زمانهچشم
بیماری چشمان تو بیمارم کرد
در دام غم و غصه گرفتارم کرد
یک روز امید زندگی داد به من
روز دگر از زمانه بیزارم کرد
زمانه کیفر بیداد سخت خواهد داد
سزای رستم بد روز مرگِ سهراب است
زمانهچشم
بیماری چشمان تو بیمارم کرد
در دام غم و غصه گرفتارم کرد
یک روز امید زندگی داد به من
روز دگر از زمانه بیزارم کرد
مرگزمانه
زمانه کیفر بیداد سخت خواهد داد
سزای رستم بد روز مرگِ سهراب است
مرگ
مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است
در قفس با دوست مردن از جدایی بهتر است
کبوترقفس
شنیدهام ز پنجره سراغ من گرفتهای
هنوز مثل قاصدک میان کوچه پرپرم
گلایه از قفس کمی... کمی عجیب میرسد
خودم قفس خریدهام برای این کبوترم
کبوترکبوتر
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه ی بامی که پریدیم، پریدیم
روزکبوتر
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد،
چو کبوتر ل**ب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی،
من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همهجا گشتم و گشتم
اخترروز
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار اخر شد 《حافظ》
صبحاختر
گذشتی تیز گام ای اختر صبح
مگر از خواب ما بیزار رفتی
من از ناآگهی گم کرده راهم
تو بیدار آمدی بیدار رفتی
خواباختر
گذشتی تیز گام ای اختر صبح
مگر از خواب ما بیزار رفتی
من از ناآگهی گم کرده راهم
تو بیدار آمدی بیدار رفتی
صبحصبح
چیزی به صبح نمانده برخیز که صبح
در مطلع لبخند سحرخیزان است