• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سایه انتقام | کیانا حاجیوند کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بی حس
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 1,198
  • کاربران تگ شده هیچ

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
28
پسندها
44
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
چشمام بازکردم بلند شدم تیشرت و شلوار جین مردونه ای پوشیدم ساکو برداشتم ازخونه بیرون زدم راننده پشت رُل نشسته بود سوار ماشین شدم لب زدم:
_حرکت کن!
ماشین به سوی فرودگاه راه افتاد وقتی رسیدم پیاده شدم روبهش لب زدم:
_دیگه همه چیو میدونید تکرار نمیکنم وقتی برگشتم همه چی اماده باشه محموله هارو ازمرز رد کنید،
_چشم قربان خیالتون راحت باشه.
وارد فرودگاه شدم بعد از بازرسی سوار هواپیما شدم روی صندلی نشستم چشمام بستم تا موقعی که هواپیما فرود اومد از هواپیما خارج شدم بعد ازتحویل گرفتن ساک از فرودگاه بیرون زدم ماشین جلوی پام ایستاد راننده ساکو عقب ماشین گذاشت ماشین حرکت کرد ادرس هتل بهش گفتم ازماشین پیاده شدم ساکو همراهم اورد کلید اتاق ۳۰۴ رو گرفتم وارد اتاق شدم سمت حمام رفتم دوش پنج دقیقه ای گرفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
28
پسندها
44
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
سزای آدم خیانتکار مرگه خودتم ازقانونم خبر داشتی واینکارو کردی ببریدش به اتاق ممنوعه ته باغ با التماس لب زد:
_نه خواهش میکنم بهم رحم کنید،یک فرصت بهم بدید!
پوزخندی بهش زدم به افرادم اشاره کردم وارد خونه شدم چشمم به ماهلین خورد خواست از کنارم بشه بازوشو گرفتم زیر گوشش زمزمه کردم:
_وقتشه به وظایف زناشویت برسی،
به سمت اتاق کشوندمش تقلا کرد درو بازکردم پرتش کردم روی تخت ترسیده عقب عقب رفت.
***
تلفنم زنگ خورد جواب دادم:
_بگو؟
_قربان خواهرتون اومدن عمارت!
_کی اومده؟
_دیشب رسیدن،
_خیلی خب بگو بهداد برام بلیت بگیره.
_چشم،قربان دوتا بگیرم؟
به ماهلین نگاهی انداختم لب زدم:
_نه یکی بگیره؛
وقطع کردم پوف همینو کم داشتم شانلی بخواد ماهلینو ببینه سمت کمد رفتم لباسامو تو ساک ریختم روبهش لب زدم: میرم دبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
28
پسندها
44
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
تصمیم گرفتم برم پیش خاتون ازش بخوام بهم گوشی بده وارد اشپزخانه شدم:
_سلام خاتون جون!
خاتون سرشو برگردوند با مهربونی لب زد:
_سلام دخترم خوبی؟
_ممنون خاتون؛
_چیزی میخوای دخترم؟
مظلوم لب زدم:
_میشه بهم یک گوشی بدی، دلم برای داداشم تنگ شده خواهش میکنم،
_باشه فقط زود زنگ بزن و بیارش چون قراره اقا امروز بیاد.
باترس لب زدم:
_باشه،
وارد اتاق شدم اول به تیام زنگ زدم وقتی جواب نداد به شانلی زنگ زدم خیلی زود تماس وصل شد با خوشحالی صداش زدم:
_شانلی!
شانلی که انگار باورش نشد منم اروم لب زد:
_ماهلین واقعا خودتی باورم نمیشه؛کجایی؟
_لندن هس...
گوشی از دستم کشیده شد جرعت روبه رو شدن باهاشو نداشتم چرا انقدر زود اومد لرز بدی کردم صداش اومد:
_باکی داشتی حرف میزدی هان؟
_ باهیچکس.
کوبیدم به دیوار غرید:
_سگم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
28
پسندها
44
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
چشمام بادرد باز کردم اونطرف تخت ماهان خوابیده بود بانفرت بهش خیره شدم‌ باعث تمام این اتفاقات ماهان بود همیشه ارزو داشتم زندگی عاشقانه ای با همسر اینده ام داشته باشم اشکامو پاک کردم خاتون ازقبل برای زخمام یک پماد اورده بود ازش زدم بعد پنهانش کردم تا ماهان نبینه صدای در زدن اومد ماهان بیدار شد ولب زد:
_بیاتو!
خاتون با سینی صبحانه وارد شد ولب زد:
_برای خانوم صبحانه اوردم.
_بزارش روی میز،
سینی رو روی میز گذاشت وبا اجازه ای گفت و رفت بلند شد نیم نگاهی بهم انداخت اب دهنمو قورت دادم لباساشو پوشید ازاتاق بیرون رفت صبحانمو خوردم ، حوصله ام سر رفته بود با کاری که کردم دیگه جرعت ندارم به ماهان بگم بزاره از اتاق بیام بیرون اهی کشیدم شب بود ماهان هنوز نیومده بود منم گرفتم خوابیدم بین خواب و بیداری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
28
پسندها
44
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
_ولم کن عوضی،
صدای قهقهه ی شاهین شنیدم که لب زد:
_اخه اون ماهان چی داره، فکر کردی تو براش مهمی نوچ تو حتی پشیزی براش ارزش نداری؛ادامه داد:
_چطوره پیش من بمونی هوم!
ماهلین فریاد زد:
_خفه شو عوضی دهنتو ببند.
بعد صدای اخی شنیدم در باز شد ماهلین باترس بیرون اومد از بس اونجا بزرگ‌ بود نمیدونست راه فرار کدوم طرفه با حرص جیغ زد:
_خدا لعنتت کنه ماهان،
دستمو روی دهنش گذاشتم و سمت خودم کشیدمش تقلا کرد زیر گوشش غریدم:
_این قدر تکون نخور!
باشنیدن صدام خشکش زد اب دهنش و قورت داد صدای شاهین اومد:
_کجایی؟ خوشگله نکنه بهت برخورده که اون حرفارو زدم،
ادامه داد:
_هنوزم سر پیشنهادم هستم اگه قبول کنی بهت قول میدم ببرمت پیش داداشت میدونم ماهان چه رفتاری باهات داره؛
دیگه نتونستم تحمل کنم سمتش یورش بردم بهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا