- تاریخ ثبتنام
- 2/4/19
- ارسالیها
- 196
- پسندها
- 4,255
- امتیازها
- 16,333
- مدالها
- 8
سطح
11
- نویسنده موضوع
- #181
من که دیگه نتونستم خندمو نگه دارم دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و بی صدا میخندیدم. آرشا خطاب به نازنین گفت:
-خب باشه نازنین، حق با توئه ببخشید، قهر نکن حالا.
نازنین تو کسری از ثانیه روش رو برگردوند سمت آرشا و ایول گویان پرید بغلش. من که با لبخند نازنین رو نگاه میکردم که اینقدر آرشارو دوست داره که یهو نگاه نازنین به چشمام افتاد و دو انگشتش رو اول جلوی چشمش گذاشت و بعد گرفت سمت چشای من(وقتی با یک نفردیگه قرار باشه سر چیزی رقابت کنیم این کار را انجام میدیم) بعد لب زد:
-دارم برات!
خندم رو غلیظ تر کردم و جوابش رو لب زدم:
-منم همینطور!
بعد زدم زیر خنده که آرشا برگشت سمتم و پرسید:
-چی شد؟
نیم نگاهی به نازنین کردم و با “هیچی” جوابش رو دادم نگاهی به مادرم انداختم که همچنان داشت با پروین خانوم حرف...
-خب باشه نازنین، حق با توئه ببخشید، قهر نکن حالا.
نازنین تو کسری از ثانیه روش رو برگردوند سمت آرشا و ایول گویان پرید بغلش. من که با لبخند نازنین رو نگاه میکردم که اینقدر آرشارو دوست داره که یهو نگاه نازنین به چشمام افتاد و دو انگشتش رو اول جلوی چشمش گذاشت و بعد گرفت سمت چشای من(وقتی با یک نفردیگه قرار باشه سر چیزی رقابت کنیم این کار را انجام میدیم) بعد لب زد:
-دارم برات!
خندم رو غلیظ تر کردم و جوابش رو لب زدم:
-منم همینطور!
بعد زدم زیر خنده که آرشا برگشت سمتم و پرسید:
-چی شد؟
نیم نگاهی به نازنین کردم و با “هیچی” جوابش رو دادم نگاهی به مادرم انداختم که همچنان داشت با پروین خانوم حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.