- تاریخ ثبتنام
- 2/4/19
- ارسالیها
- 196
- پسندها
- 4,255
- امتیازها
- 16,333
- مدالها
- 8
سطح
11
- نویسنده موضوع
- #171
همونجور که سرم رو به چپ و راست تکون میدادم نگاهم رو از روی نازنین برداشتم و برگشتم سمت در خونه که حالا باز شده بود و من میتونم بگم از زور دلتنگی تا توی حیاط پرواز کردم.
با نفسی عمیق ریم رو پر از عطر گل های توی باغچه کردم و همونجور که چشمام رو بسته بودم و لبخندی بلند و پهن روی لبام بود. چشم هام رو باز کردم و اتاق آرشا و نازنین رو نگاه کردم.
(بعد از مرگ زن عمو و اون اتفاق برای نازنین، پدرم آرشارو مجبور کرد از اون خونه در بیان و با اینکه آرشا خیلی مخالفت میکرد ولی درآخر قبول کرد و با نازنین اومدن پیش ما، هر شب صدای جیغ و داد نازنین خونه رو بر میداشت؛ یه جوری گریه میکرد که انگار زن عمودوباره تو اون لحظه از دنیا رفت، شیش ماه که گذشت نازنین با داروهای خیلی قوی که دکتر بخشی تجویز کرده بود کم کم...
با نفسی عمیق ریم رو پر از عطر گل های توی باغچه کردم و همونجور که چشمام رو بسته بودم و لبخندی بلند و پهن روی لبام بود. چشم هام رو باز کردم و اتاق آرشا و نازنین رو نگاه کردم.
(بعد از مرگ زن عمو و اون اتفاق برای نازنین، پدرم آرشارو مجبور کرد از اون خونه در بیان و با اینکه آرشا خیلی مخالفت میکرد ولی درآخر قبول کرد و با نازنین اومدن پیش ما، هر شب صدای جیغ و داد نازنین خونه رو بر میداشت؛ یه جوری گریه میکرد که انگار زن عمودوباره تو اون لحظه از دنیا رفت، شیش ماه که گذشت نازنین با داروهای خیلی قوی که دکتر بخشی تجویز کرده بود کم کم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر