شمعسایه
گرچه در پای تو خاموش فتادست ای شمع
سایه را سوز و گدازیست که من می دانم
عشقشمع
شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد
میتوان سوخت اگر امر بفرماید عشق
جانعشق
یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد
صد جان به فدای عاشقی باد ای جان
جهانجان
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقّا که آن ندارد
جهانجهان
جهان بیتو چیزی نیست جز یک زیر سیگاری
که باید نخ به نخ خود را به دست مرگ بسپاری...
جانجهان
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هرچه در او است صورتند و تو جانی
عاقبتجان
عاقبت در تبِ آغوشِ تو جان خواهم داد
دل به دریا زدنِ رود تماشا دارد...
زخمعاقبت
دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند؟
گفته بودم مردم دنیا بدند
گریهزخم
همیشه آخر این فیلم، جای یک نفر خالیست
به صحنه قیصری با زخم چاقو برنمیگردد
نوشتی تا خداحافظ به روی شیشه های مه
خدا هم گریه کرد از جملهی ”او برنمیگردد“