• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان طبقه‌ی ممنوعه | ویدا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع vida1
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 14
  • بازدیدها 829
  • کاربران تگ شده هیچ

vida1

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
10/3/24
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,583
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
***

وارد ساختمان می‌شوم. هنوز هم تمام فکر و ذهنم درگیر کاری که کرده‌ام است. استعفا؟ آن هم وقتی که به‌ تازگی از پدر و مادرم جدا شده‌ام و نیاز جدی‌ای به‌ پول دارم؟ احمقانه است. مقابل آسانسور می‌ایستم. چندین بار دکمه‌ی آن را فشار می‌دهم، طوری که هرکه نداند فکر می‌کند این عمل باعث می‌شود آسانسور زودتر به‌طبقه‌ی پایین بیاید. درب آسانسور بالأخره باز می‌شود. سرم را از داخل گوشی بیرون می‌آورم. رایان؟ او این‌جا چه می‌کند؟ با دیدنم ابرویی بالا می‌اندازد. کمی دستپاچه به‌نظر می‌رسد. چرا باید از دیدن من در ساختمان خودم دستپاچه شود؟ با قدم‌های آرام از آسانسور بیرون می‌آید.
- سلام عزیزم... .
لحنش مانند همیشه آرام است. کلمات را شمرده‌شمرده می‌گوید و به‌ جرأت می‌توانم بگویم که حرف زدن عادی‌اش از کنفرانس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : vida1

vida1

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
10/3/24
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,583
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
وارد خانه می‌شویم. همه‌چیز هنوز هم که هنوزه، به‌هم ریخته است. کارتن‌های باز نشده در وسط خانه مانده‌اند و برخی از کارتن‌ها هنوز هم نیمه‌پر هستند. خجالت‌آور است که رایان در این شرایط، خانه‌ام را ببیند؛ اما چاره‌ی دیگری ندارم، او دیگر این‌جا است و من هم نمی‌توانم به‌او بگویم که باید برود. لبخندی می‌زنم و می‌گویم:
- ببخشید این‌جا یکم شلوغه. دیروز وقت نکردم همه‌ی وسایل رو بچینم.
رایان آهسته وارد خانه می‌شود. به‌نظر می‌رسد از شلوغ بودن آن هیچ تعجب نکرده است. امیدوارم مانند همیشه درکم کند. من هم پشت سر او وارد فضای تقریباً خالی خانه می‌شوم. در را می‌بندم. رایان به‌آرامی روی مبل جلوی تلویزیون می‌نشیند. راستش را بخواهید، هنوز هم، حتی با وجود آمدن رایان، با دیدن مبل یاد آن‌ صدای وحشتناک میفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : vida1
  • fuego
واکنش‌ها[ی پسندها] MAHLA.MI

vida1

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
10/3/24
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,583
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
صدای زنگ در بلند می‌شود و در فضای خالی خانه طنین‌انداز می‌شود. رایان بالأخره نگاه خیره‌اش را از روی زمین می‌گیرد و به‌من نگاه می‌کند. از جایم بلند می‌شوم؛ ولی قبل از این‌که در را باز کنم، رایان می‌گوید:
- منتظر کسی بودی؟
سرم را به‌نشانه‌ی منفی تکان می‌دهم:
- نه. قطعاً یا ارغوانه یا پارسا.
دستم را روی دستگیره‌ی سرد در می‌گذارم و در را باز می‌کنم. همان‌طور که حدس می‌زدم. پارسا و ارغوان. پارسا با جعبه‌ای شیرینی مقابل درب ایستاده است و لبخندی گرم برلب دارد. ارغوان هم کنارش ایستاده است و با مرتب کردن شالش درگیر است. پارسا می‌گوید:
- احیاناً نمی‌خوای ما رو به داخل دعوت کنی؟
می‌خندم. کمی از جلوی در کنار می‌روم و بهشان می‌گویم که داخل شوند. بازهم قرار است پارسا طوری رفتار کند که گویی این‌جا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : vida1
  • fuego
واکنش‌ها[ی پسندها] MAHLA.MI

vida1

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
10/3/24
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,583
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
ارغوان لبخندی تصنعی به رایان می‌زند و می‌گوید:
- از دیدنتون خوشحالم.
رایان هم سری تکان می‌دهد. طوری که انگار دارد عادی‌ترین حرف ممکن را می‌شنود. ارغوان روی مبل می‌نشیند؛ اما نه طوری که همیشه می‌نشست، این‌بار کمی جمع و جورتر. شاید به‌خاطر حضور پارسا و رایان است. وگرنه، یکی از غیرممکن‌ترین اتفاق‌های جهان، عادی بودن ارغوان است. به‌خصوص وقتی که در خانه‌ی من است. رایان و پارسا گرم حرف زدن هستند و چیزی که بیشتر از همه‌ی این‌ها مشخص است، کلافگی ارغوان است. هروقت که پارسا حرفی می‌زند، ارغوان لبخند محو و کوچکی گوشه‌ی لبانش را می‌کشد؛ اما فقط کافی است رایان یک کلمه حرف بزند تا لبخند ارغوان از روی لبانش پاک شود.
پشت اپن آشپزخانه‌ ایستاده‌ام. جعبه‌ی شیرینی‌ای را که پارسا آورده است را جلویم گذاشته‌ام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1
  • fuego
واکنش‌ها[ی پسندها] MAHLA.MI

vida1

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
10/3/24
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,583
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
***

ساعت نزدیک‌های یازده شب است. ارغوان چهارزانو روی زمین لخت نشسته است و یکی از کارتن‌ها را جلوی خودش گذاشته است. دستمال پارچه‌ای سبز رنگی را کنار خودش روی زمین ولو کرده و هر کتابی را از داخل کارتن بیرون می‌آورد، سوت‌زنان دستمال می‌کشد. از بالای چهارپایه‌ی فلزی‌ نگاهی به‌او می‌اندازم و با لبخندی دندان‌نما، می‌گویم:
- از کی تا حالا این‌قدر کاری شدی؟ قبلاً اگه از روی مبل بلند می‌شدی، غنیمت به‌حساب می‌اومد.
ارغوان بدون این‌که حتی سرش را بالا بیاورد، شانه‌ای بالا می‌اندازد و با نهایت بی‌خیالی، می‌گوید:
- دارم از همین الان خودم رو با زندگی بعد از ازدواج وقف میدم.
ابرویی بالا می‌اندازم. غیرممکن‌ترین حرفی که ارغوان می‌توانست بزند، قطعاً همین است. با لحنی تمسخرآمیز، می‌گویم:
- مطمئنی تو رفیق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : vida1

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا