- ارسالیها
- 1,090
- پسندها
- 23,098
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 38
نتوانروزگار
چو روزگار نسازد ستیزه نتوان برد
ضرورتست که با روزگار درسازی
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
نتوانروزگار
چو روزگار نسازد ستیزه نتوان برد
ضرورتست که با روزگار درسازی
خوابنتوان
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
آرزوخواب
مرا هرگز نباشد خواب و دارم آرزو گاهي
كه خوابآيد بهچشممبلكه جانانمبهخوابآيد
منآرزو
اینکه هر سو میکشم با خود نه پنداری تن است
گور گردان است و در او آرزوهای من است
بسیار کس بروبگذشست روزگار هامن
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
روزگاربسیار کس بروبگذشست روزگار ها
اکنون که بر تو میگذرد نیک بگذران
روزروزگار
ای در دل من میل و تمنا همه تو
وندر سر من مایه سودا همه تو
هرچند به روزگار در مینگرم
امروز همه تویی و فردا همه تو
ماهچشم
چشم پرنور که م**س.ت نظر جانانست
ماه از او چشم گرفتست و فلک لرزانست
جلوهماه
جلوه ی این ماه نکو را ببین
رنگ و رخ روی توام آرزوست