• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان باران عشق و غرور | زینب ۲۲۷ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع zeynab227
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 778
  • بازدیدها 34,674
  • کاربران تگ شده هیچ

طرفدار کدوم شخصیت هستید؟

  • باران

  • آریا

  • رادوین

  • نگار


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,837
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #691
گره دست‌هاش رو باز کرد و با لودگی جواب داد:
- اومدم عیادت بیمارم که الآن ملتفت شدم بیمارم انگل هم داره، نمی‌تونه یه جا وایسته.
- تنها اومدی؟
- رادوین و سحر شام اومدن خونه نرگس خانم. منم به هوای سر زدن به شما باهاشون اومدم.
مسیر نگاهم رو به گل‌ها عوض کردم. کنارم اومد و پرسید:
- چی تو گوش گل‌ها پچ‌پچ می‌کردی؟
- باید از گل‌های آریا مواظبت کنم.
دستش رو‌ دور کمرم حلقه کرد و سرش رو تو گودی کتفم فرو برد.
- منم از تو مواظبت می‌کنم.
دستش رو گرفتم و کنج سرم رو به فرق سرش چسبوندم.
- من چرا؟
- تو بیشتر از آریا به مراقبت نیاز داری. آریا چیزی یادش نمیاد، ولی تو... .
صداش خفه شد. پشت دستش رو‌ فوری روی صورتش کشید.
- ببخشید! از دهنم پرید.
- تو لااقل وانمود نکن که همه چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,837
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #692
ازش رو گرفتم و چشم‌هام به آسمون آبی پرواز کرد. استدلالش منطقی بود. از فرم نگاه کردن تا طرز صحبتش می‌فهمیدم داره با احساس نوپاش می‌جنگه و می‌خواد بین عقل و حسش تعادل برقرار کنه. عملی کردن تصمیم درست نگار، در برابر استدلال‌های وسوسه‌‌ کننده کار هرکسی نبود. مشکل خیلی از زوج‌ها از این مرحله رشد می‌کرد که تصور می‌کردن که تو زندگی مشترک، زن و مرد باید همیشه تابع تصمیم دو طرف باشن، حتی به قیمت از دست دادن علاقه شخصی‌شون، مهارتشون... .
این عادت‌های ریز غلط وقتی ادامه پیدا می‌کرد، آخرش می‌رسید به حسرت گذشته و زندگی مجردی؛ مثل من که یک پله نسنجیده بالا رفتم و ده پله زمین خوردم، اما از اون دسته نبودم که جا بزنم. کسی که جا می‌زنه یا واقعاً عاشق نیست، یا عاشقه و دلیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,837
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #693
گوشه دیوار ایستادم و سرک کشیدم. رادوین هم بود. فقط صورت عصبانی آریا رو می‌تونستم نظاره‌گر باشم. تمام اثاث‌هایی که مامان با عشق و وقت برام انتخاب کرده بود، بسته‌بندی شده پذیرایی رو اشغال کرده بود. باید زودتر می‌گفتم اثاث رو بچینن. لحن عاصی آریا، گوش‌هام رو تیز کرد.
- توضیح نمی‌خواد وقتی خودم همه چی رو می‌بینم. همتون عجیب و غریب شدین که هیچ، خونه‌م هم مثل قبل نیست.
- دکتر که رفتی چی گفت؟
پوفی کشید و انگشت لای موهاش کشید. کاش می‌مردم و شاهد این آشفتگی‌ها نبودم!
- نفهمیدم. حرفش با عقل جور درنمیاد؛ چون سالمم. چیزیم نیست.
- الهی که همیشه سالم باشی پسرم. حافظه‌ت برگرده، بهتر هم می‌شی.
- کدوم حافظه؟ کدوم فراموشی؟
رادوین پادرمیونی کرد و با لحن ملایمی گفت:
- آریا، داداش! مگه نمی‌گی یادت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,837
