• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سایه انتقام | کیانا حاجیوند کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بی حس
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 1,653
  • کاربران تگ شده هیچ

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
-الهی بمیرم برات! چه دردی کشیده بودی؛ چرا زودتر بهم نگفتی، یعنی من و غریبه می دونستی؟
-ببخشید‌، نمی‌خواستم تو را هم با حرف هام نارحت کنم!
-این چه حرفی است، غم تو غم من هم هست.
-خدا را شکر می کنم بابت این که تو کنارمی.
لبخندی زدم بلند شدیم و باهم به سمت ویلا رفتیم تیام و ماهان غذا سفارش داده بودند پشت میز نشستیم کمی غذا خوردم وبلند شدم وارد اتاقم شدم روی تخت دراز کشیدم به خواب عمیقی فرو رفتم غافل از این‌که سرنوشت خواب های دیگری برام دیده بود... .
***
بالاخره به خانه برگشتیم یک راست رفتم حمام دوش گرفتم و بیرون امدم موهام را خشک کردم تاپ و شلوارکم را تن کردم روی تخت دراز کشیدم زیر پتو خزیدم. صبح بیدار شدم دانشگاه شروع شده بود باید اماده می شدم شانلی زنگ زد پاسخ دادم:
-سلام؛ شانلی، اماده ای؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
《شانلی》
چند دقیقه ای بود که خبری از ماهلین نبود کم کم داشتم نگران می‌شدم یعنی چی شده بود نکنه اتفاقی براش افتاده بود بلند شدم به سمت سرویس رفتم اما ماهلین را ندیدم گردنبندی روی زمین افتاده بود گردنبند ماهلین بود یا خدا الان کجاست نکنه...نه امکان نداره کارِه ماهان باشه اشک هایم سرازیر شدند ماهان بگو که کارِتو نبوده بهش زنگ زدم گوشیش خاموش بود به تیام زنگ زدم جواب داد:
-سلام شانلی، چی شده؟
-ماهلین ناپدید شده!
دادزد:
-چی؟
بابغض لب زدم:
-ماهلین گفت میره سرویس و برمی‌گرده، ولی الان اون‌جا نبود؛ گردنبندش روی زمین افتاده بود.
-الان خودم میام، ادرس رو بده!
وقتی ادرس را بهش دادم گوشی را قطع کردم من بدون ماهلین چی‌کار کنم هق هق زدم قرار بود کنارم بمونی پس کجایی الان
چندروزی بود ازماهلین خبری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
روی تخت بیهوش شدم چشم هام را باز کردم به اطرافم نگاه کردم داخل همان اتاق کذایی بودم سرم بهم وصل بود در‌ اتاق باز شد‌ و ماهان با یک مردی که انگار دکتر بود وارد شدند بادیدن ماهان درخودم جمع شدم ازچشم هاش دورنماند پوزخندی زد.
دکتر:
-الان بهتری؟
لرزان لب زدم:
-بله دکتر!
-خوبه؛ داروهایی که بهت می‌گم، روباید براش بگیری؛
ماهان سری تکان داد بعداز اینکه دکتر رفت اومدجلو:
-فکرنکن ازت گذشتم، وقتی خوب شدی به حسابت می‌رسم!
بعدنیشخندی زد و رفت اشک هام سرتقانه ریختند رفتم زیر پتو انقدر گریه کردم خوابم برد بیدار که شده بودم هوا تاریک بود صدای در امد بازشد ماهان واردشد نامحصوص خودم روعقب کشیدم من از این بشر به شدت می‌ترسیدم:
-فعلا کاریت ندارم؛ داروهات رو اوردم برات؛
-تاکی قراره بمونم این‌جا؟ می‌خوام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
چشم هام را باز کردم باخودم فکر کردم کی پشت این اتفاقات هست به گذشته فکر کردم گذشته ای که پدر و‌ مادرم رو ازم گرفت ماهلین برام موند واقعا گیج شده بودم که تلفن روی پیغام‌گیر رفت صدای عمو درخانه پیچید:
-سلام تیام جان،اگه خانه ای بهم زنگ بزن! باهات کارمهمی دارم؟
این همه سال کجا بودند که الان یاد ما افتاده بودند تلفن برداشتم سرد جواب دادم:
-بله بفرمایید؟
-سلام تیام جان خوبی؛ ماهلین خوبه می‌خواستم ببینمتان، دلمان برایتان تنگ شده بود!
-هه این همه سال کجا بودین؟ که تازه یاد ما افتادید! دلیلی نداره هم رو ببینیم. لطفا دیگه زنگ نزنید!
تلفن را قطع کردم پوفی کشیدم سیگارم رو روشن کردم پک محکمی بهش زدم.
《ماهان》
برای بار اخر عاقد خطبه رو خواند به ماهلین نگاه کردم با استرس دستاش رو بهم گره زده بود باصدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
وارد مهمونی شدیم دستش و دور بازوانم حلقه کرد از خدمتکار نوشیدنی گرفتم شیوا هم خواست یکی برداره که نزاشتم وقتی خدمتکار دورشد لب زد:
-منم می‌خوام؟
-نمی‌شه، ازدخترهایی که نوشیدنی می‌خورن خوشم نمیاد!
-باشه؛ بخاطر تو نمی‌خورم.
پوزخندی زدم باهم روی پیست رقص رفتیم دستاش رو روی شانه ام گذاشت با ریتم اهنگ تکان خوردیم ماهرانه می‌رقصید ناز‌ و عشوه ش دل هر مردی رو می‌برد اما دل من و هرگز بعد از رقص روی مبل نشستیم بهم نزدیک شد و لب زد:
-شنیدم ازدواج کردی؟ درسته؟
سری تکان دادم:
-اره،
-خب پس من چی؟مگه قرار نبود نامزد کنیم؟
هه چه خوش خیال فکر می‌کنه من عاشق چشم و ابروش هستم جواب دادم:
-من کی قرار گذاشتم! باتو نامزد کنم؟
-یعنی چی؟
-یعنی باخودت خیال بافی نکن؛ من قرار نیست باتو نامزد کنم!
ادامه دادم:
-این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
صبح خیلی زود ازخواب بیدارشدم امروز باید می‌رفتم شرکت کتم رو برداشتم تن کردم روبه روی اینه ایستادم با چشم های باز ماهلین روبه روشدم خواست چیزی بگه ولی منصرف شد از تخت بلند شد خواست از اتاق خارج بشه:
-کجا؟
-میرم اب بخورم،
-برو زود برگرد!
-باشه.
رفت بیرون و درو بست بعد از اینکه ماهلین برگشت از اتاق بیرون رفتم و در رو قفل کردم سوار ماشین شدم به شرکت رسیدم منشی با دیدنم بلند شد:
-سلام اقای رادمنش.
سری تکان دادم وارد اتاق شدم پشت میز نشستم که صدای در اومد:
-بیاتو،
سامیار وارد شد با صدای پرانرژی لب زد:
-به سلام، اقا ماهان کم پیدایی این دفعه سرت کجا گرمه! که مارو یادت رفته؟
تک خندی زدم:
-هیچ جا به جان تو!
-فکر کردم بازم بااون دختره شیوایی! اخه اون هم شد پاتنر این همه دختر؟
-باهاش کات کردم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
وقتی رسیدیم ازهواپیما خارج شدیم سوار ماشین خارجی که اسمش رو نمی‌دونستم شدیم به عمارتی رسیدیم دهانم از این همه زیباییش بازماند نه این‌که تا حالا ندیده باشم نه ولی خب خیلی قشنگ بود من و سمت اتاقی برد در اتاق رو باز کرد هلم داد داخل در را قفل کرد و رفت خوب شد دست هام روبازکرده بود به اتاق نگاه کردم بزرگ بود مثل اتاق پرنسس ها بود روی تخت دراز کشیدم خمیازه ای کشیدم چشم‌ هام گرم خواب شدند صدای در اتاق را بین خواب و بیداری حس کردم تخت بالا پایین شد ماهان کنارم دراز کشید دیگه چیزی نفهمیدم به خواب رفتم صبح وقتی بیدار شدم ماهان کنارم نبود احتمالا رفته بود بیرون ازش متنفرم صدای در اومد خدمتکار بود:
-صبحانه اوردم براتون؟
-بزارش روی میز.
سینی صبحانه رو روی میز گذاشت لب زد:
-بامن کاری ندارید خانوم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
مگه تو اون اتاق چی بود که اینقدرعصبانیش کرد باترس لب زدم:
-دیگه نمی‌رم سمت اون اتاق،خواهش می‌کنم باهام کاری نداشته باش!
نیشخندی زد ولب زد:
-فعلا کاریت ندارم.
اب دهنم را قورت دادم خودم رو عقب کشیدم روی صورتم خم شدبا پوزخند ادامه داد:
-برادرت کل تهران رو برای پیدا کردنت زیرو رو کرده ولی سرنخی به دستش نرسیده چون تو کیلومتر ها ازش دوری فکرمی‌کنه هنوزم تو ایرانی.
من هم مثل خودش جواب دادم:
-تو هنوز تیام رو نشناختی اگه بفهمه تو من و دزدیدی اول از همه سراغ عزیز ترین کست می‌ره.
با سیلی که خوابوند زیر گوشم، گوشم سوت کشید دستم و جایی که سیلی زده بود گذاشتم اشک در چشم هایم جمع شد موهایم را تو مشتش گرفت و کشید
فریاد زد:
-دختره ی احمق من و تهدید می‌کنی روزگارت رو سیاه می‌کنم .
کشان کشان من رو سمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
《شانلی》
به ماهان زنگ زدم تماس وصل شدجواب دادم:
-سلام داداش خوبی؟
-سلام خوبم فدات بشم تو خوبی؟
-نه خوب نیستم داداش! ماهلین رو دزدیدند همه جا رو دنبالش گشتیم، ولی هیچ ردی ازش پیدا نکردیم!
-حالا که چیزی نشده، بخاطر اون دختره خودت رو اذیت نکن.
-داداش تو می‌دونی، ماهلین خواهرنداشته ی من هست!
هق زدم و ادامه دادم:
-اگه پیداش نشه میمیرم الان معلوم نیست؛ چه بلایی سرش اومده!
-گریه نکن شانلی!
بعداز کلی حرف زدن گوشی را قطع کردم دیگه مطمعن شدم کاره ماهانِ وای اگه تیام بفهمه چی من تیام رو دوست دارم نمی‌خوام از‌دستش بدم اشک هایم را پاک کردم از دانشگاه عقب افتاده بودم تیام زنگ زد و قرار گذاشت بریم رستوران الان‌ باید خودم رو اماده کنم مانتو وشلوار جین سفیدم و پوشیدم شال سرم انداختم برق لب و ریمل زدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
ازخواب بیدار شدم انلاین برای سه شنبه شب بلیت گرفتم باید می‌رفتم نفس پر غمی کشیدم چمدونم رو جمع کردم سوار ماشین پورشه ام شدم به سمت فرودگاه حرکت کردم وقتی رسیدم بعد از بازرسی سوار هواپیما شدم به اسمان صاف نگاه کردم دلم برای تیام تنگ می‌شد اشک هایم فروریختند بعد از چند ساعت هواپیما اعلام فرود اومدن کرد از هواپیما خارج شدم ماهان نمی‌دونست قراره بیام برای همین نیامده بود پس تصمیم‌ گرفتم سوپرایزش کنم سوارتاکسی شدم به عمارت رفتم کرایه روحساب کردم وارد عمارت شدم جای دلنشینی بود خیلی وقت بودنیامده بودم این‌جا هواش رو نفس کشیدم دلم برای این‌جا هم تنگ شده بود.
خاتون بادیدنم به گونه ش چنگ انداخت لبخندی به روش پاشیدم:
-سلام، خاتون!
-سلام، عزیزم اقا خبر دارن اومدی؟
-نه خبر نداره! می‌خواستم سوپرایزش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا