• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه ناوالِد | نگار 1373 نویسنده انجمن یک رمان

نگار 1373

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
20,399
امتیازها
42,073
مدال‌ها
26
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #11
یه حسی بهم میگه این داستان چنان گسترده میشه که مجبور بشم انتقالش بدم به بخش رمان. :648314-d18ae5246291866d416d447f52bdf0bf:

به خاطر دیر خوابیدن دیشبش، خیلی احساس سرحال بودن نداشت. حتی مصرف قهوه هم کمکش نکرده بود و چشمانش کمی دودو می‌زد. با این وضعیت، باید خرید امروز را هم انجام می‌داد و از این کار خیلی لذت نمی‌برد. نادیا به مغازه‌ها بی‌هدف سر می‌زد و گاه دست خالی و گاهی با خریدی از آن‌جا بیرون می‌آمد. از این‌که امروز شیفت نداشت خوشحال بود، اما امشب هم مثل دیشب، باید از عصر تا دیروقت گشت‌زنی می‌کرد. سعی کرد یادآوری شب‌کاری‌اش را کنار بگذارد و فقط روی خریدش تمرکز داشته باشد.
بعد از دقایقی، تصمیم به خرید قهوه‌ی دیگری گرفت و بیرون از کافه نشست تا حال و هوایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا