- تاریخ ثبتنام
- 7/6/25
- ارسالیها
- 25
- پسندها
- 180
- امتیازها
- 490
- مدالها
- 1
- سن
- 22
سطح
1
- نویسنده موضوع
- #11
رایلا با صدای بریده و دورگه که وحشت در آن موج میزد فریاد کشید:
- تو چیکار کردی...!؟
روبی لرزان جلو رفت، چشمانش روی بدن بیحرکت پسر دوخته شده بود، و حتی پلک نمیزد انگار میترسید هر لحظه پسر بلند شود و دوباره حمله کند.
رایلا کنارش زانو زد، چند سیلی محکم به صورتش زد.
- والاس! هی! والاس! بیدار شو! ده پاشو لعنتی... .
روبی با صدایی نیمجان پرسید:
- زندهست؟
افکار درهم به همراه موجی از خون به سرش دوید، هیچ دلش نمیخواست به زندان بیوفتد خیلی زود بود، تمام عمرش برای چنین چیزی زود بود، حالا حس افرادی که مرتکب قتل شده بودند را درک میکرد یک ثانیه تنها یک ثانیه کافی بود تا ماشهای را چکاند چاقویی را در گوشتی فرو کرد و میلهای را بر سری کوبید.
رایلا در حالی که جیبهای پسر را میگشت، گفت:
- نترس. به...
- تو چیکار کردی...!؟
روبی لرزان جلو رفت، چشمانش روی بدن بیحرکت پسر دوخته شده بود، و حتی پلک نمیزد انگار میترسید هر لحظه پسر بلند شود و دوباره حمله کند.
رایلا کنارش زانو زد، چند سیلی محکم به صورتش زد.
- والاس! هی! والاس! بیدار شو! ده پاشو لعنتی... .
روبی با صدایی نیمجان پرسید:
- زندهست؟
افکار درهم به همراه موجی از خون به سرش دوید، هیچ دلش نمیخواست به زندان بیوفتد خیلی زود بود، تمام عمرش برای چنین چیزی زود بود، حالا حس افرادی که مرتکب قتل شده بودند را درک میکرد یک ثانیه تنها یک ثانیه کافی بود تا ماشهای را چکاند چاقویی را در گوشتی فرو کرد و میلهای را بر سری کوبید.
رایلا در حالی که جیبهای پسر را میگشت، گفت:
- نترس. به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر