- تاریخ ثبتنام
- 28/8/18
- ارسالیها
- 10,128
- پسندها
- 42,452
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 43
سطح
41
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
سکوت سرد اتاق پزشکی قانونی، تنها با صدای تقتق انگشتان دکتر شریفی روی سطح استخوانها شکسته میشد. نورهای فلورسنت، رنگپریدهتر از همیشه به نظر میرسیدند و سایههای بلندشان روی دیوارهای کاشیشدهی سفید، حس ناخوشایندی به فضا میدادند. دانا و نادری کنار میز استیل ایستاده و به بقایای جمجمهای که روی میز قرار داشت، خیره شده بودند.
دکتر شریفی عینکش را جلوتر روی بینیاش قرار داد، چراغ مخصوصش را نزدیکتر برد و با صدایی آرام اما جدی گفت:
- خب... سرگرد بذار خلاصه بگم. این فقط یه قتل ساده نیست. ممکنه این یه نوع رفتار خاص و بیمارگونه باشه.
دانا با دقت به او گوش میداد.
- چی از آزمایشات فهمیدی دکتر؟
دکتر آهی کشید، دستکشهای لاتکسیاش را درآورد و آنها را در سطل زبالهی استیل کنار میز...
دکتر شریفی عینکش را جلوتر روی بینیاش قرار داد، چراغ مخصوصش را نزدیکتر برد و با صدایی آرام اما جدی گفت:
- خب... سرگرد بذار خلاصه بگم. این فقط یه قتل ساده نیست. ممکنه این یه نوع رفتار خاص و بیمارگونه باشه.
دانا با دقت به او گوش میداد.
- چی از آزمایشات فهمیدی دکتر؟
دکتر آهی کشید، دستکشهای لاتکسیاش را درآورد و آنها را در سطل زبالهی استیل کنار میز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.