• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ققنوس نبودیم اما از خاکسترمان زاده شدیم | سارینا.آ کاربر انجمن یک‌رمان

sarina.a

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
6/7/20
ارسالی‌ها
4
پسندها
7
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
ققنوس نبودیم اما از خاکسترمان زاده شدیم
نام نویسنده:
sarina.a
ژانر رمان:
عاشقانه اجتماعی
کد رمان: 5672
ناظر: _

خلاصه:
لیلی، دختری میان گذشته‌ای زخمی و آینده‌ای نامعلوم، وقتی همه چیز برعلیه‌اش شده، با بازگشت کسی که سال‌ها مهرش را در سینه پنهان کرده، روبه‌رو می‌شود. اما گذشته‌ی تلخ و اسرار خانوادگی، بازگشت به او را سخت می‌کند.
هر قدم برای بازگشت لیلی با آدم‌هایی گره می‌خورد که مثل آینه، بخش‌های گم‌شده‌ی وجودش را نشان می‌دهند: آراز با تردید و دودلی‌اش، و داوین با سکوت تلخ و رازهایی که حمل می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Ghasedak.

سرپرست تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
1,081
پسندها
3,268
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • مدیر
  • #2
IMG_20250501_184704_079.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sarina.a

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
6/7/20
ارسالی‌ها
4
پسندها
7
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
((مقدمه))
صداها و همهمه ي اطرافم، در گوشم می‌پیچد.
پلک می‌زنم، اشک می‌آید.
پلک می‌زنم، باران می‌شوید.
پلک می‌زنم، نور قرمز چشمانم را می‌زند اما چشم نمی‌بندم.
این بار چشم نمی‌‌بندم، دیگر چشم نمی‌بندم که باز کنم و بازهم این زندگی خزان‌زده را ببینم.
پلک می‌زنم و باز هم باران تازیانه می‌زند. تازیانه می‌زند و می‌شوید اشک که نه خونی که از چشمانم جاری است!
پلک هایم را بیشتر روی هم می‌فشارم. چرا این صداها تمام نمی‌شد!؟
بازهم صدای آژیر می‌پیچید. گلویم بوی خون می‌دهد.
بعد از سیاهی مگر رنگی بود؟
امشب روح من مرد. همه ی جانم مرد!
اما زنده ام. متاسفانه.
حتی نمی‌دانم امروز چه روزیست و کجاست!
فقط می‌دانم امروز تمام سال های زندگی ام مرد!
امروز تمام باور هایم مرد.
بویی آشنا در بینی ام می‌پیچد و گرمای دستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

sarina.a

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
6/7/20
ارسالی‌ها
4
پسندها
7
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
با دلی آشوب به در رو به رویم می‌نگرم. نمی‌خواستم باز به این جهنم وارد شوم.
کف دستان عرق کرده‌ام را بر مانتوام می‌کشم.
- خانوم موحد؟ تشریف نمی‌برید؟
حدقه‌های سکته زده ام را از در جدا می‌کنم و به منشی و صدای پر از نازش می‌دهم. لعنتی در دلم بر او می‌فرستم که برای هر بار دیدنش این‌گونه باید می‌مردم و زنده می‌شدم.
دست به سمت روسری‌ام می‌برم و موهایم را زیر روسری فرو می‌برم.
هرچه اکسیژن در اتاق است را می‌بلعم چون می‌دانم در اتاق او چیزی جز سرب باقی نخواهد ماند. با کوبیدن در وارد اتاق می‌شوم.
سلام کوتاهی می‌دهم و قدمی به جلو می‌گذارم. باز هم شال را روی بالاتنه‌ام می‌کشم:
- بفرمایید این طرح هایی که می‌خواستید.
طرح‌ها را از دستم می‌گیرد و کنار دستش رهایشان می‌کند.
نگاهش رو‌ی صورت بی آرایش و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sarina.a

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
6/7/20
ارسالی‌ها
4
پسندها
7
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
نه تقصیر من نبود؛ تقصیر همه کسانی بود که پا به این اتاق گذاشته بودند و دهانشان را بسته بودند. چشم بسته بودند، چون فقط دنبال یک شغل بودند! یک آرامش و یک شب خواب آسوده و بی نگرانی از هزینه های زندگیشان. سکوت کردند چون مجبور بودند مگرنه می‌شدند کولی! می‌شدند افسار گسیخته!
اشک از میان چشمانم نیمه‌بازم راه می‌گیرد، حتی حنجره‌‌‌ام می‌‌لرزد و ای کاش این لرزش متوقف شود:
- من کسی‌ام که منتظر نگاه کسی باشم؟ فکر کردید چون پولدارید، هرحرفی دلت می‌خواد می‌تونی بزنید؟ هررفتاری که دلتون می‌خواد بکنید و کسی چیزی نگه؟
کم می‌آورد و چشمانش از خشم برق می‌زنند:
- چی می‌گی خانوم! چرا توهم برداشتت؟ تو محل کار من این چه رفتاریه؟ آخه من به توی بی‌کس‌‌و‌کار چی کار دارم؟
این الان چه گفت؟ به من گفت بی‌کس‌‌وکار؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ghasedak.

موضوعات مشابه

عقب
بالا