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #694
فقط بهم زل زد و من تازه دیوونگی یادم اومده بود. لحظه‌ای که برای تحققش ثانیه‌های زندگی‌م رو می‌شمردم، اما سایه شیطانی ماهان اون رو تبدیل به عقده کرد. داشتم با سرنوشتی که از خط بعدش هم خبر نداشتم، لج می‌کردم تا تصویر ذهنم رنگ واقعیت بگیره. تو این تصویر آریا هوشیار بود و من تشنه سیراب کردنش... بی‌قرار لب زدم:
- تا ابد می‌خوام. برای همیشه و اجازه نمی‌دم سهم یکی دیگه بشه.
- گوش کن سوگـ...
کنترلم رو از دست دادم و داد زدم:
- من سوگل نیستـم.
لب‌هاش روی هم رفت و با اخم چشم‌هاش رو ریز کرد. یک قدم فاصله‌مون رو برداشتم. قلبم از تبلور احساسی که با هربار دیدنش می‌کشتم، می‌سوخت و خنک نمی‌شد.
- سوگل مرده. باران زنده‌س. دلت میاد یه آدم زنده رو با سوگل گفتنت دفن کنی؟
حالت ابروهاش عوض شد و رنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,837
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #695
گر گرفتم، اشک کاسه چشم‌هام رو پر کرد و لبریز نشد. باید مقاومت می‌کردم، ولی به جاش فرو ریختم. پیشش ذره ذره حقیر شدم و ندید. موقع التماس کردن‌های آریا من هم آب شدنش رو ندیدم و بهش پشت کردم. عکس‌العمل آریا داشت هیپنوتیزمم می‌کرد. ذهنیتش به خاطره‌هامون هجوم می‌برد تا از ذهن من هم پاک کنه که یادم بره شبی که تو چشم‌هام زل زد و از آرامشش کنار من حرف زد، حتی قبل‌ترش که مالکیت خونه جدیدم رو تبریک گفت و با خوش‌رویی استقبال کرد. بودن من دیگه آرامش نبود، مهلک‌ترین سم دنیا بود.
آب دهنم رو قورت دادم و رو گرفتم از چشم‌هایی که با دیدنم به خودش حمله‌ور شده بود. دست احساس شکسته و گریونم رو گرفتم و رفتم تا سکوت خونه‌ش بهش آرامش بده. توجهی به ضجه‌های احساسم هم نکردم. خودخواهی بسه! مُرد روزهایی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,837
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #696
سراسیمه از اتاق بیرون رفتم و بی‌هوا و با ترس، در واحد رو باز کردم. چطور ممکن بود خوابم زود، حقیقتش رو به روم بیاره؟
دیدن صورت نگران مامان و بابا، پلک‌های نیمه بازم رو از هم فاصله داد و صدای درونم از تعبیر نشدن کابوسم خدا رو شکر کرد. دست از گردنم انداختم و سلام کردم. بابا دستش به گوشی بود و مامان دستش به کیف... . من رو که دیدن، دست از تقلا برداشتن و جوابم رو آهسته دادن. نیم تنه ورزشی و شلوار چسبناکی تنم بود و روم نمی‌شد تو چشم‌های بابا زل بزنم، از طرفی دور از انسانیت بود که دلواپسی‌شون رو نادیده بگیرم و برگردم. مامان قدمی به جلو برداشت و بابا کفش‌هاش رو درآورد. از درگاه کنار رفتم. صداش تحت تأثیر دلهره‌ای که دیر اومدنم به جونش انداخته بود، می‌لرزید.
- مریض...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,837
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #697
از آشپزخونه بیرون اومدم و کوتاه‌ترین مسیری رو که به مبل می‌رسید، طی کردم. خواستم روی مبل تک نفره کنارش بشینم که گفت:
- بشین اینجا!
چشم‌هام از نگاه جدی‌ش به دستش افتاد که به جای خالی کنارش اشاره می‌کرد. بدون حرف جا گرفتم و غیر از میز، نگاهم رو یک میلیمتر هم جابه‌جا نکردم.
- تا جایی که یادمه، به دخترم یاد نداده بودم سرش رو جلوی باباش بندازه پایین.
