دیوانهدیوانه
من همین امروز یا فردا به جنگل می زنم
جرأت دیوانگی در شهر ترسوها کم است!
من از دل و دل از من دیوانه گریزان
دیوانه ندیدم که ز دیوانه گریزم
دیوانهدیوانه
من همین امروز یا فردا به جنگل می زنم
جرأت دیوانگی در شهر ترسوها کم است!
گریزاندیوانه
من از دل و دل از من دیوانه گریزان
دیوانه ندیدم که ز دیوانه گریزم
خیالگریزان
قوت شاعرهٔ من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان میرفت
نقش خوارزم و خیال ل**ب جیحون میبست
با هزاران گله از ملک سلیمان میرفت
غزلخون
شور من ای ش*ر..اب من
ای همه شعر ناب من
با غزلی ز خون بخوان
از جگر کباب من
شاعرغزل
شاعری در وسط قائله پنهان شده بود
غزلی در بغل قافیه پنهان شده بود
روح سبز کلمه، معنی افکار بلند
همه در کالبد واژه چو مهمان شده بود
گرفتارشاعر
گرچه شاعر نشدم با همه ی طبع ترم
چه بلاها که سر شعر نیامد به سرم
مثل افراد گرفتار در آتش دائم
نگرانم نوزد شعله ای از دوروبرم
پدرم خواست که شاعر بشوم اما من
بارها گفته ام این را که مبادا پسرم
ضعف اعصاب مرا غربت شعرم رو کرد
مثلا شاعر این شهر خرابم خبرم
دیدارگرفتار
باز امشب به تبی سخت گرفتار شدم
عاقبت آتش غم با من بیمار چه کرد
باز در آتش عشقت جگرم میسوزد
با دل غمزدهام حسرت دیدار چه کرد
کوچهدیدار
چند وقتیست که سخت طالب دیدار توام
گاه می اندیشم سخت در یاد توام
چند وقتیست که من چشم در راه توام
من که در کوچه خودسخت به دنبال توام
چشمکوچه
کوچه
از بس که دویدم پی تو کوچه به کوچه
یک چشم تر و پای پر از آبله دارم