شعر مجموعه اشعار پایان در آغاز تو بود | رها سلطانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع *RaHa._
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 21
  • بازدیدها 126
  • برچسب‌ها
    رها سلطانی
  • کاربران تگ شده هیچ

*RaHa._

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/7/25
ارسالی‌ها
283
پسندها
30
امتیازها
528
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
[به نام آن‌که آغاز را معنا داد، پیش از آن‌که آغاز باشیم]

نام مجموعه: پایان در آغاز تو بود
شاعر: رها سلطانی
ژانر: عاشقانه، تراژدی
قالب: غزل کلاسیک
مقدمه:
آغاز شدی، دل به تو وا داد هوا
افتاد غزل در نفس باد، هوا

او خیره و بی‌حرف، ولی شور به ل*ب
دل خانه‌ی خاموش، ولی شاد، هوا

پنهان شد و باران شد و یک پنجره ماند
لبخند زد و رفت و نفس داد، هوا

گفتم که نباشد، ولی افتاد دلم
پایان در آغاز تو افتاد، هوا
 

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • مدیر
  • #2
•| بسم رب العشق |•
1000015513.jpg
ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت شما شاعر محترم؛ لطفاً قبل از شروع تایپ مجموعه اشعار خود، قوانین بخش را مطالعه کنید.

پس از ارسال بیست پست در دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست نقد بدهید و از دیدگاه دیگر کاربران درباره اشعارتان، آگاه شوید.

پس از گذشت بیست پست از دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست تگ دهید و از کیفیت اشعار خود آگاه شوید.

لطفاً به محض دریافت تگ، با مراجعه به تاپیك مربوطه، درخواست جلد برای دفتر اشعارتان بدهید.

[URL...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *RaHa._

*RaHa._

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/7/25
ارسالی‌ها
283
پسندها
30
امتیازها
528
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
«لبخندش آواز شب بود»

او آمد و آسمان شکست از تبش
دل باخت به لحظه، به نور لبخند لبش

نه حرفی، نه نگاهی، فقط رفت و رفت
انگار که شب، اشک ریخت از شبش

یک سایه شد و عبور کرد از خیال
در کوچه‌ی دل، ماه شد از تعبش

دل داد، ولی هیچ نگفت از خودش
لبخندش آواز شب بود، عجب!
 

*RaHa._

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/7/25
ارسالی‌ها
283
پسندها
30
امتیازها
528
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
«گل‌ها از او شنیده بودند»

نامی نبود و او فقط آشنا شد
سکوت دلش در صدا جا شد

گل‌ها از او شنیده بودند: «نسیم»
باران به بویش وفادار شد

نقشی نبود و او تمام نقاب
در چشم هر پنجره پیدا شد

نه عاشق، نه معشوق؛ چیزی میان
نه رفت، نه ماند... آه، چه زیبا شد
 

*RaHa._

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/7/25
ارسالی‌ها
283
پسندها
30
امتیازها
528
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
«از پشت نگاهش باران می‌بارید»

او بی‌خبر آمد، ولی دنیا لرزید
از پشت نگاهش، باران می‌بارید

هر جا که قدم زد، دل وا می‌شد
هر جا که نگاه کرد، دریا رویید

دل را نبرد، اما صدا را گرفت
چشمانش آرام، ولی پُر تردید

می‌رفت و کسی نمی‌فهمید چرا
این عشق، همیشه به جدایی پیچید
 

*RaHa._

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/7/25
ارسالی‌ها
283
پسندها
30
امتیازها
528
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
«در خواب ستاره آمد»

او از دل خواب ستاره آمد
آرام، ولی مثل شراره آمد

در کوچه‌ی تاریک دلم رد شد
انگار که از باغ اشاره آمد

در چشمش اُفق، در قدمش آواز
با بوی خیال دوباره آمد

هیچ‌کس نفهمید چه گفت آن شب
با لهجه‌ی سکوت، نظاره آمد
 

*RaHa._

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/7/25
ارسالی‌ها
283
پسندها
30
امتیازها
528
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
«در سایه‌ی مهتاب قدم می‌زد»

در سایه‌ی مهتاب قدم می‌زد آهسته
ل*ب بسته، ولی شعر به ل*ب می‌زد آهسته

هر بار که رد می‌شد از آیینه‌ی شب
یک آینه می‌مرد و تب می‌زد آهسته

دل، خیره به آن رد نگاهش می‌ماند
و عشق، خودش را به شب می‌زد آهسته

بیدار شد از خوابِ خودش پنجره‌ای
در خواب، کسی نام او را صدا زد آهسته
 

*RaHa._

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/7/25
ارسالی‌ها
283
پسندها
30
امتیازها
528
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
«از راه خیال آمده بود»

از راه خیال آمده بود، آرامش
با عطر محال آمده بود، آرامش

موهایش انگار شب ابری بود
با نور هلال آمده بود، آرامش

دل جرأت پرواز نداشت، اما
با لرزش بال آمده بود، آرامش

گفتم که فقط خواب، ولی باور کرد
در خواب، وصال آمده بود... آرامش
 

*RaHa._

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/7/25
ارسالی‌ها
283
پسندها
30
امتیازها
528
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
«به خواب چراغ‌ها پیوست»

دور از همه، بی‌آن‌که کسی یادش کرد
در نور گذشت و جهان خوابش کرد

دل بست به جایی که نرسد هرگز
دل داد به جایی که دل نابش کرد

از پنجره‌ی نور عبورش دیدند
اما شب بی‌راه، پُر از قابش کرد

خاموش شد و ماه، تماشا می‌کرد
او رفت، و به خواب چراغ‌ها پیوست... ‌.
 

*RaHa._

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/7/25
ارسالی‌ها
283
پسندها
30
امتیازها
528
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
«نقش قدمش بر مه شب ماند»

چون سایه گذشت از دل شب، آرام
بی‌آن‌که بگوید به کجا، بی‌پیغام

در خواب درختان، صدایش جاری‌ست
مهتاب گرفت از دل او، الهام

هیچ‌کس ندیدش، ولی از رد نگاه
گل وا شد و افتاد زمین، یک بامگاه

نقش قدمش بر مه شب ماند هنوز
گم شد، ولی از کوچه نرفت... چون بام
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا