
پسندها
44
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
مگه تو اون اتاق چی بود که اینقدرعصبانیش کرد باترس لب زدم:
_ دیگه نمیرم سمت اتاق،خواهش میکنم باهام کاری نداشته باش!
نیشخندی زد ولب زد:
_ فعلا کاریت ندارم.
اب دهنمو قورت دادم عقب کشیدم روم خم شدبا پوزخند ادامه داد:
_برادرت کل تهرانو برای پیدا کردنت زیرو رو کرده ولی سرنخی به دستش نرسیده چون تو کیلومتر ها ازش دوری فکرمیکنه هنوزم تو ایرانی.
منم مثل خودش جواب دادم:
_تو هنوز تیامو نشناختی اگه بفهمه تو منو دزدیدی اول از همه سراغ عزیز ترین کست میره.
با سیلی که خوابوند زیر گوشم، گوشم سوت کشید دستمو جایی که سیلی زده بود گذاشتم اشک تو چشمام جمع شد موهامو تو مشتش گرفت و کشید فریاد زد:
_دختره ی احمق منو تهدید میکنی روزگارتو سیاه میکنم .
کشون کشون منو سمت اتاقی برد وحشت زده به دستاش چنگ زدم تو اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
28
پسندها
44
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
《شانلی》
به ماهان زنگ زدم تماس وصل شدجواب دادم:
_سلام داداش خوبی؟
_سلام خوبم فدات شم تو خوبی؟
_ نه خوب نیستم داداش ماهلین ودزدیدن همه جارو دنبالش گشتیم ولی هیچ ردی ازش پیدا نکردیم!
_حالا که چیزی نشده بخاطر اون دختره خودتو اذیت نکن.
_داداش توکه میدونی ماهلین خواهرنداشتمه،
هقی زدم وادامه دادم:اگه پیداش نشه میمیرم الان معلوم نیست چه بلایی سرش اومده.
_گریه نکن شانلی!
بعداز کلی حرف زدن گوشی قطع کردم دیگه مطمعن شدم کاره ماهانه وای اگه تیام بفهمه چی من تیامو دوست دارم نمیخوام ازدستش بدم اشکامو پاک کردم از دانشگاهم عقب افتاده بودم تیام زنگ زدوقرار گذاشت بریم رستوران الانم باید خودمو اماده کنم مانتو وشلوار جین سفیدمو پوشیدم شال سرم انداختم برق لب و ریمل زدم ازخونه بیرون رفتم نمیدونستم مناسبت این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
28
پسندها
44
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
ازخواب بیدار شدم انلاین برای سه شنبه شب بلیت گرفتم باید میرفتم نفس پرغمی کشیدم چمدونمو جمع کردم سوار ماشین پورشه ام شدم به سمت فرودگاه روندم وقتی رسیدم بعد از بازرسی سوار هواپیما شدم به اسمان صاف نگاه کردم دلم برای تیام تنگ میشد اشکام فروریختن بعد از چند ساعت هواپیما اعلام فرود اومدن کردم از هواپیما خارج شدم ماهان نمیدونست قراره بیام برای همین نیومده بود پس تصمیم‌گرفتم سوپرایزش کنم سوارتاکسی شدم به عمارت رفتم کرایه روحساب کردم وارد عمارت شدم جای دلنشینی بود خیلی وقت بودنیومده بودم اینجا هواشو نفس کشیدم دلم برای اینجا هم تنگ شده بود.
خاتون بادیدنم به گونه ش چنگ انداخت لبخندی به روش پاشیدم:
_سلام خاتون!
_سلام عزیزم اقا خبر دارن اومدی؟
_نه خبر نداره میخواستم سوپرایزش کنم ،
الان کجاست؟
_اقا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا