- تاریخ ثبتنام
- 19/5/24
- ارسالیها
- 48
- پسندها
- 206
- امتیازها
- 1,003
- مدالها
- 2
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- #11
وقتی چند قدم جلو رفتم، سرم رو آرام بالا آوردم تا اون موجودات سنگی رو بهتر ببینم. با کمی دقت فهمیدم که لباسها و سلاحهاشون شباهت زیادی به شوالیهها داره. یکیشون سرش رو پایین آورد و مستقیم به ما خیره شد؛ صدای ساییده شدن سنگها آنقدر بلند بود که ناخودآگاه سرم رو پایین بردم و چشمهام رو بستم.
خدمتکار نشانی رو از زیر پیشبندش بیرون آورد و مقابل موجود سنگی گرفت. چند لحظه فقط نگاهش کرد و بعد دوباره صدای سنگ و گردوغبار بلند شد. قبل از اینکه حتی بفهمم چه اتفاقی افتاده، خودم رو پشت خدمتکار پنهان کردم؛ انگار ته دلم حس میکردم چیزی داره بهمون نزدیکتر میشه. بعد از چند ثانیه، با تردید چشمهام رو باز کردم.
اما بهجای اون موجود سنگی، یه شوالیهی واقعی جلوی ما ایستاده بود. موها و چشمهای سیاه، قد...
خدمتکار نشانی رو از زیر پیشبندش بیرون آورد و مقابل موجود سنگی گرفت. چند لحظه فقط نگاهش کرد و بعد دوباره صدای سنگ و گردوغبار بلند شد. قبل از اینکه حتی بفهمم چه اتفاقی افتاده، خودم رو پشت خدمتکار پنهان کردم؛ انگار ته دلم حس میکردم چیزی داره بهمون نزدیکتر میشه. بعد از چند ثانیه، با تردید چشمهام رو باز کردم.
اما بهجای اون موجود سنگی، یه شوالیهی واقعی جلوی ما ایستاده بود. موها و چشمهای سیاه، قد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.