• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سایه انتقام | کیانا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع بی حس
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 25
  • بازدیدها بازدیدها 2,488
  • کاربران تگ شده هیچ

بی حس

نو ورود
سطح
1
 
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #11
- الهی بمیرم برات! چه دردی کشیده بودی؛ چرا زودتر بهم نگفتی، یعنی من و غریبه می دونستی؟
- ببخشید‌، نمی‌خواستم تو رو هم با حرف‌هام نارحت کنم!
- این چه حرفی است، غم تو غم من هم هست.
- خدا را شکر می‌کنم بابت این که تو کنارمی.
لبخندی زدم بلند شدیم و با هم به سمت ویلا رفتیم. تیام و ماهان غذا سفارش داده بودند پشت میز نشستیم کمی غذا خوردم و بلند شدم وارد اتاقم شدم. روی تخت دراز کشیدم به خواب عمیقی فرو رفتم غافل از این‌که سرنوشت خواب‌های دیگری برام دیده بود... .
***
بالاخره به خانه برگشتیم یک راست رفتم حمام دوش گرفتم و بیرون امدم موهام را خشک کردم تاپ و شلوارکم را تن کردم. روی تخت دراز کشیدم زیر پتو خزیدم. صبح بیدار شدم دانشگاه شروع شده بود. باید آماده می شدم. شانلی زنگ زد پاسخ دادم:
- سلام؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
سطح
1
 
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #12
(ماهان)
- پرواز دبی و کنسل کن!
- بله، قربان.
گوشی و قطع کردم به سمت آپارتمان رفتم باید به ماهلین نزدیک بشم هر طور شده شانلی زنگ زد. جواب دادم:
- ماهان نمیری؟ دبی واقعاً!
- نه!
- پس الآن کجایی؟
- رفتم آپارتمانم.
- باشه، خدافظ.
- خدافظ.
گوشی قطع کردم ریموت در و زدم ماشین داخل پارکینگ گذاشتم کلید روی در چرخوندم روی کاناپه نشستم به ماهلین پیام دادم:
"سلام عروسک"
بلافاصله آنلاین شد نوشت:
"شما؟"
"یه غریبه‌ی آشنا "
"میشه بدونم این غریبه‌ی آشنا کی هست؟"
"نه!"
گوشی و پرت کردم روی کاناپه و بلند شدم وارد آشپزخونه شدم. برای خودم قهوه درست کردم.
نقشه های زیادی براش داشتم نیش‌خندی زدم
وارد اتاق شدم. خودم و روی تخت پرت کردم.
(ماهلین)
این دیگه کی بود دیوونه‌ی از خود راضی پوف بیخیال. تیام با دیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بی حس

نو ورود
سطح
1
 
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #13
گوشی ماهان زنگ خورد، من اسم شخصی به نام لادن روی صفحه دیدم. وقتی ازمون دور شد، شانلی لب زد:
- یک هفته دیگه تولد ماهانه! می‌خوام سوپرایزش کنم، پایه هستید؟
من و تیام موافقت‌مون رو اعلام کردیم، ماهان اومد. دیگه راجع بهش حرف نزدیم. بعد از یک ساعت قصد رفتن کردیم، با یه خدافظی بیرون زدیم.
وارد خونه شدیم، مستقیم سمت اتاق رفتم، خودم رو روی تخت پرت کردم به خواب رفتم. صبح از خواب بیدار شدم، وارد سرویس شدم. دست و صورت‌مو شستم، بیرون اومدم. به تیام صبح خیر گفتم، با خوش رویی جواب‌مو داد. پشت میز نشستم وکمی کره و مربا خوردم. با شانلی قرار بود بریم خرید، چون سه شنبه تولد ماهان بود.
با شانلی تماس گرفتم:
- سلام، ماهلین آماده ایی؟
- سلام، آره آماده ام!
- الان میام دنبالت.
- خداحافظ.
- خداحافظ.
گوشی رو قطع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
سطح
1
 
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #14
《شانلی》
ماهلین بهم زنگ زد، جواب دادم:
- سلام، ماهی.
- سلام، شانلی خوبی؟
- مرسی، تو خوبی!
- می‌خوام راجع به یه موضوع باهات حرف بزنم.
- چه موضوعی؟
- نظرت راجع به تیام چیه؟
با این حرفش شوکه شدم آخه من یه جورایی از تیام خوشم اومده بود. و الآن ماهلین داشت راجع بهش صحبت می کرد. لب زدم:
- چی بگم؟
- تیام و دوست داری؟
سکوت کردم، صدای خنده‌شو شنیدم:
- پس دوستش داری!
- خب... خب آره.
- کی بیایم برای خاستگاری؟
- پس ماهان چی؟ باید از اون اجازه بگیرید!
- تیام اجازه گرفته...
با لبخند تماس رو قطع کردم باورم نمی‌شد قرار بود. تیام بیاد برای خاستگاری‌م.
با صدای ماهان به خودم اومدم:
- این‌قدر دوستش داری که صدای منم نمی‌شنوی!
از خجالت سرخ شدم، سرم رو پایین انداختم.
- یعنی خواهر من این‌قدر بزرگ شده! قراره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
سطح
1
 
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #15
《ماهلین》
وقتی شانلی و تیام وارد اتاق شدند، با ماهان تنها موندم. ماهان با گوشیش ور می‌رفت.
نیم ساعت بعد شانلی و تیام بیرون اومدند، چهره‌هاشون راضی به نظر می‌رسید.
با شیطنت لب زدم:
- دهن‌مون رو شیرین کنیم.
شانلی با لبخند سرش رو پایین انداخت.
- مبارک باشه.
- مبارک باشه.
انگشتر رو به تیام دادم. تیام انگشتر رو دست شانلی انداخت. شانلی آروم لب زد:
- می‌خواستم بگم اگه میشه، عقد و عروسی رو یک سال دیگه وقتی دانشگاهم تموم شد، بگیریم!
- خیلیم عالی!
برای شام نموندیم تیام کلید رو تو در چرخوند وارد خونه شدیم. خودم رو روی تخت پرت کردم به خواب عمیقی فرو رفتم.
امروز تولد ماهان بود. من و تیام با هم براش یه ساعت مچی مشکی مردانه خریدیم. ارایش نسبتاً ملایمی کردم. مانتویی که با شانلی خریده بودم رو پوشیدم. بعد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
سطح
1
 
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #16
به ساعت مچی‌م‌ نگاه کردم لعنتی دیر کرده بود! نکنه فریب‌ خوردم‌؟ ماهان رو دیدم روی یکی از صندلی های پارک نشسته بود. احتمالاً اونم منتظر کسی هست. صدای موتوری شنیدم مستقیم داشت به سمت من می‌اومد. قبل از این‌که بتونم کاری کنم، با اون موتور لعنتی برخورد کردم. صدای جیغم به هوا رفت. کلی آدم دورم جمع شد. وسط همین صداها، صدای ماهان رو شنیدم:
- حالت خوبه؟
با درد سرتکان دادم خوبم رو زمزمه کردم آرام و با درد بلند شدم.
ماهان من رو به درمان‌گاه برد. هر چی بهش گفتم خوبم تو کتش نرفت. دکتر به سر و وضعم نگاه کرد. لب زد:
- پاش شکسته باید گچ بشه.
دکتر پام رو جا انداخت. جیغی از درد کشیدم و بی حال شدم.
با پای گچ شده به خونه اومدم. تیام با دیدنم نگران شد. لب زد:
- ماهلین، چی شده؟
- چیزی نشده، با موتور تصادف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بی حس

نو ورود
سطح
1
 
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #17
《ماهان》
پوزخندی زدم. خوب تونستم بهش نزدیک شم.
با صدای زنگ گوشی،. به گوشی نگاهی انداختم. پوف! لادن بود. اصلاً حوصله‌‌شو نداشتم. صدای در اتاق رو شنیدم شانلی وارد اتاق شد. لب زد:
- داداش یکی پشت تلفن کارت داره؟
- کیه؟
شونه‌ای بالا انداخت و لب زد:
- یه خانم است.
بلند شدم. لادن بود. چرا دست از سرم بر نمی‌داشت؟ لعنتی! تلفن رو برداشتم:
- چیه؟ وقتی جواب نمی‌دم، یعنی حوصله تو ندارم!
- عشقم آروم باش! چرا عصبی هستی؟
- سرم درد می‌کنه! خواستم به خوابم نذاشتی.
- راه حلش دست منه... .
گوشی رو قطع کردم دوباره به تخت پناه بردم. چشمانم گرم خواب شدند.
کت رو تن کردم از خونه بیرون زدم. به شرکت رسیدم منشی با دیدنم بلند شد.
- سلام آقای رادمنش.
سر تکان دادم و رفتم پشت میزم نشستم به کارهای عقب افتاده‌ام رسیدگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بی حس

نو ورود
سطح
1
 
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #18
《تیام》
دکتر گچ پای ماهلین و باز کرد. ماهلین لب زد:
- آخیش خلاص شدم! از دست این گچ پام.
خندیدم.
- بلندشو، بریم یه رستوران شام بخوریم!
با هم از بیمارستان بیرون زدیم. به نزدیک‌ترین رستوران رفتیم. وقتی رسیدیم خونه ماهلین خودش رو روی کاناپه ای انداخت و لب زد:
- داداش؟
- بله؟
مکث کرد. انگار تردید داشت. به حرفی که می‌خواست بزند.
- هیچی، بیخیال.
- اگه چیزی هست بگو.
- نه چیزی نیست! نگران نباش.
لبخندی بهش زدم:
- خیلی خب باشه، اصرار نمی کنم.
ادامه دادم:
- می‌رم بخوابم! شب‌خیر.
- شب‌خیر.
با خستگی وارد اتاق شدم. گوشیم زنگ خورد، شانلی بود. جواب دادم:
- سلام، عزیزم.
- سلام، ماهلین خوبه؟
- آره، تازه گچ پاش‌رو باز کرده!
لبخندش‌ رو از پشت گوشی حس می‌کردم:
- مزاحم‌ نمی شوم! خداحافظ.
- خداحافظ.
گوشی‌ رو پرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بی حس

نو ورود
سطح
1
 
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #19
تازه‌ از شر اون گچ مزاحم روی پام خلاص شده بودم.گوشیم‌ رو برداشتم. مدتی بود‌ خبری از اون ناشناس نبود. مثل این‌که دست برداشته بود.
می خواستم راجع بهش به تیام بگم، ولی پشیمون شدم. نمی خواستم شر بشه. توی تلگرام برام پیام اومد. وای خدا، نگین دختر عمه‌م، بود:
"سلام بی معرفت"
"سلام نگین جان خوبی"
"تو خوبی چرا یه سراغ ازم نگرفتی"
اگه می گفتم یادم رفته، حتماً ناراحت می‌شد.
تایپ کردم:
"ببخشید، بخدا سرم شلوغ بود، تازه پام‌ رو از گچ در آوردم."
" وای چرا؟ مگه پات چی شده بود"
" چیزیم نشد، یه تصادف جزیی بود"
" آهان، خدا رو شکر تیام خوبه"
" آره، اونم خوبه. تازه نامزد کرده."
"واقعاً، تبریک می‌گم!"
"مرسی عزیزم."
"خداحافظ."
" خداحافظ."
‌ما با خانواده‌ی پدری‌مون رابطه‌ی خیلی خوبی نداشتیم. ولی خب نگین با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بی حس

نو ورود
سطح
1
 
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #20
توی تلگرام برام پیام اومد. اون رو بازکردم:
" اگه دنبال قاتل خانواده‌ت می‌گردی، بیا به آدرسی که می‌دم."
"تو کی هستی؟ چرا باید بهت اعتماد کنم؟"
" مگه دنبال قاتل خانواده‌ت نیستی؟"
" هستم"
" پس بیا به آدرسی که می‌دم."
"بگو"
"آدرس: ..."
خیلی زود به مقصد رسیدم. واقعاً می‌تونستم قاتل خانواده‌م‌ رو پیدا کنم. پیامکی برام اومد:
" اون آقایی که از خونه بیرون زد و دیدی؟"
به مردی که سوار ماشین شد، نگاه کردم.
"آره "
"اگه تعقیبش کنی، می تونی به قاتل خانواده‌ت برسی."
" اوکی"
سوار ماشین شدم. دنبال اون ماشین حرکت کردم. مرده وارد خونه‌ای شد. بیست‌مین دقیقه بعد بیرون اومد. آهسته سمت خونه رفتم این‌جا محله‌ی قدیمی بود. در با صدای بدی باز شد.
پام‌ رو تو خونه گذاشتم خونه در سکوت بدی بود.
در یکی از اتاق‌ها رو باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا