- تاریخ ثبتنام
- 9/3/25
- ارسالیها
- 320
- پسندها
- 653
- امتیازها
- 4,233
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #51
قدمی جلو میآید. میخواهم پس بروم اما کمرم به تیربرق چسبیده است و بدنم، استخوانهایم انگار مغز خالی کرده و پوچ شدهاند، چنان ضعف کردهام که میلیمتری هم یارای تکان خوردن ندارم. فقط از ترس، نامحسوس میلرزم. به چشمهای مشکی گرد شدهام حتی جرئت نمیکنم اجازهی پلک زدن بدهم. ترسناک است! این من دیگر...
جلو میآید. جلو میآید. میانهی راه صدایش بلند میشود:
- دلیلی نیست که از خودت بترسی، ایرن! من هم ایرنم!
قالبتهی میکنم؛ صدایش آرام است و انگار خودم حرف میزنم.
- م... م...
به لکنت افتادهام! حتی نمیتوانم بپرسم مگر میشود؟ اما او به شنیدن همین دو میم تکراری، جواب میدهد:
- یه آدم سی و دو ساله قطعا یه زمانی شونزده ساله بوده، پس دست کم یه نسخهی شونزده ساله داره.
یک...
جلو میآید. جلو میآید. میانهی راه صدایش بلند میشود:
- دلیلی نیست که از خودت بترسی، ایرن! من هم ایرنم!
قالبتهی میکنم؛ صدایش آرام است و انگار خودم حرف میزنم.
- م... م...
به لکنت افتادهام! حتی نمیتوانم بپرسم مگر میشود؟ اما او به شنیدن همین دو میم تکراری، جواب میدهد:
- یه آدم سی و دو ساله قطعا یه زمانی شونزده ساله بوده، پس دست کم یه نسخهی شونزده ساله داره.
یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.