دیوار
از گل شیپوری و گنجشکهای روی بید
از خودم از تو که یادت را نبردی با خودت
از غمی که مرتع زیباییام را میچرید
)البته در شعر قبلی من کلمه گریه نبود)
خستهام از اینهمه دیوار و درب بیکلیدپشت دیوار سکوت
مرغ زنگاری شب بیداراست
وبه آواز بلند
قصه کوچ مرامی خواند
فرصتی نیست مرا
که به تنهایی خود گریه کنم
گریه
از گل شیپوری و گنجشکهای روی بید
از خودم از تو که یادت را نبردی با خودت
از غمی که مرتع زیباییام را میچرید
)البته در شعر قبلی من کلمه گریه نبود)