نرمش لحنش شکنجه‌م می‌کرد. بلافاصله سر بلند کردم و خیره تو چشم‌هاش لب زدم:
- عصبانیتت رو ازم پنهون نکن بابا!
تو چشم‌های فراری‌م متمرکز شد.
- یه پدر، دخترش رو واسه یه اشتباه دور نمی‌ندازه.
- اشتباه داریم تا اشتباه.
- دست مایه پدر و مادر بچه‌شه. هرچی بکارن، درو می‌شه.
- آروم نباش اینقدر! بزن حرف دلت رو!
دو خط کمرنگ بین ابروهاش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,837
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #698
- ترجیح می‌دم کسی نفهمه کجام. به شما هم گفتم؛ چون اگه راضی نباشین نمی‌رم.
بابا به حرف اومد.
- احتیاج نداشتی، قبول نمی‌کردم.
لبخند محوی روی لب‌هام شکل گرفت.
- ممنونم بابا.
مامان با اوقات تلخی پرسید:
- زود برمی‌گردی دیگه؟!
بازدمی فرستادم.
- نمی‌دونم.
- کجا می‌‌مونی؟
دست مامان رو گرفتم.
- خونه عمه یکی از دوست‌هام.
- کدوم دوستت؟
- نمی‌شناسین.
بی‌میل و مردد به بابا نگاه کرد. هر چند نفهمیدم با رد و بدل کردن نگاهشون چی به هم رسوندن، ولی انگار مامان داشت کوتاه می‌اومد. دستم رو فشار داد و گفت:
- حتماً بهمون زنگ بزن!
- گوشی‌م پیش شما باشه. لپ‌تاپم رو می‌برم و تصویری حرف می‌زنیم.
آهی کشید.
- مسئله حرف و حدیث فامیل‌ها نبود، عمراً رضایت می‌دادم.
پوزخندی زدم و چشم گرفتم. حرف و حدیث نبود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,837
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #699
کسی که کشتی‌ش به گل می‌نشست، توانایی جمع کردن لاشه‌های کشی طوفان‌زده‌ش رو نداشت. من بدتر از اون آدم ماتم‌زده‌ شده بودم که پنجره نگاهم هرجا باز می‌شد، دیوار گچی می‌دید و رد چنگ‌های کسی که فریادش روی دیوار جا مونده بود.
دست بردم و صندلی رو از پشته به سمت خودم کشیدم و نشستم. حالا من موندم و قلم و کاغذی که ردپایی از فریادهای درونم بود. خودنویس رو لای دو انگشت گرفتم و نگاه لبریزم به کاغذ سفید دوخته شد. از کجا شروع می‌کردم؟ کدوم زخمم رو به تمنای مرهم باز می‌کردم؟ یک کاغذ، کفاف روزهای بدون اون رو نمی‌داد. پایین آویزون شالم رو روی شونه‌م انداختم. دستی که قلم داشت، سطر اول کاغذ رو پر کرد.
«- سلام. چند وقته بهت سلام نکردم؟ بگذریم. آخه از حسرت وقت‌هایی که جواب سلامم چشم‌های شیفته‌ت بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,837
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #700
«رادوین»
- کاش مانعش می‌شدین!
بغض مامان، صداش رو ضعیف به گوشم رسوند.
- بارانم دل موندن نداشت پسرم.
کف دستم رو به پیشونی گذاشتم. این دختر من رو دقیق شناخت که حرفی از رفتن نزد. لب تر کردم:
- اصرار می‌کردین بگه مقصدش کجاست.
- خودش نخواست.
سر بلند کردم و خطاب به مامان گفتم:
- بگه اصلاً. خبرم می‌کردین منصرفش می‌کردم.
بابا مداخله کرد:
- باران دختر منه. هر دفعه که دیدمش، شرمندگی تو چشم‌هاش داد می‌زد. به تصمیمش احترام گذاشتم تا بیشتر از این خودش رو نبازه و پای خطاهاش بایسته.
هق‌هق مامان، قلبم رو به درد آورد.
- دخترم خیلی عذاب کشید. خون دل خورد و بهمون لبخند زد تا آب تو دلمون تکون نخوره. دختر بیچاره من زبونم لال تا پای مرگ رفت. آخه این چه امتحانیه که تموم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا