• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سایه انتقام | کیانا حاجیوند کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بی حس
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 1,651
  • کاربران تگ شده هیچ

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
چشم هایم رو بازکردم بلند شدم تیشرت و شلوار جین مردونه ای پوشیدم ساک رو برداشتم ازخونه بیرون زدم راننده پشت رُل نشسته بود سوار ماشین شدم لب زدم:
-حرکت کن!
ماشین به سوی فرودگاه راه افتاد وقتی رسیدم پیاده شدم روبهش لب زدم:
-دیگه همه چی رو می‌دونید، تکرار نمی‌کنم وقتی برگشتم همه چی اماده باشه! محموله هارو ازمرز رد کنید،
-چشم قربان خیالتون راحت باشه.
وارد فرودگاه شدم بعد از بازرسی سوار هواپیما شدم روی صندلی نشستم چشم هایم را بستم تا موقعی که هواپیما فرود اومد از هواپیما خارج شدم بعد ازتحویل گرفتن ساک از فرودگاه بیرون زدم ماشین جلوی پام ایستاد راننده ساک‌‌ رو عقب ماشین گذاشت ماشین حرکت کرد ادرس هتل بهش گفتم ازماشین پیاده شدم ساک رو همراهم اورد کلید اتاق ۳۰۴ رو گرفتم وارد اتاق شدم سمت حمام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
《ماهان》
-سزای آدم خ**یا*نت‌کار مرگ‌ هست؛ خودت ازقانون هایم خبر داشتی! و اینکار و کردی ببریدش به اتاق ممنوعه ته باغ،
با التماس لب زد:
-نه خواهش می‌کنم، بهم رحم کنید،یک فرصت بهم بدید!
پوزخندی بهش زدم به افرادم اشاره کردم وارد خونه شدم چشمم به ماهلین خورد خواست از کنارم ردبشه بازوش رو گرفتم زیر گوشش زمزمه کردم:
-وقتشه به وظایف زناشویت برسی،
به سمت اتاق کشاندمش تقلا کرد در رو بازکردم پرتش کردم روی تخت ترسیده عقب عقب رفت.
***
تلفنم زنگ خورد جواب دادم:
-بگو؟
-قربان، شانلی خانوم امدند عمارت!
-کی اومده؟
-دیشب رسیدند،
-خیلی خب بگو بهداد! برام بلیت بگیره.
-چشم، قربان دوتا بگیره؟
به ماهلین نیم نگاهی انداختم لب زدم:
-نه، یکی بگیره؛
و قطع کردم پوف همین رو کم داشتم شانلی بخواد ماهلین رو ببینه سمت کمد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
26
پسندها
46
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
تصمیم گرفتم برم پیش خاتون ازش بخوام بهم گوشی بده وارد اشپزخانه شدم:
-سلام، خاتون جون!
خاتون سرش‌ را برگرداند با مهربانی لب زد:
-سلام، دخترم خوبی؟
-ممنون، خاتون.
-چیزی میخوای دخترم؟
مظلوم لب زدم:
-می‌شه بهم یه گوشی بدی، دلم برای داداشم تنگ شده خواهش می کنم.
خاتون دستی به پیش بندش کشید و لب زد:
-باشه، فقط زود زنگ بزن و بیارش چون اقا تو راه هست.
باترس لب زدم:
-باشه... .
از اشپزخانه بیرون امدم و وارد اتاق شدم گوشی را دردست گرفتم انگار تپش های قلبم روی صفحه می‌کوبیدند اول به تیام زنگ زدم جواب نداد بعد شماره ی شانلی را گرفتم خیلی زود صدایش امد
-بفرمایید؟
-سلام شانلی!
چند لحظه سکوت... بعد صدایی بهت زده لب زد:
-ماهلین؟خودتی؟
اشک هایم را با عجله پاک کردم:
-اره، خودم هستم.
-کجایی؟
خواستم جواب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا