نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جمجمه‌ خوار | دیاناس کاربر انجمن یک رمان

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,955
پسندها
41,844
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
جمجمه خوار
نام نویسنده:
دیاناس (ماهی قرمز)
ژانر رمان:
جنایی، پلیسی، روانشناختی
کد رمان: 2040
ناظر رمان: L.latifi❁ L.latifi❁


به نام یزدان پاک

خلاصه:
در شهری که سایه‌های شب بر سنگ قبرها سنگینی می‌کنند، سرگرد دانا یگانه با پرونده‌ای هولناک روبه‌رو می‌شود؛ قبرهایی که شکافته شده‌اند، اجسادی که رها شده‌اند، و جمجمه‌هایی که ناپدید گشته‌اند.
درحالی‌که تاریکی این معما را در بر گرفته، دانا با پیگیری سرنخ‌ها به مردی می‌رسد؛ اما هرچه بیشتر در این دالان پرپیچ‌وخم فرو می‌رود، همه‌چیز کمرنگ‌تر می‌شود. او در تلاش برای حل این پرونده، خود را در کام تاریکی خواهد یافت؟ یا حقیقتی که در پس این جنون نهفته است، او را به راهی بازگشت‌ناپذیر خواهد کشاند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
704
پسندها
9,753
امتیازها
25,273
مدال‌ها
37
  • مدیر
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۱۱۰۹_۲۰۳۳۲۴_Samsung Internet.jpg«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,955
پسندها
41,844
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه:

شب، لباسی از سکوت بر تن کرده و ماه، کم‌رمق‌تر از همیشه بر ویرانه‌های خاموش می‌تابید. باد، نجوایی گنگ را از میان شاخه‌های خشک درختان عبور می‌داد؛ گویی رازی کهن را در گوش زمین زمزمه می‌کرد. جایی در دل تاریکی، خاکی که با آرامش عجین شده‌بود، به ناآرامی در پوست خود می‌غلتید. بویی غریب میان بوی نم و شب‌بوها جاری بود؛ چیزی که با خود سرگردانیِ مرگ را می‌آورد. هیچ‌کس ندید که سایه‌ای از دل سیاهی برخاست. هیچ‌کس صدای گام‌هایی را که بر برگ‌های پوسیده می‌لغزید، نشنید؛ اما زمین، رازها را در سینه‌ی سردش پنهان نمی‌کرد. نشانه‌ها، هرچند خاموش، بر سنگ و خاک باقی ماندند. سپیده‌دم، نخستین نشانه‌ها را آشکار می‌گردد. گویی شب، رازی را در خود بلعیده و بامداد، با دهانی نیمه‌باز، آن را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,955
پسندها
41,844
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
صدای زوزه‌ی باد در تاریکی شب، میان قبرهای قدیمی می‌پیچید. چراغ‌های کم‌نور گورستان، سایه‌هایی لرزان روی سنگ‌های پوشیده از خزه می‌انداختند. گورستان بهشت‌آرامش، نامی که به طرزی غریب برای این مرده‌زار، متناقض به نظر می‌رسید.
به لطف ترافیک، کمی دیر رسیده بود. یقه‌ی پالتوی چرمی‌اش را بالا کشید، دستانش را در جیب فرو برد و با گام‌هایی آهسته از میان قبرها عبور کرد. چند افسر پلیس اطراف نوار زردرنگی که روی زمین کشیده شده بود، ایستاده بودند. نور قرمز و آبی ماشین پلیس روی قبرهای اطراف، رقص ترسناکی داشتند و در تاریکی شب، سکوت گورستان را از بین می‌بردند. بوی خاک نم‌خورده و چمن خیس‌شده در هوا پیچیده بود، گویی باران پاکیش را باز هم به زمین هدیه داده‌ بود.
یکی از افسران جوان و تازه‌کار،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,955
پسندها
41,844
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
دانا دستش را به چانه‌اش کشید. حس عجیبی داشت، انگار که چیزی را فراموش کرده‌ باشد؛ چیزی که درست در مقابلش بود؛ اما هنوز نمی‌توانست آن را درک کند. نفسی کشید و سرش را به طرفین تکان داد تا افکار مزاحم تمرکزش را مختل نکنند‌. به لطف نشخوار فکرهایی که داشت، دیگر خبری از پرپشتی مشکی موهایش نبود و تنها یک سانت از آن حجم مو باقی‌مانده بود. زمانی که از شدت فکر در مرز جنون بود، دست به این کار احمقانه زده بود.
دستی به سرش کشید؛ اما با شنیدن صدای خش‌خشی که از پشت سرش بلند شد، به یک‌مرتبه چرخید. چراغ‌قوه را میان دستش فشرد و بلافاصله نور، روی سنگ‌ قبرهای ردیف‌شده تاب خورد؛ اما چیزی ندید.
باد، شاخ‌وبرگ‌های خشک درختان را تکان می‌داد. دانا چشم‌هایش را از دقت ریز کرد. انگار چیزی آنجا بود.
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,955
پسندها
41,844
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
دکتر شریفی در‌حالی‌که دستی روی لب‌هایش می‌کشید، با صدای آرام گفت:
- اینا یه چیزی بیشتر از قتل عادیه سرگرد. انگار نمی‌خوان فقط مرده‌ها رو دزدیده باشن. انگار این‌جا یه نوع آیین یا یه نوع رفتار غیرمعمول درکاره.
دانا بی‌مکث از جای برخاست و خیره‌ی دکتر شریفی شد. از چه‌چیز صحبت می‌کرد؟ چه نوع آیینی؟
- آیین؟
دکتر شریفی دستش را از لبش جدا و پایین انداخت. سپس در همان حین که با نوک کفشش سنگ کوچکی را روی زمین جابه‌جا می‌کرد، با تردید گفت:
- بله... شاید! من نمی‌دونم؛ اما این خط‌ها انگار چیزی رو نشون میدن. شاید باید بررسی کنیم که این حکاکی‌ها چین؟ شاید فقط یه فرض باشه و من اشتباه می‌کنم.
ستوان نادری، سرش را به سمت دانا چرخاند و خودش را به سخن واداشت:
- سرگرد، فکر نمی‌کنید بهتره جایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,955
پسندها
41,844
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
دانا، با احتیاط به سمتی که نادری اشاره کرده بود، قدم برداشت. قلبش تندتر از همیشه، خودش را به درودیوار قفسه‌ی سینه‌اش می‌کوبید. حالا انگار هیچ صدایی جز صدای قدم‌هایشان و صدای باقی پلیس‌هایی که آن‌طرف‌تر بودند، در گورستان باقی نمانده‌ بود.
بالای قبری ایستادند که خاک اطراف آن به طرز عجیبی پخش شده بود. دستی به صورتش کشید و زیر لب گفت:
- این قبر هم دست‌کاری شده.
و چراغ‌قوه‌اش را به داخل قبر انداخت.
تابوت دیگری درون گودال به همان شکل، به هم ریخته بود. نگاه دانا به سمت دیگر تابوت افتاد. کنار تابوت، تکه‌ای از یک استخوان شکسته و خاکی به چشم می‌خورد؛ اما چیزی که او را بیشتر به تفکر واداشت، ساییدگی‌های به جای مانده روی استخوان بود.
نادری نزدیک‌تر شد و با دستکشی که از ابتدا روی دست‌هایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,955
پسندها
41,844
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
دانا، نفسش را حبس کرد و دستش را محکم روی چراغ‌قوه فشار داد. نور ضعیف و لرزان آن، سایه‌ها را با زوایای ترسناک روی سنگ‌قبرها می‌پاشید. باد سردی که از بین درختان لخت و بی‌برگ می‌گذشت، صدای خش‌خش برگ‌ها را تشدید می‌کرد. گویی در گوش او زمزمه می‌کرد که عقب برگردد؛ اما دانا اهل عقب‌نشینی نبود.
نادری یک قدم عقب رفت و حالت خشک گلویش را به وسیله‌ی سرفه‌ای صاف کرد.
- سرگرد اینجا خیلی ساکت نیست؟ بهتره بریم. می‌تونیم فردا برگردیم.
دانا به او توجهی نکرد. نگاهش هنوز به گوشه‌ای از گورستان خیره مانده بود، جایی که سایه برای لحظه‌ای از نظر محو شد. در این تاریکی، هر جنبشی به نظر غیرطبیعی می‌رسید. گویی چیزی در لابه‌لای قبرهای متروک خزیده و منتظر فرصتی برای حمله بود.
صدای خش‌خش دوباره بلند شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,955
پسندها
41,844
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
نادری با حالتی سرگشته به عقب رفت و زیر لب، هزیان‌وار گفت:
- لعنتی... لعنتی... این... این دیگه چیه؟ کی می‌تونه این کارو کنه؟ کی می‌تونه؟
اما دانا حالا کم‌کم داشت به این پی می‌برد که این فقط یک بیمار روانی نیست. کسی که جمجمه‌ها را به این اوضاع درآورده، به مرزهای روانی و انسانی هیچ اعتقادی ندارد.
بار دیگر صدایی در گورستان پیچید. این‌بار نه خش‌خش برگ‌ها، نه صدای باد. بلکه چیزی شبیه یک ناله خفه و کشیده. انگار کسی یا چیزی از میان قبرها به حرکت درآمده بود.
نادری با وحشت چراغ‌قوه را در هوا چرخاند؛ اما چیزی جز درخت‌های خشک و سنگ‌های قبر قدیمی به چشم نمی‌خورد. با این حال، آن حس وحشت مثل تیغی تیز روی پوستشان می‌خزید.
دانا، باز هم دستش اسلحه را لمس کرد؛ اما شلیکی درکار نبود. انگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,955
پسندها
41,844
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
زیر لایه‌ی نازکی از خاک، استخوان‌های دیگری پدیدار شده بودند؛ اما گویی هیچ‌کدام شکل کاملی از یک اسکلت انسانی را نداشتند. تکه‌های نامنظم جمجمه، بخش‌هایی از فک و استخوان‌هایی که به وضوح شکسته شده بودند، علامتی از خشونتی بی‌پایان بر تمام اجساد بود.
نادری، با چشمانی گشاد شده از حیرت وحشت، دستش را عقب کشید و بیل از میان انگشتان کشیده‌اش به زمین افتاد.
- این... این دیگه فقط قبر نیست؛ یه گورِ دسته‌جمعیه!
دانا چیزی نگفت. فقط به منظره‌ی هولناکی که مقابلش بود، خیره شد. چه چیزی می‌توانست چنین جنونی داشته باشد؟
***
(چند ساعت بعد_پزشکی قانونی)
نور سفید و تیز سالن پزشکی قانونی، استخوان‌ها را بی‌رحمانه پرفروغ کرده بود. تکه‌های جمجمه روی میز استیل قرار گرفته بودند و دکتر شریفی با دقتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا